اسطوره شکست
«چراغ من در این خانه میسوزد!»؛ این یکی از گفتههای نغز و دلنشین احمد شاملو است که زبانزد عام و خاص شده است. در اینجا خانه همان وطن و وطنِ شاملو همان زبان است. هوشنگ گلشیری و رضا براهنی و بسیاری از روشنفکران از این قاعده پیروی کردهاند.
«چراغ من در این خانه میسوزد!»؛ این یکی از گفتههای نغز و دلنشین احمد شاملو است که زبانزد عام و خاص شده است. در اینجا خانه همان وطن و وطنِ شاملو همان زبان است. هوشنگ گلشیری و رضا براهنی و بسیاری از روشنفکران از این قاعده پیروی کردهاند. براهنی با اینکه تن به مهاجرت داد و در غربت جان سپرد، تا بود چراغش در این خانه میسوخت؛ چراکه زبانی که در آن میزیست، زبان عام (مردم) یا زبان مقاومت در برابر زبان اسطوره و اسطورهشدن بود. در همین چند سطر از دو زبان نام بردیم؛ زبان عام و زبان اسطوره. عیان است که میخواهم زبان را محور بحث قرار داده و با آن خوانشی از شرایط تاریخی و سیاسی خودمان به دست دهم. ژیل دلوز و فلیکس گوتاری در کتاب «کافکا: به سوی ادبیات اقلیت» از چهار نوع زبان سخن گفتهاند: «زبان بومی، عام، ارجاعی و اسطورهای». زبان بومی، اینجا یعنی زبان مادری که در اجتماعات روستایی به کار گرفته میشود و خاستگاهی روستایی دارد. ما در قضاوتهای روا و ناروا بسیار شنیدهایم که گفتهاند فلان سیاستمدار، مدیر، روشنفکر و... خاستگاه فکریاش روستایی است؛ یعنی ذهن و زبانش تنگ و تُرش است. البته این زبان گاه در برهههای تاریخی توان آن را پیدا کرده است که زبان طبقه فرادستان باشد. زبان عام برای همهجاست. شهری، دولتی و جهانی است. زبانِ جامعه است که مبادلات و تجارت با آن صورت میگیرد و مهمتر از همه زبان بوروکراتیک است. زبان ارجاعی، زبان به معنای فرهنگ است؛ زبانی که دستمایه سیاستمداران، روشنفکران و نخبگان و هنرمندان است که با آن به مفهومسازی دست میزنند. مفهومی برای خدمت یا خیانت به خلق. زبان اسطورهای در افق فرهنگ جا دارد. با زبان اسطورهای میتوان تاریخ ساخت، حتی تاریخ جعلی. کار زبان اسطورهای، قلمروسازی در حیطه تاریخ است. خاندان پهلوی با اسطورهسازی تاریخ درصدد بودند نیای شاهی خود را به دوردستها برده تا از گزند نقد در امان باشند. هر آنچه اسطورهای میشود، واکنشی است به مواجهه انتقادی. زمانی که ملتی اسطوره میسازد بیش از هر چیز به این نظر دارد که از نقد خود به خود و دیگران به خود جلوگیری کند. آیا اسطورهسازی، آنهم اسطوره شکست از چهرههای تاریخی همچون امیرکبیر، محمد مصدق و... که چهرههای درخشان تاریخیاند، سرپوشگذاشتن بر ناآگاهی و بیهمتی خودمان نیست؟ آیا اسطورهسازی از شکست، بهانهای برای تندادن به وضعیت موجود نیست در قفای تقدیرگرایی؟ بخش بزرگی از تاریخ ما آکنده از شکست است. این شکستها بیش از آنکه شکست باشند، توجیهی برای انفعال هستند. ما خود را ملت شکستهای تاریخی مینامیم؛ چراکه در سایه این شکست احساس آرامش میکنیم، الک خود را میآویزیم و اقدام برای دگرگونی را به نسل آینده حواله میدهیم، غافل از اینکه مادامی که زندهایم مسئول جبران اشتباهات خود هستیم. برای سرپیچی از این مسئولیت است که خواسته یا ناخواسته در یک فرایند تاریخی میل به اسطورهسازی داریم. اسطورهسازی تاریخی برای گریز از تغییر وضعیت موجود که بانیان آن بودهایم. این اسطورهسازی چنان موسع شده است که اگر پایش بیفتد از خود و نیایمان نیز اسطوره خواهیم ساخت. سرچشمه خاندانهای جلیلالقدر را همینجا باید جست. زبان اسطوره، زبان غیرانتقادی است و به نقد تَن نمیدهد. اسطوره پیکری تراشیدهشده برای آلام و دردها و برای ستایش است. اسطورهسازی گذشته برای گریز از سیاستورزی خلاقانه است، گریز از مواجهه انتقادی با خود و وضعیت خود و پرهیز از هرگونه تغییر. تاریخ یک فرایند است. نقد تاریخ و کدگذاری جهلهای تاریخی بدون هیچ پردهپوشی و رؤیاسازی، مفری برای رهایی از زبان اسطورهای و رهیافتی به سوی روشنگری است. اسطورهسازی ترفند صاحبان قدرت است.
برای در امان ماندن از گزند زبان عام (مردم). اینک باز به صورتبندی زبانی بازمیگردیم تا ببینیم از ترکیب چه زبانهایی، زبان اسطوره زاده میشود. اگر زبان عام که زبان جامعه، مبادلات و تجارت و زبان بوروکراتیک است به سمت زبان ارجاعی که زبان فرهنگ و معناست برود، از زبان اسطوره فاصله خواهیم گرفت و بستر مواجهه انتقادی با همهچیز و همهکس فراهم خواهد شد. بیتردید هیچچیز و هیچکس روی زمین وجود ندارد که عاری از نقد و مواجهه انتقادی باشد. هر تفکر و چهره سیاسی که از نقد جان سالم به در ببرد اصالت دارد. اگر زبان ارجاعی با زبان اسطوره درهم آمیزد زبان قدرت شکل خواهد گرفت؛ زبانی که بیش از نقد در انتظار ستایش است. درواقع زبان ارجاعی مرکز ثقل دو زبان است؛ یعنی فرهنگ و قلمرو مفهومسازی تیغهای دو دم است. نقش نمک زبان را دارد و وای بر روزی که بگندد. از منظر دیگر میتوان گفت سراسر تاریخ ما مواجهه دو زبان اسطوره با زبان عام و ارجاعی است. البته ناگفته پیداست حیات زبان ارجاعی در بخشهایی به زبان اسطوره وابسته است، حتی بیش از آن، گاه در تاریخ ما زبان اسطوره منشأ تغییر شده که تحلیل آن از هدف این یادداشت دور است.