«چگونه میاندیشیم؟»
سیاست آزادی
یک پرسش مهم برای نظام جمهوری اسلامی و مسئولان و متفکران و فعالان، پرسش از آزادی است. یک حکومت نمیتواند گریبان خود را از تأمل نظری درباره آزادی و معماری نظام سیاسی رها کند و همواره باید درک خود را از آزادی اصلاح و بارور کند. بازداشت مصطفی تاجزاده بار دیگر نشان میدهد تا چه اندازه درک از آزادی گنگ است و معماری نظام سیاسی در جمهوری اسلامی چگونه اسیر جریان ابهام است.
یک پرسش مهم برای نظام جمهوری اسلامی و مسئولان و متفکران و فعالان، پرسش از آزادی است. یک حکومت نمیتواند گریبان خود را از تأمل نظری درباره آزادی و معماری نظام سیاسی رها کند و همواره باید درک خود را از آزادی اصلاح و بارور کند. بازداشت مصطفی تاجزاده بار دیگر نشان میدهد تا چه اندازه درک از آزادی گنگ است و معماری نظام سیاسی در جمهوری اسلامی چگونه اسیر جریان ابهام است. گویی نظریه آزادی کموبیش تنقیحشدهای وجود ندارد و ما دچار روزمرگی هستیم. حکومتهای باثبات در جریانی تاریخی به درجاتی متفاوت نظریه آزادی را نهادینه کردهاند. مفهوم آزادی، چون بسیاری از دیگر مفاهیم، «تجربهای-اندیشهای» است؛ یعنی با تجربهکردن به تنقیح و درک آن میپردازیم. بدون آزمودن آزادی نمیتوانیم به درک روشنی از آن دست یابیم؛ یعنی تا آن را تجربه نکرده باشیم، نمیتوانیم بهرههای آن در نوآوری و شکوفایی و خطرات آن را در هرجومرج و تجزیهطلبی دریابیم. در هر صورت ناچار از تجربه آن هستیم و این نکتهای است مهم در «سیاست آزادی» و در «سیاستگذاری امور سیاسی». مدیران جمهوری اسلامی باید به تجربه آزادی بیش از هر چیز بها دهند و هیچگاه آن را به دلایل واهی متوقف نکنند. اینکه صلاحیت سیاست آزادی در یک نظام سیاسی در گرو کیست و چیست، پرسشی در همین چارچوب است. جدا از نظریهپردازی، چنین رویکردی مستلزم آن است که کسانی در این حوزه تصمیمگیر باشند که خود بیشتر درگیر زندگی سیاسی-اجتماعی و کمتر درگیر حوزههای امنیتی، نظامی و قضائی باشند. اینان صلاحیتهای ارزشمند و متفاوتی دارند که نمیتوان تصمیمگیری در این حوزه را به آنان سپرد. حوزههای امنیتی، نظامی و قضائی در جامعهای که تجربه تاریخی دموکراسی ندارد، ناتوان از درک پویایی حوزه سیاسیاند و این به دلایل ساختاری است و نه ضرورتا ویژگیهای شخصی. حوزهای که دائم درگیر جرائم، توطئهها، نابسامانیها و تهدیدات است، به ناچار ترجیحات دیگری دارد که نمیتوان از آن انتظار «تجربه آزادی» داشت. بنابراین صلاحیتهای ساختاری ذهنی یک سازمان از اهمیتی بسزا برخوردار است. چنین حوزههایی چنان ظرفیتهایی ندارند. آزادی، یک شعور در حال شکلگرفتن است و این در صورتی امکانپذیر است که مجریان، مدیران، قاضیان و فعالان سیاسی خود را درگیر زندگی روزمره مردمان و افکار و مطالبات آنان کرده باشند؛ در غیر این صورت این آگاهی به دست نمیآید. آزادی نوعی آداب معاشرت اجتماعی است. آنکه معاشرت اجتماعی نداشته باشد، آداب آزادی را هم نمیداند. چه بسیار جوانان پرشوروشری در تاریخ این سرزمین بودهاند که بدون هیچ تجربهای از زندگی اجتماعی، خود را در مهلکه زندگی سیاسی انداختهاند و چون شعور آداب اجتماعی نداشتهاند، دقیقا از همین زاویه ضد آزادی اقدام کردهاند. همین خطر برای مدیران، قاضیان، روحانیان و امنیتیان در درون نظام جمهوری اسلامی وجود دارد. آداب معاشرت و درک اجتماعی مقدمهای برای فهم سیاسی، کنش سیاسی و سیاستورزی معطوف به آزادی است. در مقوله آزادی به تربیت و شعور اجتماعی کمتر توجه شده و اندیشه آزادی در میان چالشهای سیاسی گم شده است. این تربیت، دوجانبه و بلکه چندجانبه است؛ یعنی هم مدیران قضائی-سیاسی و هم فعالان سیاسی را در بر میگیرد. از یاد نبریم آزادیهای ابتدای انقلاب را که دستاویزی برای تجزیهطلبی شده بود. درواقع تربیت سیاسی و شعور اجتماعی برخی نیروهای سیاسی به حدی نبود که آزادی را از تجزیهطلبی تفکیک کنند.
بازداشت مصطفی تاجزاده بیش از پیش فعالان سیاسی واسطه را از متن سیاسی کشور به حاشیه میراند و «رأس سیاسی» را بدون واسطه روبهروی «قاعده» هرم قدرت اجتماعی مینشاند. «قاعدهای» که واجد هویت روشنی نیست و درگیر کینههای گوناگون از فقر، فساد، بیکاری و ناکارآمدی است و مهمتر از همه «ابهام سیاسی» دارد که زمینه زایش شورشهای کور است. سیاستورزی یک عمل متمدنانه است. اگر ابزارهای فرهنگی از آن سلب شود، به عریانی میگراید و آغشته جهالت و خشونت میشود و مردمان را در برابر یکدیگر قرار میدهد. ما با پدیده غریبی مواجهیم. گویی شماری از مقامداران و «حکومتمندان»، در اصطلاح عامیانه با مردم سرشاخ میگیرند و در پی مواجهه و تخریباند و از پایین مردمان خود را کنار میکشند تا حکومت بماند... .
مصطفی تاجزاده در گفتارها و کنشهای اخیرش دیگر یک «فرد» نبود. تاجزاده، چه ایدئولوگی دست اول یا دست دوم یا دست چندم باشد، چه با او موافق باشید یا نباشید، تفاوتی در این موضوع نمیکند که سخنان او پرده از یک هویت سیاسی برمیدارد که اتفاقا ظرفیت جریانسازی اجتماعی-سیاسی در این «اکنون» جامعه ایرانی دارد. او در جریان عمل شخصیت و هویت سیاسی خود را بازیافته است.
همچون بازیگری که آنقدر در جریان بازی به صورت فعال جابهجا میشود که در نهایت «پست» مناسبی برای نقشآفرینی مییابد. او، اینجا و آنجا و بلکه همهجا، همواره در گفتوگو، مناظره و کنش بود؛ و البته هزینههای آن را نیز پرداخته بود. در مواجهه با موضوعات مختلف و افراد گوناگون از همه طیفهای متضاد سیاسی بود تا اینکه در نهایت خود و جریان اجتماعی جدیدی را به صورت غریزی کشف کرد.
او دیگر یک کنشگر منزوی و منفرد نبود، بلکه عملا طلیعه یک «جریان» بود و «جریانسازی» جدیدی از درون اصلاحطلبی را آغاز کرده بود و دقیقا به همین دلیل است که دیگر قابل تحمل نبود. ماهیت زندگی سیاسی همین است. افراد تنها با درگیرشدن در دیالکتیک سیاسی و بازار اجتماعی خود را کشف میکنند و فرصتها را میآفرینند. سخن من در اینجا ربطی به شخص آقای تاجزاده یا تأیید و تکذیب ایشان ندارد؛ سخنم بیشتر جنبهای از جامعهشناسی سیاسی دارد.
بیشتر از موضع و از حوزه دانش سیاست سخن میگویم. از سوی دیگر، سخنان اخیر آقای تاجزاده درخصوص استراتژیهای اصلاحطلبان در انتخابات پیشرو در مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، در واقع همان استراتژیهای سابق اصلاحطلبان سنتی ایران است. چیزی تغییر نکرده، فقط شفافتر شده است. یک بار در دوران اصلاحات و بهویژه در مجلس ششم همین استراتژی در پیش گرفته شد.
یک کارکرد این استراتژی این بوده است که با فرض تأیید کاندیداها، اصلاحطلبان را در درون حاکمیت و قدرت نگه دارد. جریانسازی تاجزاده البته کمبخت و اقبال بود؛ بهویژه از سوی جامعه مدنی سرخورده ایرانی؛ هرچند ناخواسته با این «دستگیری» از او دستگیری شد تا اقبال بیشتری بیابد.
بعید میدانم ایشان ندانند که بدنه عمومی جامعه، اصلاحطلبان و حتی اصولگرایان از این مطالبات فراتر رفتهاند و به نظر میآید در آستانه تجدیدنظرهای اساسیتری هستند؛ منتها هنوز در «حیرت» و سرگردانی نظریاند یا اینکه خطر دشمن خارجی را چنان میبینند که سکوت را جایز میدانند.
روزگارشان روزگاری است غریب. کفر و ایمانشان نزدیک. تفاوتی ندارد که دود از آتش خرمن ایمان است یا از غبار ابهام؛ مهم شرم و دردی است که از کَندن پوست از تن باورهای گذشته خویش دارند.
از آن سوی، «جریان انقلابی» هم از روی غریزه و نه اندیشه، این را دریافته و در پی پایگاه خاکستری دیگری است. البته یک بار این پایگاه خاکستری را با شعار مهرورزی آزموده و اینک دوباره در پی احیای آن است. همه این تلاشها در جامعه ایرانی به سوی ترکیبرنگی از «فکر زرد»، «فقر خاکستری» و «سرخ خشونت» به پیش میرود؛ فعلا از سبزِ خرمی و آبی آسمانی خبری نیست. جامعه سیاسی در بسیاری از زمینهها به سوی جنسهای نامرغوب، «صنعتی»، سرگیجهآور و عوامزده به پیش میرود. لایههای تودهای از روحانیت، دانشگاهیان و فعالان سیاسی میدان میگیرند. این، یک «پروسه-پروژه» است که از مدتها پیش آغاز شده است.
بازداشت تاجزاده یک گام دیگر مواجهه توده بیسر و گرایشات مبهم و زرد سیاسی را با حاکمیت به پیش میبرد. موضوع حجاب را بنگرید که چگونه «بیسر» و بدون دخالت گروههای سیاسی داخلی یا ایدئولوگها راه خویش در پیش گرفته است؛ همان برای حوزه سیاسی هم اتفاق خواهد افتاد. دیگر کسی منتظر توجیه سیاسی متفکران و ایدئولوگهای سیاسی نمیشود. تا نگاهی حرفهای و نخبهگرایانه به سیاستورزی نداشته باشید، این حکایت همچنان باقی است. ما ایرانیان به اندازهای متمدن هستیم که سیاستورزی حرفهای و رسمی را تجربه کنیم، این فرصت را ضایع نکنید. به آینده فرزندان خود فکر کنید، نه به جاه و مال
و مقام امروز.
معتقد به نگرش توطئه باشیم یا نباشیم، جامعه ایرانی در دو دهه گذشته راهی را در پیش گرفته که تقریبا همه واسطههای سیاسی را حذف کرده است. شماری از این واسطهها دچار «تصفیه سرد» شدهاند از محمد خاتمی تا علی لاریجانی؛ شماری از آنان به هر شکل از میان ما رفتهاند از هاشمیرفسنجانی تا شهید سلیمانی. جریانهای اصلی اصلاحطلب و اصولگرا در وادی خاموشی «دیگه تمومه ماجرا» افتادهاند و متفکران و اندیشمندان هم در شهر خاموشان مأوا گزیدهاند. همه چیز به سوی سیاستورزی زرد، تودهای و غیرنخبهگرا به پیش میرود.
«معماری سیاست از سازه تهی میشود» و گویی آگاهانه زمینه تضاد «رأس و قاعده» دامن زده میشود. سرخوشی «براندازان» از همین بزم سراسر زرد است. «سرمایه سیاسی پیوسته» در ایران معاصر غنایی صدساله دارد. از مشروطیت تاکنون این سرمایه پیوسته است.
در 40 سال اخیر نیز بزرگترین سرمایه سیاسی، از نوع پیوسته و نه گسسته، پدید آمده است. فعالان امروز در ابتدای انقلاب در دهههای 20 و 30سالگی بودهاند. انقلاب، جنگ، بحران، شورش، زندان و مقام و مدیریت را تجربه کردهاند. اینک دیگر بسیاری از آنان «بزرگ» و پخته شدهاند؛ افکار جوانی، سلاح چریکی، شور جوانی و کماطلاعی از جهان را از سر گذراندهاند. اصولگرایان تا حدی اصلاحطلب شدهاند و اصلاحطلبان هم تا حدی اصولگرا. همینها میتوانند زمینه یک تمدن قدرتمند سیاسی مبتنی بر مدارا و تفاهم را فراهم کنند. به «نظریه سازگاری» و «سیاست آزادی» بیندیشیم.