ضرورت هیچ قانونی ندارد
آنچه رؤیای سرمایهداری رانتی است، در جامعه کنونی ایران محقق شده است و این رؤیا چیزی نیست جز خنثیشدن تعارضات یا ستیزههای طبقاتی. کارگران همواره برای اعتلای زندگی و بقای خود در مبارزهای دائمی با کارفرمایان یا صاحبان ثروت هستند.
آنچه رؤیای سرمایهداری رانتی است، در جامعه کنونی ایران محقق شده است و این رؤیا چیزی نیست جز خنثیشدن تعارضات یا ستیزههای طبقاتی. کارگران همواره برای اعتلای زندگی و بقای خود در مبارزهای دائمی با کارفرمایان یا صاحبان ثروت هستند. صاحبان ثروت نیز برای بقا و موفقیت خویش ناگزیرند هم از ثروت خود صیانت کنند و هم از فرمانبردار خود حفاظت. این رابطه یعنی نیاز متقابل و تخاصم متقابل بین فرادستان و فرودستان به یک مبارزه پارادوکسیکال تاریخی منتهی شده است و تاریخ چیزی نیست جز فعالیت انسان که در پی اهداف خویش است. کارل مارکس به طبقه پرولتاریا باور داشت و میدانست این طبقه با رسیدن به خودآگاهی میتواند شیوه تولید و مالکیت خصوصی را دگرگون سازد و موجب رهایی خویش و طبقات دیگر جامعه، ازجمله طبقه بورژوازی از سلطه سرمایهداری شود. دیدگاهی که درباره طبقات متوسط و کارگران ایران بهدشواری قابلتعمیم است. طبقات متوسط و کارگر ایران به شکلهای متفاوتی جنبشهای اجتماعی دهههای 80 و 90 را تجربه کردهاند. طبقه متوسط در سال ۱۳۸۸ و در پی اعلام نتایج دهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری که به پیروزی محمود احمدینژاد منجر شد، دست به اعتراض زد؛ اعتراضی که از سوی طبقه کارگر و در معنای کلی آن، فرودستان چندان مورد حمایت قرار نگرفت و حتی در برخی مواقع با مخالفت آنان نیز روبهرو شد، چراکه با وعدههای احمدینژاد، کارگران یا فرودستان عملکرد طبقه متوسط را نافی منافع خود میدانستند و میپنداشتند دولتی که روی کار آمده حافظ منافع آنان است. اما اینگونه نبود و نشد و وضع فرودستان بیش از گذشته وخیم شد و در دولت روحانی به اوج خود رسید که به وقایع دی 96 و آبان ۱۳۹۸ منجر شد. اینک طبقهای به میدان آمده بود که تاوان خلف وعدههای احمدینژاد را میداد و از آنسو مورد حمایت طبقه وسیع متوسط نبود؛ طبقهای که جان مینارد کینز، اقتصاددان انگلیسی به آن میبالید. مارکس در مبارزه طبقاتی، طبقه بورژوازی را حذف نمیکرد اما نقطه اتکایش پرولتاریا بود. کینز در نقطه مقابل مارکس قرار داشت و نهتنها دلبسته و وابسته طبقه بورژوازی بود بلکه تغییرات مهم و اساسی را نیز ناشی از اراده این طبقه میدانست. همان ارادهای که بسیاری از اصلاحطلبان ایران برای تغییرات جدی به آن امید بسته بودند و بیاعتنا به انگیزههای اقتصادی و سایر مطالبات، طبقات دیگر را نادیده میگرفتند و همچون کینزگرایان باور داشتند رسالت تاریخی بر دوش طبقه متوسط است. در سال ۱۳۸۸ اصلاحطلبان خود را در قامتی تازه میدیدند، پساانقلابیونی که در پی انقلاب بدون انقلاب بودند البته نه از جنس و جنمی که کینز سودای آن را در سر داشت و آن را در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم محقق ساخت و سرمایهداری و لیبرالیسم را حیاتی دوباره بخشید. با رجوع به اندیشههای کینز -کینزی که خود را اصلاحطلب نمیدانست- میتوان فهمید بزرگترین ضعف اصلاحطلبان فقدان رویکردهای اقتصادی است یا انتخاب مدل اقتصادی که مغایر با اندیشههای اجتماعی آنان بود: تندادن به اقتصاد آزاد آنهم از نوع رانتی آن. این فقدان رویکرد اقتصادی موجب تشتت آرا در میان اصلاحطلبان حتی در دوران دولت اصلاحات شده بود. آنان بهمعنای واقعی ایمانی به طبقه متوسط نداشتند، ایمانی همچون کینز که اینگونه علیه مارکسیسم سخن میگفت: «چگونه میتوانم دکترینی را بپذیرم که کتابی مقدس انگاشته شده و در فراسوی انتقاد قرار گرفته، کتاب درسی اقتصادی منسوخ که نهتنها میدانم از نظر علمی نادرست است، بلکه هیچگونه نفع و کاربستی برای دنیای نو ندارد. چگونه آیینی را میتوانم پذیرفت که خار را به گل ترجیح میدهد، پرولتر زمخت بیفرهنگ را به بورژوازی و مجموعه روشنفکران و خردمندانی که با تمام کاستیهاشان، کیفیت زندگیاند و یقینا تمام بذرهای پیشرفت بشری را با خود دارند... بههمینترتیب، وقتی نوبت به مبارزه طبقاتی میرسد، قهرمانگرایی شخصی و محلی من، همانند قهرمانگرایی دیگران، جز عدهای متعصب و ناخوشایند، همه به محیط اطراف خود وابستهاند. من میتوانم تحت تأثیر آن چیزی قرار بگیرم که در نظرم عدالت و عقل سلیم است؛ اما جنگ طبقاتی مرا در کنار بورژوازی تحصیلکرده خواهد یافت». اگر کینز زنده بود اکنون میدید که نظریات اقتصادی او که در دورانی طولانی سرمایهداری را نجات داده و تحولی در لیبرالیسم ایجاد کرده چگونه به دست فراموشی سپرده شده است، شاید اینگونه باصراحت علیه مارکسیسمِ هنوز موجود موضعگیری نمیکرد. شاید بتوانیم تفاوت کینز و مارکس را در دو مفهوم جداگانه واکاوی کنیم، مارکس باوری جدی به رهایی داشت، رهایی همه آدمیان از سلطه سرمایهداری و کنیز بیش از هرچیز درصدد نجات سرمایهداری و خلاصی آن از تفکرات زیادهطلبانه و گسترش رفاه بود. کینز باصراحت و بدون ریاکاری به دفاع از سرمایهداری میپرداخت و این صراحت از جایگاه طبقاتی و منافع طبقاتی او نشئت میگرفت. او بیش از هر چیز میخواست منجی لیبرالیسم و سرمایهداری باشد تا آن را از تضادها و بحرانهایی که گریبانگیرش شده است، رها سازد و میخواست از چهره خشن سرمایهداری بکاهد و چهرهای انسانی به آن ببخشد.
از این منظر، کینز بهتعبیر جف مان، به روبسپیر نزدیک میشود، مردی که تلاش میکرد در انقلاب خشونتبار فرانسه با ایده «فقر آبرومندانه» مانع فروپاشی انقلاب شود؛ چراکه باور داشت اگر فقرا چیزی برای ازدستدادن داشته باشند، رودرروی انقلاب نخواهند ایستاد. روبسپیر بهخوبی قانون ضرورتها را تشخیص داده بود، ضرورتهایی که خود را تحمیل میکردند و طبقات ذینفع جامعه آن زمان یعنی بورژوازی، ناگزیر بود برای بقای خود به این ضرورتها تن بدهد. روبسپیر باور داشت «فقر آبرومندانه» بهتر از قدغنکردن توانگری است و این هشدار او امروزه نیز طنین دارد: «ضرورت غذا برای زندگی بهاندازه خود زندگی امری مقدس است. هر چیز واجب برای زندگی دارایی عمومی جامعه بهشمار میآید. ضرورت، چالش تاریخ برای تمام اصول عمومی است که جوامع بشری خود را مجاب کردهاند که حقیقی و طبیعی هستند. هیچ قانونی آنقدر ناب نیست که گرسنگی و خود نیروی تاریخ در مقابلشان تسلیم شوند. ضرورت هیچ قانونی ندارد». اگرچه آموزههای کینز، پساانقلابی است اما جف مان، آن را اصلاحطلبانه نمیداند و باور دارد اصلاحطلبی در ارتباط با اهداف سیاسی، ایدئولوژی یا سازمانیافتگی، نهادی بیطرف است. اصلاحطلبان ایران با اینکه تفکری پساانقلابی داشتهاند اما نتوانستند طبقه بورژوازی (متوسط) را که در زمانه خود به شیوه غریزی در پی مدنیت بود -همان مدنیتی که بیشباهت به مدنیت کینز نبود- به طبقه فراگیر تبدیل کنند و بیش از آنکه درصدد ایجاد مدل اقتصادی نزدیک به اقتصاد کنیزی باشند، راه به جایی دیگر بردند و جامعه ایران از رویدادهای سالهای ۸۸ و 96 و ۹۸ طرفی نبست و به آن چیزی منتهی شد که رؤیای سرمایهداری رانتی است؛ اتمیزهشدن گروههای جامعه و طبقات و در معنای دیگر همگرایی و مساویسازی طبقات اجتماعی. طبقاتی که از تضادها و تخاصمات آنان، «سیاست» شکل میگیرد و مهمتر از همه اینکه مبارزه آنان بر سر منافع طبقاتی خویش، دولتها را وامیدارد تا منافع آنان را جدی بگیرند. در جامعهای که هیچ طبقهای دست بالا را ندارد، طبقات، ریزهخوارِ سرمایهداری رانتی خواهند شد و حتی ایده «فقر آبرومندانه» کارکرد خود را از دست خواهد داد و در این شرایط است که دیگر ضرورتها حکم میکند، ضرورتهایی که هیچ قانونی ندارند.
* برای نوشتن این یادداشت از مقاله «آگاهی طبقاتی احتمالی و الزامی» نوشته ایستوان مزاروش، ترجمه فریبرز فرشیم و نرمین براهنی و کتاب «در بلندمدت همه مردهایم» کنیزگرایی، اقتصاد سیاسی و انقلاب» نوشته جِف مان، ترجمه سامان صفرزایی استفاده کردهام.