|

تناقض ذاتی در نظم جهانی

نظم جهانی تناقضی در خود دارد که می‌تواند برخی کشورها را به‌سوی یکجانبه‌گرایی در سیاست امنیتی بکشاند و آنها را به‌سوی سلاح هسته‌ای رهنمون کند. تناقض ذاتی یعنی «هم‌زمانیِ نظم و بی‌عدالتی» یعنی احساس «امنیت و تهدید».

نظم جهانی تناقضی در خود دارد که می‌تواند برخی کشورها را به‌سوی یکجانبه‌گرایی در سیاست امنیتی بکشاند و آنها را به‌سوی سلاح هسته‌ای رهنمون کند. تناقض ذاتی یعنی «هم‌زمانیِ نظم و بی‌عدالتی» یعنی احساس «امنیت و تهدید». ارزش سلاح هسته‌ای در معادلات جهانی شاید برای ابرقدرت‌ها کاسته شده باشد، چون ضربات متقابل برای هر‌دو طرف مخرب است. اما برای کشورهای ضعیف‌تر اتفاقا می‌تواند جذاب باشد؛ چون آنها را از خطر تجزیه یا تجاوزهای منطقه‌ای ِمستظهر به بازی‌های بزرگ استراتژیک به دور می‌دارد؛ هر‌چند‌ ریسک تحریم اقتصادی و «تعطیلی توسعه» خطر بزرگ‌تری‌ است که در صورت اتمی‌شدن آنها را تهدید می‌کند. چالش‌های استراتژیک میان قدرت‌های بزرگ (مانند گسترش ناتو) پای این کشورها را به معرکه و مهلکه باز می‌کند، ازاین‌رو برخی کشورها ممکن است این خطر را به جان بخرند. البته همه کشورها در معرض چنین خطری نیستند. چند کشور در چنین موقعیت‌های حساسی هستند. اوکراین و ایران دو مثالِ به‌روز از چنین وضعیتی هستند. فشار اقتصادی غرب و تهدید کمربند امنیتی که از سوی غرب و اسرائیل روزبه‌روز بسته‌تر می‌شود، می‌تواند برخی نیروهای درون حاکمیت و البته شماری از نیروهای ملی را که تمامیت ارضی را بر نوع رژیم سیاسی ترجیح می‌دهند، به‌سوی سلاح هسته‌ای متقاعد کند. متأسفانه در این میان بی‌مسئولیتی آمریکا، اسرائیل و اروپا چنین بازی خطرناکی را دامن می‌زند. همین بی‌مسئولیتی تاریخی ازسوی آمریکا و اروپا در موضوع اوکراین مشاهده شد که یک بازی خطرناک استراتژیک را در تحریک روسیه دامن زدند. غرب از تجربه فشار بر آلمان در جنگ جهانی اول عبرت نگرفته است و بازی تحقیر و تهدید را به‌صورت دوگانه‌ای در ارتباط با ایران و روسیه (و حتی اوکراین به‌گونه‌ای دیگر) در پیش گرفته است. برخلاف شعارها، کشورهای غربی در بی‌مسئولیتی به صلح جهانی کم ‌مایه نگذاشته‌اند.

نظم جهانی در‌واقع معماری قدرت جهان است و نوعی تقسیم قدرت بین‌المللی که کشورها از راه «مهر و کین» و بنابه ملاحظات استراتژیک آن را پذیرفته‌اند و رژیم‌های بین‌المللی از کنترل تسلیحات تا وضعیت آب‌و‌هوایی و تضاد رفتاری در حقوق بشر را بر آن بنا نهاده‌اند. این رژیم‌ها و سازوکارهای حقوقی بین‌المللی تاکنون در سایه «توازن قدرتمندان» کارکردهای خود را حفظ کرده‌اند اما سبب نشده‌اند که زورآزمایی و رقابت و جنگ به کلی از میان برود. این رژیم‌های «بین‌المللی» توانسته‌اند نظمی کلی را حفظ کنند. تحولات اساسی که این سال‌ها در مناسبات اقتصاد جهانی پدیدار شده است می‌تواند این رژیم‌های «جاافتاده» بین‌المللی را دچار تزلزل کند. شرایط کشورهایی مانند آلمان، ژاپن، کره جنوبی، پاکستان و ایران، هریک به‌گونه‌ای متفاوت، دچار دگرگونی‌های اساسی در رژیم قدرت بین‌الملل شده است. این کشورها هرچه بیشتر در «نقطه تماس نزاع استراتژیک» قرار گیرند، می‌توانند دچار چالش‌های اساسی در سیاست‌گذاری امنیت ملی شوند. هراس و «خودکم-بزرگ بینی» دو عامل مهم در تغییر رفتارهای رادیکال کشورهاست. «خودکم-بزرگ بینی» گونه‌ای خود‌بزرگ‌بینی است که اساسا ناشی از ضعف، فقدان مهارت و بالا‌بودن اعتما‌دبه‌نفس است. «اثر دانینگ-کروگر» را به یادآورید‌... . بدینسان در هنگامه تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری امنیت ملی شاید بیش از هر‌چیز باید بر این دو عامل مراقبت کرد. درس اخلاق بی‌فایده است و نمی‌توان کشورها را و از جمله رژیم‌های لیبرال‌دموکرات سرمایه‌داری را به مسئولیت‌پذیری‌شان به صلح بین‌الملل فراخواند؛ ظاهرا تضاد منافع قدرت‌های بزرگ بیش از اینها ریشه دوانده است. کشورهای در معرض خطر، هرچند غرق در شعارهای ایدئولوژیک باشند، حساسیتِ منازعه ابرقدرت‌ها را از روی غریزه درمی‌یابند. اینجاست که تحریک کشورها ممکن است آنها را به آستانه هسته‌ای یا پیوستن به یکی از طرفین بکشاند؛ نکته همین است و تمام. آلمان در اروپا، ژاپن و کره جنوبی در شرق دور و ایران در غرب آسیا هر‌یک به گونه‌ای دغدغه‌هایی برای موجودیت خود و سرزمین‌شان خواهند داشت و این فارغ از هرگونه ایدئولوژی است که آنها داشته باشند. سخنان هفته گذشته کمال خرازی و محمدجواد لاریجانی را باید از این‌رو جدی گرفت که از «متقاعدکنندگیِ» نوعی «استدلال هسته‌ای» در هنگامه‌های تهدید استراتژیک پرده برمی‌دارد. نمونه‌های چنین استدلال‌هایی را در بیانات مرحوم دکتر عسگرخانی، استاد پیشین روابط بین‌الملل دانشگاه تهران، اکبر اعتماد مقام سازمان انرژی اتمی رژیم سابق و دیگران می‌توان یافت. در بحران‌های امنیتی، منطق راه غریزه در پیش می‌گیرد، استدلال‌ها متحول می‌شوند، افکار به خشونت می‌گرایند، اذهان مشوش می‌شوند. در واهمه، هراس و ضعف، دولت‌ها دچار خطای استراتژیک می‌شوند؛ این آموزه «نظریه روانی» در روابط بین‌الملل است. کینه‌توزی‌های آمریکا و اسرائیل چشم اخلاق آنان را کور کرده است و نمی‌توانند فارغ از کینه‌ها و منافع به مسئولیت خود در صلح بین‌الملل بیندیشند. فشارهای حداکثری آنان دیگر فقط اقتصادی نیست، نوعی توحش مدرن است. گاه تصور می‌شود که آنان در پی نابودی و تجزیه ایران‌اند؛ همان‌گونه که «برنارد لوییس» زمانی گفته بود که «ایران زیادی بزرگ است». 

‌تناقض ذاتی نظم جهانی خود را بیش‌از‌پیش نشان می‌دهد و گویی اسرائیل در برافروختن آتش جنگ بیش از دیگران بی‌تابی می‌کند. «تناقض‌های ذاتی در نظم جهانی» در هنگامه «افزایش بحران رقابت بر سر منافع استراتژیک» کشورهای کوچک‌تر و کم‌قدرت‌تر را به درون بحران فرومی‌بلعد. ‌مانند وضعیتی که برای اوکراین پیش آمد‌ و اینک ایران. در اتصال این دو متغیر (یعنی «تناقض‌های ذاتی نظم جهانی» و «افزایش بحران رقابت بر سر منافع استراتژیک») اسرائیل در پی فرو‌کشیدن ایران به درون همین بحران است. با درک چنین شرایطی است که باید در صف‌بندی‌های استراتژیک با حزم و احتیاط فراوان رفتار کرد و چالش‌های تاریخی ایران و آمریکا را به منازعات استراتژیک میان آمریکا، چین و روسیه گره نزد. به‌ویژه خودکم‌بینی به «شیفتگی روسی» منجر نشود. همان بلایی که بر سر مشتاقان به هیتلر در جنگ جهانی دوم آمد و شد آنچه که شد. این روزها بحران استراتژیکی جهان را فراگرفته است که قرار است سرنوشت آینده قرن را رقم زند. بی‌طرفیِ ایران در این منازعه استراتژیک گزینه‌ای ناممکن نیست اما متأسفانه گاه عکس این راه پیموده می‌شود. در برابر تناقض‌های ذاتی و تاریخی «صبر و زمان‌فرسایی» و گذار از بحران یک گزینه مهم است. رفتار هوشمندانه در چنین هنگامه‌های تاریخی راه را برای نوعی «بی‌طرفی منفی» باز می‌کند تا بتوان از این بحران که بیش از هر‌چیز «مسئله ابرقدرت‌هاست» و نه ضرورتا «مسئله ما» به سلامت گذر نمود. این بحران می‌تواند «مسئله ما» نباشد. ایران تجربه درخشانی در نپیوستن به صدام در جنگ با آمریکا دارد؛ دامی که با خامی برخی اصلاح‌طلبان جذاب می‌نمود. حکیمانه و خردمندانه با تدبیر رهبری از کنار آن بحران گذشتیم. اینک در بحران اوکراین نیازمند چنین حکمتی از سوی رهبری هستیم. این فقط هراس نیست که «استدلال» را در سیاست‌گذاری امنیت ملی به کژتابی می‌کشاند. خودکم‌بینیِ ذاتی هم گاهی ملت‌ها و روشنفکران و نخبگان و توده‌ها را به‌سوی طرفداری از فاشیسم و هیتلریسم و امپریالیسم و دیگر ایسم‌ها کشانده است. این در میان آنان که دچار «خودکم-بزرگ‌ بینی»اند بیشتر شایع است. در خلال جنگ دوم جهانی افسانه‌های واهی در باره مسلمان‌شدن هیتلر از‌این‌دست بود. در میان عوام از همه کشورها چنین افسانه‌هایی وجود دارد؛ شاید کاری هم نمی‌توان کرد. اما یک نکته کلیدی وجود دارد: فاجعه آنگاه رخ می‌دهد که چنین اشتباهاتی به‌صورت سیستماتیک در سیستم تصمیم‌گیری وارد شود. ببینید علی‌اکبر ولایتی، با سابقه‌ای چهل‌ساله در سیاست خارجی چه می‌گوید: «رفتار آقای پوتین و اعتقاداتش که در اعمالش بروز می‌کند، اعتقاد به معنویت است؛ به این ترتیب که در گذشته حاکمان کرملین بی‌خدا و آتئیست بودند و اکنون از رئیس تا پایین‌ترین حد سکنه‌های آن کشور نوعا یا مسیحی هستند، یا مسلمان و یا به کلیسا می‌روند یا به مسجد».