سیاست بدون اصلاحطلبان
رادیکالیسم موجود, واکنشی است به محافظهکاری و اصلاحطلبی که در چهار دهه گذشته گفتمان غالب در سیاست ایران بوده است. اگر ویژگی معترضان رادیکالبودن آنها باشد، محافظهکاری در سنت اصولگرایی جای میگیرد و جای اصلاحطلبان هم از پیش معلوم است.
رادیکالیسم موجود, واکنشی است به محافظهکاری و اصلاحطلبی که در چهار دهه گذشته گفتمان غالب در سیاست ایران بوده است. اگر ویژگی معترضان رادیکالبودن آنها باشد، محافظهکاری در سنت اصولگرایی جای میگیرد و جای اصلاحطلبان هم از پیش معلوم است. اما دولت رئیسی در هیچکدام از این صورتبندیها جای نمیگیرد. شاید به همین دلیل است که معترضان بدون هیچ برنامه از پیش تعیینشدهای به این دولت نمیپردازند. همین امر موجب شده دولت سیزدهم و حامیان و کارگزارانش این را نشانگر مقبولیت و موفقیت خود قلمداد کنند. این بودن در عین نبودن، فرصت خوبی در اختیار دولت سیزدهم قرار داده است تا هر زمان به هر سمت یا جریانی گرایش پیدا کند. اما اینک مسئله دولت رئیسی این نیست؛ مسئله ابراز بودن و مهمتر از آن کسب هویت است. هویتی که نشانگر دولت و وزرایش باشد. اگر بپذیریم همه جریانهای موجود سیاسی حتی معترضان در رؤیای بازسازی جامعه سیاسی کشورند، ناگزیریم تمایز میان آنان را عیان کنیم؛ چراکه آنان هریک روشی را برای بازسازی جامعه سیاسی با اتکا بر نظریات سیاسی به کار خواهند بست. رادیکالها ضرورتا چپگرا نیستند اما خواهان تغییرات حداکثریاند. معمولا رادیکالها آرمانگرا هستند؛ ویژگیای که در میان معترضان خیابانی 1401 دیده نمیشود. آنان نهتنها آرمانگرا نیستند، بلکه بهنوعی آرمانگریز و در مواردی آرمانستیزند. رادیکالها انتزاعی میاندیشند و خیالپردازند اما در نتیجهگیری خود منطقی هستند. معترضان کنونی خیالپرداز نیستند و دست بر قضا انتزاعی هم فکر نمیکنند و به معنای واقعی کلمه، خواهان یک زندگی مطلوب به سبک خود و به دور از هرگونه انتزاع هستند. جامعهای که رادیکالها خواهند ساخت، فعلا وجود ندارد. جامعه آنان از دل شکست جامعه کنونی بیرون خواهد آمد. جهان آنان بهشدت با وضع موجود مغایرت دارد. این مغایرت همان چیزی است که معترضان بر آن تأکید دارند. آنچه پاشنه آشیل معترضان است، «نه»گفتن به همه ارزشهای گذشته ملی و دینی است. آنکه در سیاست دست به انکار میزند، انکار خواهد شد و آنکه انکار شده، منزوی و مستعد دستکاری از جریانهای سیاسی بیرون خواهد بود. محافظهکاران از آنرو در وضعیت موجود منفعلاند که اساس تفکرشان سنتهای جامعه است، نه بینش بهروز . محافظهکاران که باید آنان را بهمثابه اصولگرایان دانست، نه آگاهانه بلکه به شیوهای سنتی آموختهاند همچون نظریهپردازان محافظهکار بیندیشند. محافظهکارِ عاقل معتقد نیست که این دنیا بهترین دنیای ممکن است، او اعتقاد دارد بهترین راهنما برای تغییر و تعدیل مشکلات سیاسی معاصر آگاهی به تجربیات گذشتگان و اطاعت از سنتهایی است که از آزمون سربلند بیرون آمدهاند. محافظهکاران (اصولگرایان) به سهولت اسیر گذشته خواهند شد و بینش آنان از آینده در چنبره تجربیات گذشته گرفتار خواهد بود. اصلاحطلبان به «اصالت عمل» معتقدند. انسان سیاسی عملگرا، اصلاحطلب است منتها از نوع گام به گام آن. اصلاحطلبان باور دارند راه درست، حک و اصلاح نظام سیاسی است و نه تفحص مدام در اطراف آن. با این وصف، «اگر چرخها ناله میکنند به آنها باید روغن زد ولی نباید اصول ساختمانی آنها را مورد بررسی قرار داد». آنچه اینک ما در جامعه شاهد آن هستیم، منازعهای است که بین جریانهای سیاسی رسمی موجود و جریانهای غیررسمی شکل گرفته است. هریک از این جریانها نافی دیگریاند. رادیکالها همچون اصلاحطلبان درصدد تغییرند اما از نوع و روش خودشان؛ روشی با تغییرات حداکثری که مغایر با سیاستهای گام به گام است. رادیکالها اصلاحطلبان را خطر بالقوه خود میدانند، چون روش آنان نیز بر تغییر استوار است و اصلاحطلبان با این روش رقیب جدی برای رادیکالها هستند و اگر صدای رادیکالها امروز بلندتر است صرفا به دلیل جمعیت جوانی است که پا به عرصه سیاست گذاشته است. اما اقناع کسانی که فضای رادیکال را تجربه کرده باشند برای رادیکالها دشوار خواهد بود. از سوی دیگر اصلاحطلبان در فضای بازتر میتوانند از اصلاحطلبی گام به گام به سمت اصلاحطلبی رادیکال گام بردارند. در چنین وضعیتی آنان ابتکار عمل را از دست رقیبان خود خواهند گرفت. محافظهکاران (اصولگرایان) در باورهای خود متعصبتر هستند، به همین دلیل نوک پیکان حمله آنان به سمت رادیکالها قرار دارد. پیروزی رادیکالها در منزویکردن اصلاحطلبان است. محافظهکاران با باورهای راسخ خود میتوانند در مقابل رادیکالها جامعه را دوقطبی کنند و این مطلوب معترضان است؛ چراکه آنان پیشنهادهای تازهتری برای جامعه دارند که موفقیت آنان را تضمین خواهد کرد. مهمتر اینکه مقابله این دو جریان تندرو، اصلاحطلبان را بیش از پیش منزوی خواهد کرد. این تندروها در یک چیز اتفاقنظر دارند و آن چیزی نیست جز حذف اصلاحطلبان. در این هنگامه جایگاه دولت سیزدهم نامتعین است. دولت رئیسی با بحران هویتی روبهرو است.
دولتی سوپرمحافظهکار که آمده بود تا قوانین و سنتهایی را محقق کند که دولتهای گذشته از زیر بار عواقب آن شانه خالی کرده بودند، یکباره در شرایطی قرار گرفته است که دست به هر کاری میزند، بحرانزاست. اگرچه بسیاری در ابتدای امر بر این باور بودند که حتی دولت و مجلسی یکدست بدون رأی حداکثری در اوج توافقها هم کاری از پیش نخواهند برد. با وجود این، کسی انتظار اینهمه انفعال از دولت سیزدهم را نداشت. اغراق نیست اگر بگوییم این دولت ناگزیر است به سمت اصلاحطلبان برگردد و دست یاری بهسوی آنان دراز کند. این همان چیزی است که هیچیک از اصولگرایان حتی در کابوسهای شبانه خود نمیدیدند.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «فهم نظریههای سیاسی» توماس اسپریگنز، ترجمه فرهنگ رجایی، نشر آگاه استفاده شده است.