تاریخ تکرار تفاوتهاست
جریانهای سیاسی ایران خاصه اصلاحطلبان مواجههای یکدست با مردم ندارند. برخی از اصلاحطلبان از مردم خشمگیناند و کردارها و رفتارهای آنان را سطحی میدانند و بر این باورند که مردم تحلیل درستی از شرایط ندارند و مسائل سیاسی را جدی و عمیق دنبال نمیکنند و مهمتر از همه اینکه تجربه سیاسی اصلاحطلبی را که همواره با توان مردم صورت گرفته به دست فراموشی سپردهاند و در غیاب نگاهی تاریخی درصدد کنش سیاسی یا به معنای دقیقتر از نظر آنان در وضعیت واکنشی هستند.
جریانهای سیاسی ایران خاصه اصلاحطلبان مواجههای یکدست با مردم ندارند. برخی از اصلاحطلبان از مردم خشمگیناند و کردارها و رفتارهای آنان را سطحی میدانند و بر این باورند که مردم تحلیل درستی از شرایط ندارند و مسائل سیاسی را جدی و عمیق دنبال نمیکنند و مهمتر از همه اینکه تجربه سیاسی اصلاحطلبی را که همواره با توان مردم صورت گرفته به دست فراموشی سپردهاند و در غیاب نگاهی تاریخی درصدد کنش سیاسی یا به معنای دقیقتر از نظر آنان در وضعیت واکنشی هستند. این طیف از اصلاحطلبان منتقدان جدی طبقه متوسطاند و از اینکه این طبقه تجربه سیاسی دوم خرداد و رویدادهای ۸۸ را فراموش کرده است، سخت آزردهخاطرند و اعتقاد به پویایی طبقه متوسط را از دست داده و این طبقه را بیش از آنکه کاتالیزوری در جهت تغییرات سیاسی آینده بدانند، طبقهای محافظهکار و منفعتجو و درگیر زندگی روزمره قلمداد میکنند؛ طبقهای که در انتظار مردمی دیگر است یا منجیای که از راه برسد و اوضاع را بر وفق مرادشان تغییر بدهد. نباید فراموش کرد این همان طبقه متوسطی است که اصلاحطلبان در دوم خرداد ۱۳۷۶ و حوادث ۸۸ به آن میبالیدند. اما اینک گویا آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. برخی از اصلاحطلبان راه دیگری را برگزیدهاند، راهی جلوتر از مردم، رادیکالتر از آنان. بر اساس تئوری غلو «هر که رادیکالتر محقتر». بیتردید این تئوری غلو یا این نوع رادیکالیسم، هزینههای سیاسی و امنیتیای نیز دارد که این دسته از اصلاحطلبان از آن باخبرند و حتی در انتظار پرداخت هزینهها به سر میبرند. اما پرسش اساسی درباره این طیف از اصلاحطلبان این است که آیا این رادیکالیسم خصلتی است یا تئوریک و اگر تئوریک است چرا مبنای این تئوری تبیین نمیشود؟ این طیف از اصلاحطلبان در عقاید و اظهارنظرهایشان چندان متکثرند که بهدشواری میتوان آنان را طیفی منسجم در دل همان رادیکالیسم موجود صورتبندی کرد. البته این طیف رادیکال قادر است در شرایط مساعد جزءبودن خود را به کلی که در حال هژمونیشدن است گره بزند و بدیهی است اگر با کلی که توانسته هژمونی به دست آورد، بهلحاظ سیاسی و ایدئولوژیک قرابتهای بیشتری داشته باشد، همداستانی آنان با این جریان تسریع خواهد شد. طیف دیگری از اصلاحطلبان که طیف گستردهتری را تشکیل دادهاند و درواقع دسته اول را نیز نمایندگی میکنند، بر این باورند که اگر در وضعیت اقتصادی مردم گشایشی به وجود آید، این اقبال را پیدا خواهند کرد که مردم به سمت اصلاحطلبان بازگردند، البته تحت «شرایطی». این تحت شرایطی را باید در گیومه قرار داد؛ چراکه گرانیگاه بحث یا رجوع مردم به اصلاحطلبان در همین نکته نهفته است. با فرض گشایش اقتصادی که شرایط را برای اصلاحطلبان مهیا خواهد کرد، باید اندیشید چه راهکارهایی برای بازگشت مردم و اعتمادسازی مجدد وجود دارد. این بحث یکی از کلیدیترین بحثهایی است که درحالحاضر چندان به آن اندیشه نمیشود. اما آنچه این طیف از اصلاحطلبان را تهدید میکند، طیف دیگری از اصلاحطلبان هستند که بیش از هر چیز حتی بیش از آنکه باوری به اصلاحطلبی داشته باشند، در پی موقعیتها و منفعتهای سیاسی هستند. چسبندگی این طیف به اصلاحطلبان که همواره تاکتیکی بوده یکی از مشکلات جدی است که آنان قادر به حل آن نبوده و نیستند. در این میان میرحسین موسوی موقعیت دیگری دارد. او تلاش میکند خود را در موقعیت تکینی تعریف کند و بگنجاند؛ جایی میان اصلاحطلبان امیدوار و رادیکال. میرحسین موسوی با اینکه مواضع رادیکالی دارد اما با اصلاحطلبان رادیکال که قادرند با دیگر جناحهای سیاسی ائتلاف کنند، مرزبندی جدی دارد. شاید همین رویکرد است که او را در موقعیت تکین قرار میدهد. چه این صورتبندی را بپذیریم یا چه آن را رد کنیم، در یک چیز تردید وجود ندارد؛ اینکه سیاست بدون مردم معنا ندارد و مشکل جدی اصلاحطلبان هرچه باشد بیاعتمادی مردم به آنان است، اعتمادی که برخی باور دارند دوباره احیا خواهد شد و برخی نیز برای این اعتمادسازی در تلاشاند و جلوتر از مردم گام برمیدارند، البته در شعار نه در راهکار. در هر صورت همه طیفهای اصلاحطلب ناگزیرند حمایت طبقات مختلف مردم را به دست آورند و از اینرو است که آنان باید به اصل تفاوت بازگردند. اگر در گذشته تفاوت آنان با دیگری راه را برای به قدرت رسیدنشان هموار میکرد، اینک باید درصدد تفاوت خود با خود باشند. کشف این تفاوت خود با خود بیش از آنکه برای کسب آرای مردم و رسیدن به قدرت باشد، رسیدن به خود است، خودِ متفاوت از هرچه که آنان را به تکرار کلیشهای رایج قدرت وامیدارد. برای رسیدن به این تفاوت باید ارزشهای مستقر را نقد و ارزشهای ماندگاری را که از نقد جان سالم به در بردهاند، تکرار کرد. تاریخ تکرار تفاوتهاست، تفاوتهایی که از دل کنشگری زاده میشوند. دیری است که جناحهای سیاسی ایران و حتی دولتهای آن هیچ تفاوتی نهتنها با خود بلکه با هم ندارند و این پایان غمانگیزی برای کسانی است که یک انقلاب را تجربه کردهاند.