قدرت باقدرتان
قدرت بدون وساطت، خشونت است. معمولا برداشت ما از خشونت معنای رایج آن است؛ خشونت به معنای فیزیکی یا آزار روحی. اما خشونت یعنی نبودن وساطت و نبود آزادی و پذیرش بیواسطۀ «اگو» و «اگو»ی صاحب قدرت. پس قدرت صرفا یک رابطه علت و معلولی نیست مثل زورگویی و اطاعت از زورگویی.
قدرت بدون وساطت، خشونت است. معمولا برداشت ما از خشونت معنای رایج آن است؛ خشونت به معنای فیزیکی یا آزار روحی. اما خشونت یعنی نبودن وساطت و نبود آزادی و پذیرش بیواسطۀ «اگو» و «اگو»ی صاحب قدرت. پس قدرت صرفا یک رابطه علت و معلولی نیست مثل زورگویی و اطاعت از زورگویی. قدرت به معنای قدرت برتر یعنی اطاعت از «اگو» با آزادی یعنی اگو خواستهاش را با رضایت دیگری به او تحمیل میکند. در این نوع اعمال قدرت چیز تازهای رخ میدهد و آن این است که اگو وارد دیگری میشود و با حفظ خویش خود دیگری را نیز همچون خویشتن میکند. دیگری به همین میزان در اگو حضور پیدا میکند و تصور میکند هر آنچه را که انجام میدهد آزادانه و با میل و خواست خود است و به این ترتیب، هرچه اگو قدرتمندتر میشود او نیز احساس قدرتمندترشدن میکند و خود را منشأ اثر این قدرت میپندارد. این برداشت دیگری از قدرتمندشدن که به ابتکار و خواست اگو صورت گرفته، واقعی است.
این بحثِ بیونگ-چول هان را از زاویه دیگری میشل فوکو در کتاب «خاستگاه هرمنوتیک خود» درباره قدرت و اعمال قدرت بیان کرده است. فوکو با نگاهی تاریخی به برخی از آموزههای سنتی دینی اثبات میکند که ما خودمان خود را آماده پذیرش اعمال قدرت از سوی اگو میکنیم. این پذیرندگی بهیکباره در ما به وجود نیامده است بلکه ما در طول زمان خودمان را با رفتارهای گوناگون همچون تحمیل ریاضت بر جسم و جانمان آماده پذیرش سلطه یا قدرت میکنیم. برای فوکو اعمال قدرت و سلطه بر دیگری مرزهای نزدیکی دارند، اما در نگاهِ هان، قدرت الزاما در شکل اعمال سلطه خود را عیان نمیکند، قدرت نوعی جریان است که در حال آمدوشد بین آدمهاست؛ آمدوشدی که با وساطتهای گوناگون صورت میگیرد. با این تعاریف از قدرت، میخواهیم صورتبندی دیگری از سیاست داخلی ایران ارائه دهیم. درواقع آنچه چهرههای سیاسی یا دولتمردانِ ما را از یکدیگر متمایز میسازد، شیوه اعمال قدرت آنها بر دیگری است. شیوه اعمال قدرت در جوامعی که ساختار غیردموکراتیک و نیمهدموکراتیک دارند بسیار تعیینکننده است. هان، قدرتِ مبتنی بر دستوردادن و قدرتِ مبتنی بر آزادی و آنچه مسلم فرض میشود را دو مدل متضاد نمیداند. او میگوید این دو نوع اعمال قدرت فقط ظاهرشان متضاد است ولی اگر با دقت به آنها بنگریم ساختار مشترکی دارند. اما بحث جذاب هان درباره «سیالیت» قدرت میان اگو و دیگری است. او میگوید: «قدرت به اگو اجازه میدهد با خودش در دیگری باشد و این امر پیوستگی خویشتن را به وجود میآورد. اگو تصمیمات خودش را در دیگری به واقعیت تبدیل میکند. بنابراین، اگو در دیگری ادامه مییابد. قدرت فضاهایی را برای اگو ایجاد میکند که خاص اوست و اگو میتواند در آنها بهرغم حضور دیگری، با خودش باشد. این امر صاحب قدرت را قادر میسازد که در دیگری به خودش بازگردد. این پیوستگی میتواند هم با زورگویی و هم از طریق آزادی حاصل شود. در مورد اطاعت از سر انتخاب آزادانه، پیوستگی اگو استوارتر است؛ دیگری این پیوستگی را وساطت میکند. اما در مورد زورگویی، پیوستگیِ خویشتن شکننده است زیرا وساطتی در میان نیست. ولی در هر دو مورد، قدرت این امکان را به اگو میدهد که وجود خود را در دیگری ادامه دهد و با خودش در دیگری باشد. وقتی وساطت از میان برود، قدرت به خشونت تبدیل میشود.»1 نقطه عطف این نوشتار عیان است. اگر دولتهای خاتمی، احمدینژاد و روحانی توانستند قدرت را بهواسطه حق انتخاب محدود از بین گزینههای موجود به مردم تحمیل کنند، دولت سیزدهم با انحصاری ساختن این حق برای حامیان خود این وساطت را از بین برد. از این منظر است که میتوان گفت اعتراضات اخیر دور از انتظار نبوده است. اعتراضات اخیر تجسدِ حق نادیده انگاشتهشده است. به معنای دیگر، اعمال قدرت بدون واسطه خشونتآمیز و خشونتآفرین است. اگر مردم نتوانند جلوههای این خشونت را به اگو ابراز کنند، ناگزیرند جنبههایی از آن را در حق خود و همنوعانشان روا دارند. این یکی از نکاتی است که شاید بتوان از بحثها بیرون کشید، اما بحث مهمتر آن است که اگو میتواند در دیگری ادامه یابد. نهتنها اگو در دیگری حضور پیدا میکند بلکه به حیات مستقل خود نیز ادامه میدهد و دیگری نیز قدرت ناشی از اگو، درواقع انعکاس قدرت اگو را با خود اینهمان میکند و از آنِ خود میپندارد. ما این نوع از قدرت اینهمان را در جمع حامیان و نزدیکان محمود احمدینژاد بهوضوح شاهد بودیم؛ آنان احساس میکردند از همان قدرتی برخوردارند که رئیسجمهور دارد. اگر پیوستگی قدرت میان احمدینژاد و دیگران با موانعی جدی روبهرو نمیشد، تجربه تلخی از اقتدارگرایی جدید به وجود میآورد. دولت خاتمی نتوانست قدرتش را که بخش عمدهای از آن از مردم منبعث شده بود با نزدیکان و مردم اینهمان کند، به همین دلیل قدرت او هرقدر رو به زوال میرفت نزدیکان و طرفدارانش هم قدرتشان را از دست میدادند. خاتمی میتوانست قدرت بیقدرتان باشد، نخواست و نتوانست. روحانی قدرتش را مدیون یک اگوی دیگر بود. از همین رو تا پایان دوره ریاستجمهوریاش زیر سایه این اگو قرار داشت و به یک معنا میتوان گفت او هرگز نتوانست قدرتش را در دیگری ادامه دهد، چراکه منبع اصلی این قدرت نبود. بنابراین، دی 96 و آبان 98 تجسد این تعبیر است که قدرت بدون وساطت، خشونت است. حال اگر به ادامه بحثها برگردیم میتوان دریافت که دولت سیزدهم چگونه ممکن شده است: «قدرت این امکان را به اگو میدهد که وجود خود را در دیگری ادامه دهد و با خودش در دیگری باشد. وقتی وساطت از بین برود، قدرت به خشونت تبدیل میشود. خشونت محض، دیگری را در موضع انفعال شدید و فقدان آزادی قرار میدهد».2
1،2. «قدرت چیست؟» نوشته بیونگ-چول هان، ترجمه محمد زندی و علی حسنزاده، نشر لگا