لئامت منفعت
سعادت واقعی نزد روسو این است: «من بهتمامی همانجاییام که هستم». ایرانیان تاکنون خلاف این گفته و منش روسو زیستهاند. با اینکه بهسختی از گذشته رقتبار خود کنده شدهاند؛ اما چنان از آینده بیمناکاند که ناگزیرند آینده را در احیای روزهای گذشته ببینند.
سعادت واقعی نزد روسو این است: «من بهتمامی همانجاییام که هستم». ایرانیان تاکنون خلاف این گفته و منش روسو زیستهاند. با اینکه بهسختی از گذشته رقتبار خود کنده شدهاند؛ اما چنان از آینده بیمناکاند که ناگزیرند آینده را در احیای روزهای گذشته ببینند. در این بازگشت به گذشته و بیم از آینده، چنان مشوشاند که حال خود را گم کردهاند. دلوز در درسگفتارهای روسو 1959-1960 میگوید: «در خیالپروریها، روسو بر حس وجود داشتن پای میفشرد. بدبختی ما این است که در یادآوری گذشته بر آینده پیشدستی میکنیم، که زمان حال را نمیزییم، زمان حالی که هماره ماندگار است، بیآنکه دستکم نشان بقایش باشد، بدون احساس توالی. حس وجود داشتن ناظر است به اکنون نابی که سپری میشود. این شبیه است به جاودانگی یا حالت الوهی، زیرا فرد برای خودش کفایت میکند...». شاید درک معنای همواره «در حال زیستن» چندان دشوار نباشد: این معنا که چیزی به نام گذشته و آینده وجود ندارد و آنچه موجود است «اکنون» است. البته در نزد ایرانیان، این اکنون، اکنونی تاخورده از گذشته و آینده است و درک و زیستن همین تاخوردگی است که او را آزار میدهد. انسان مدرن ایرانی بیش از هر انسان دیگری از این تاخوردگی در رنج و عذاب است. گویا اشباح، گذشتهاش را غصب و آیندهاش را غارت کردهاند. در این وضعیت است که بهتمامی همانجایی که باید باشد، نیست؛ یعنی در حال. از این رو است که حال برای او زمانی معنا پیدا میکند که مالک چیزی باشد. مالکبودن و مالکیتداشتن همان چیزی است که احساس بودن در حال را به او القا میکند. غافل از اینکه همین مالکیت است که تولید شر میکند: «انسان نفعش را در شرارت مییابد؛ زیرا مالکیت درعینحال به ما حس عدالت هم میدهد؛ حسی که از سر نفع خصوصی است. اقتصاددانان پیش از روسو مالکیت را محصول حرکت درونی میدانستند که همان نابرابری است؛ ولی ایده روسو پیچیدهتر است: مالکیت دخلی به حرکت درونی ندارد؛ بلکه بازی دوگانهای است میان نیازهای جدید و استثمار کار دیگران. این مرحله، همان مرحله غصب است... داشتن نفعی خصوصی در شرارت امری نیرومند است و آوای عدالت، که همچنان ناتوان است، در خدمت این منفعت قرار میگیرد. به همین دلیل است که ثروتمندان برای فریفتن فقرا دست به دامن ایده عدالت میشوند». اگر در جامعهای شرارت بیداد کند، دلیلش را باید در همین احساس مالکیت جستوجو کرد؛ بهویژه اینکه فرادستان عطش بیشتری برای مالکیت دارند. شاید به همین دلیل است که آنان بیش از دیگران از عدالت سخن میگویند؛ چراکه اعمال خود را مصداق عدالت میدانند؛ اما فقرا بهندرت از عدالت سخن گفتهاند، آنان بیش از هر چیز از نابرابری نالیدهاند؛ چراکه هرگز مالک چیزی جز فقرشان نبودهاند. اینک پرسش اساسی این است که در زمانهای که شرایط جز شرارت را تحمیل نمیکند، چگونه میتوان از فضیلت سخن گفت و آن را با منفعت جامعه آشتی داد؟ روسو باور دارد: «تا وقتی منفعتمان بدسگالی و شرارت را اقتضا کند، شریر و بدسگال باقی خواهیم بود». اگر بخواهیم درباره جامعه کنونی ایران براساس منفعتطلبی قضاوت کنیم، به نتیجه تلخی خواهیم رسید. جامعهای که در سال 1357 با آرمانگرایی آغازید و در سال 1359 با جنگ ایران و عراق مقاومت را آموخت و از منفعتهای کوچک خصوصیاش گذشت، امروز به واسطه فرادستانی که بیش از تودهها دَم از فضیلت و آرمان زدهاند، باورش را به فضیلت از دست داده است. آیا این ویژگی دولتهاست که تودهها را با فضیلت بیگانه میکنند یا وضعیت کنونی واکنشی است به آرمانخواهیِ ازدسترفته؟ یا اینکه به قول روسو منفعتمان بدسگالی را اقتضا میکند: «ریشه شَر در جامعه مدرن این است که دیگر نه فرد خصوصی هستیم نه شهروند عمومی، ما دیگر «انسان اقتصادی» شدهایم، بورژواهایی با انگیزه سود و منفعت. وضعیتهایی که ما را در خطر لئامت میگذارد...». لئامت و منفعت دوقلوهای بههمچسبیدهاند. دراینمیان کسانی هستند که ناخواسته از لئامت دور میمانند؛ مانند روسو. او که درباره خودش با طنازی سخن میگوید و دلیل به خدمت نرسیدن پادشاه را بیماریاش میداند، بیماری مثانه!
لئامت، منفعتطلبی، مالکیت و شر، حال را آشوبناک میسازد. حالی که از آن گریزی نیست و تا در قید حیات هستیم، همواره در آنیم. آنچه درباره جامعه ایران شگفتانگیز است، این است که جامعهای معترض و منتقد است و هنوز تسلیم شرایط موجود نشده است. جامعه معترض زنده است و منفعت را عدالت معنا نمیکند و سخت بر آن میآشوبد تا برای گریز از فقر و آوارگی راهی به غیر از لئامت انتخاب کند. چه کسی است که نداند همان راههای منفعتطلبی که برای همه باز است برای آنان نیز باز است. اگر آنان در این مسیر پا نمیگذارند از سر ناآگاهی نیست؛ بلکه از آن رو است که هنوز به فضیلت عدالت باور دارند و این باور را بارها و بارها گوشزد کردهاند؛ به کسانی که فضیلت و عدالت برایشان عین منفعتشان است.
---
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «سیاست چیزها» ژیل دلوز، درسگفتار روسو 1959-1960، مترجم، محمدزمان زمانی، نشر دمان، استفاده شده است.