جامعه آرمانی یعنی جامعه توافقی
دمدمای صبح صدای حزنانگیزی توی کوچههای باریک میپیچید. مردی ترانهای میخواند که واژههایش نامفهوم بود. فقط از طنین صدایش میفهمیدند آوازی غمگین میخواند. گرگومیش صبح میآمد و آنان را که اهل نماز نبودند، خشمگین و بیخواب میکرد. سحرخیزان و نمازخوانان بیدار شده بودند یا بیدار میشدند، آبی به صورت میزدند و از پنجره خم میشدند تا او را ببینند، ببینند کیست که اینگونه غمگین میخواند، اما او را نمیدیدند.
دمدمای صبح صدای حزنانگیزی توی کوچههای باریک میپیچید. مردی ترانهای میخواند که واژههایش نامفهوم بود. فقط از طنین صدایش میفهمیدند آوازی غمگین میخواند. گرگومیش صبح میآمد و آنان را که اهل نماز نبودند، خشمگین و بیخواب میکرد. سحرخیزان و نمازخوانان بیدار شده بودند یا بیدار میشدند، آبی به صورت میزدند و از پنجره خم میشدند تا او را ببینند، ببینند کیست که اینگونه غمگین میخواند، اما او را نمیدیدند. خوابزدهها، آنان که خواب به چشمانشان حرام شده بود، خشمگین رو به کوچههای خالی فریاد زده و ناسزا میگفتند. کسی او را نمیشناخت. زودتر از آنکه دیده شود با گامهایی بلند در پیچ کوچهای گم میشد. هر روز نمیآمد. کارش هرازگاهی بود و همین بود که آمدنش همه را غافلگیر میکرد. بعضی وقتها آنقدر دیر میآمد که فراموشش میکردند. حتی بدخوابشدهها میگفتند امروز کجا مانده است این مردک؟ اما در اینکه صاحب این صدا مرد باشد، تردید داشتند. نمیدانستند آنکه میخواند زنی است با صدای مردانه یا مردی است با صدایی لطیف که اینچنین حزنانگیز میخواند. یکی میگفت پسرش در «دستگاه» شاه تیرباران شده است. اینکه چرا تیرباران شده، چه مرام و مسلکی داشته، اهمیتی نداشت. تأکید بر روی دستگاه بود. گویا دستگاه وسیلهای است که بیاختیار و بدون احساس عمل میکند و نه از کسی فرمان میبرد و نه از کار میایستد. دستگاه چیزی است شبیه تارعنکبوت که اگر کسی در دامش بیفتد، دیگر اهمیت ندارد گناهکار است یا بیگناه. دستگاه کار خودش را میکرد. دستگاه ماشین نیست؛ چراکه وقتی ماشین به کسی میزند، با اینکه احساس ندارد، اما صاحب ماشین شوکه میشود. دستگاه هرگز شوکه نمیشود. دستگاه همان جایی است که آدم و ماشین با هم یکی شدهاند. میتوان گفت دولت ماشین است. برای همین همیشه شکافی بین دستگاه و ماشین وجود دارد. دستگاه باید ماشین را کنترل کند، اما در بیشتر موارد نمیتواند؛ چراکه حتی دولتهای (ماشینهای) دستگاهساز هم باید به مردم پاسخگو باشند؛ مگر اینکه کاملا در دل دستگاه حذف شده باشند. دولت هویدا در دل دستگاه حذف شده بود. اما هویدا به سبب ویژگی دولت، خود را هنوز جزئی از دولت میدانست و به همین دلیل جانش را باخت. دولت مصدق در دستگاه حذف نشد و ناگزیر دفع شد. میان شکاف دستگاه و دولت، مناسبترین بستر برای شکلگیری مردم است. برگردیم به داستان خودمان. یکی میگفت صاحب این صدای حزین، عاشقی است که در غم فراق همسرش میخواند؛ همسری که در یک صبح بهاری از خانه بیرون زده بود و دیگر هرگز بازنگشته بود. اینجا دیگر همسر هم میتواند مرد باشد هم زن. یعنی صدا جنسیت ندارد. مهم نبود آن که میخواند زن است یا مرد. تأکید روی «عاشقی» بود و عاشقیکردن که حتی حال بدخوابها را آشوبناک میکرد. وضعیت عاشقی وضعیتی آشوبناک است. همه در این آشوبناکی در عشق اتفاقنظر داشتند. عاشقی تنها چیزی بود که میشد روی آن توافق کرد. حتی اگر کسی آن را تجربه نکرده باشد. حتی اگر کسی احساسی اینچنینی به همنوعش نداشته باشد. بالاخره چیزی هست که عاشق به آن عشق میورزد و به قولی با آن عاشقی میکند. به یک دوچرخه که تکیه داده بر دیوار عشق میورزد یا به همسری آرمیده در بستر که صدای نفسهایش آزاری نداشت یا درختی با شاخههای قدکشیده از پس دیوار یا یک ماهی در حوض کاشی یا در تنگ بلور یا اسکناسی تانخورده لای کتاب. این همان جامعه است. جامعه دستگاه نیست، ماشین هم نیست. جامعه یک شبکه درهمتنیده از احساس آدمهاست. احساس مردمی که در آن زندگی میکنند. در این زندگی به هم عشق میورزند، از هم خشمگین میشوند و با نفرت به هم ناسزا میگویند. حق یکدیگر را پایمال میکنند و با وجدانی معذب به خانههایشان برمیگردند.
یا به عدالت رفتار میکنند و در انتظار عدالتاند. جامعه آرمانی یعنی همین. جامعهای که میتواند با همه تعارضها و نزاعهایش به توافق برسد. جامعه آرمانی یعنی جامعه توافقی. جامعهای که میتواند بر سر عاشقی به توافق برسد. در جامعه غیرتوافقی هیچ تغییر بنیادینی صورت نخواهد گرفت. برگردیم به صدای حزنانگیز. همه در یک چیز توافق داشتند. اینکه صاحب صدا زن است یا مرد چندان اهمیتی نداشت. اینکه پسرش را هم تیرباران کرده بودند، کسی را عمیقا متأثر نمیکرد؛ چون درد دیگری بالاخره درد دیگری است. حتی اینکه صاحب صدا عاشقی است که معشوقش را از دست داده، احساسی برنمیانگیخت. فقط طنین صدای حزنانگیز بود که بر سر آن توافق وجود داشت. این صدای حزنانگیز بود که همه را برمیانگیخت یا بدخواب میکرد. برای کشف همه ابعاد این صدا و صاحبش باید شبی یا شبهایی را به انتظار نشست تا ردش را زد. این همان رخداد است. جامعه توافقی بنمایه رخداد است. مردم هر کاری بخواهند بکنند باید بر سر یک چیز توافق داشته باشند. جامعه بیتوافق، جامعه پریشاناحوال است؛ جامعه بیدارخوابهای غرغرو است یا جامعه خوشخوابهای بیخیال یا جامعه گرگهای شبزندهدار منفعتطلب کاسبکار.