|

«چگونه می‌اندیشیم؟»

خود‌تحریمی فکری

‌یکی از بزرگ‌ترین آسیب‌ها و تهدیدات برای یک سیاست‌مدار «خود‌تحریمی فکری» است و خطر آن بیش از تحریم‌های اقتصادی آمریکا و قدرت‌های غربی است. خود‌تحریمی فکری آن است که انسان خویشتن را «کانالیزه» می‌کند و فقط اخبار و تحلیل‌هایی را می‌بیند و می‌شنود که خود آن را دستچین کرده باشد.

‌یکی از بزرگ‌ترین آسیب‌ها و تهدیدات برای یک سیاست‌مدار «خود‌تحریمی فکری» است و خطر آن بیش از تحریم‌های اقتصادی آمریکا و قدرت‌های غربی است. خود‌تحریمی فکری آن است که انسان خویشتن را «کانالیزه» می‌کند و فقط اخبار و تحلیل‌هایی را می‌بیند و می‌شنود که خود آن را دستچین کرده باشد. اجازه نمی‌دهد که چیزی غیر از آن به گوشش برسد. مشهور است که سیاست‌مداران «کانالیزه» می‌شوند و شماری از نزدیکان اجازه نمی‌دهند که خبر و تحلیلی غیر از آنچه خود می‌خواهند، به او برسد. امروزه با توجه به گسترش شبکه‌های اجتماعی و ابزار اینترنت و موبایل، که به‌ناچار حتی سیاست‌مداران هم وابسته به آن شده‌اند، امکان چنین شکلی از سانسورِ مقامات بسیار کمتر شده است؛ اما شکل مخوف‌تری از آن وجود دارد و آن این است که سیاست‌مدار خودخواسته و خودآگاه به خود‌تحریمی فکری روی بیاورد. این، تاریک‌ترین زندان خودساخته‌ای است که گاه سیاست‌مداران را به کام خویش می‌کشد. همه چیز گفته می‌شود و نوشته می‌شود؛ اما حواسی نمانده که هوشی به کار آید. گوش هست؛ اما شنوایی نیست. شنوایی هست؛ اما به مغز نمی‌رسد. مغز هست؛ اما به دل نمی‌نشیند. چنین است که هرگونه نقد و بحث و گفتن و نوشتن به جایی نمی‌رسد. دروغ، به‌سادگی ترویج و باور می‌شود. با اندک «استدلالی» خود را قانع می‌کنیم. هرکس که با ماست؛ هرچند از کمترین تعهدی برخوردار باشد، تأییدش می‌کنیم و بر خطاهایش چشم می‌پوشیم. تبعیض روا می‌داریم و آن را عین مصلحت و حقیقت و عبادت می‌شماریم. این خواسته دل است که نبیند و نشنود و نکُند. دیگر، باز رَستن از جهل و از بیچارگی، به اندیشه و نصیحت و پند نشود. در واقع، عقلی نمی‌ماند تا علمی پیش آید. اگر دلِ دولت دشمنِ جان و عقل و گوش و هوش شود، کارش ساخته می‌شود و ره به پایان می‌آید. پرده دل اندیشمندان ز خون موج‌زن می‌شود و منتظر می‌مانند «تا چه آید زین پرده برون».

اگر تصور کنیم که در مخزن خویش به علم و عمل بسنده‌ایم یا که هم کشف و هم اسرار و هم نهان می‌دانیم، دیگر کسی را یارای مشاورت ما نَبُوَد. همگان در کار ما حیران و سرگردان می‌شوند و در آینه تاریخ راز سرنگونی را نمی‌بینیم. یاران همه پند می‌گویند؛ اما حکمت در حُکم کارگر نمی‌افتد و به‌ناچار از تیمارِ بیمار منصرف شده و رهایش می‌کنند تا به خاک ماتمش بسپارند.

این، نه یک نحوه اندیشیدن؛ بلکه یک نحوه زندگی‌کردن و به بندِ اسارت کشیدن خود و دیگران است. البته همه ما به درجاتی در معرض چنین خطری هستیم. «پیرهن پوشیم از کاغذ همه/ در رسیم آخِر، به شیخِ خود همه». رژیم‌های فکری-علمی همگی در معرض این خطرند؛ چون ساختارهایی علمی می‌سازند که کانون‌های محوری و فرضیات جانبی دارند و ساختاری از حقیقت را تشکیل می‌دهند؛ اما در حوزه علم این نظام‌های فکری در معرض نقد همیشگی اندیشمندان هستند و اگر نتوانند پاسخ‌گوی نیازهای فکری باشند، به‌زودی و به هر حال متروک می‌شوند؛ اما درباره رژیم‌های سیاسی این‌چنین نیست و این خطر برای سیاست‌مداران بسیار مهلک‌تر است. تا زمانی که قدرت داشته باشند و از ابزارهای گوناگون قدرت بهره ببرند یا که بر سردرِ انبار خزانه و سرسرای بلند دفتر و دیوان نشسته باشند، بر همین بیراهه می‌روند تا خود اسباب سقوط خود فراهم کنند.

خودتحریمی فکری با عوام‌زدگی و عوام‌نمایی نزدیک است و بلکه ابزاری است که با قشری‌‌ترین لایه‌های فکری، سیاست‌مداران را به بند اسارت درمی‌آورند. اگر هم سیاست‌مدار خود نیرنگ کند و قشریون را به بازی ریا بگیرد، به‌ناچار او هم اسیر آنان می‌شود و این در سیاست‌های فرهنگی مشهود است. نمونه آن لغو کنسرت اصفهان بود. در چنین صورتی هر دو، یعنی هم سیاست‌مدار و هم عوام، به اسارت یکدیگر درمی‌آیند. هر دو خیال می‌کنند که پیروز هستند؛ درحالی‌که نیرنگ، به خودی خود باختِ صداقت است و تشت رسوایی نیرنگ پرطنین است. بارها هشدار داده شده است که در یک فضای سیاسی که ادعای مذهبی‌بودن دارد، مباد که چنین رویکردی به الگو تبدیل شود. متأسفانه در سیاست‌های عمومی در ایران به فراوانی چنین چیزی مشاهده می‌شود.