جامعه بدون اجتماع
انسان بدون «اجتماع» معنای خودش را از دست میدهد. به سخن دیگر، پرتره آدمها در اجتماع شکل میگیرد. آنچه من را من میکند و مهمتر از همه، آنچه ما را ما میکند، اجتماع است. آینهای که میتوانیم خودمان را در آن ببینیم. آگاهانه از اجتماع سخن گفتهام؛ چراکه در این تعریف، «جامعه» یعنی شکلگیری جماعتی تحت نظارت سازمانها و نهادهای موجود که آدمها را به هم پیوند میدهد و آنان را بر اساس نیازها و رفع نیازهایشان همبسته میکند.
انسان بدون «اجتماع» معنای خودش را از دست میدهد. به سخن دیگر، پرتره آدمها در اجتماع شکل میگیرد. آنچه من را من میکند و مهمتر از همه، آنچه ما را ما میکند، اجتماع است. آینهای که میتوانیم خودمان را در آن ببینیم. آگاهانه از اجتماع سخن گفتهام؛ چراکه در این تعریف، «جامعه» یعنی شکلگیری جماعتی تحت نظارت سازمانها و نهادهای موجود که آدمها را به هم پیوند میدهد و آنان را بر اساس نیازها و رفع نیازهایشان همبسته میکند. اما منظور از اجتماع، جمع آدمهایی است که صرفا به دلیل انسانبودنشان در کنار هم قرار گرفته و از این در کنار هم بودن، احساس رضایت و دوستی میکنند: اجتماعی انسانی بدون نگاه منفعتطلبانه. بدون اجتماع، انسان معنای خودش را از دست میدهد. با این تعریف سردستی از تفاوت میان اجتماع و جامعه، اینک میتوانیم به نسبت فرد و فردیت بپردازیم. فردیت در جامعه شکل میگیرد و محترم شمرده میشود. در جامعه است که هر فردی دارای فردیت و حق قانونی است. افراد، جمع خودخواسته فرد نیست. افراد، جمع جبری آدمهایی است که ناگزیرند برای بقا و صیانت از حقوق مشترکشان در کنار یکدیگر قرار بگیرند، از منافع مشترک یکدیگر حمایت و از تعارضات خشونتبار جلوگیری کنند. اجتماع در این تعریف یعنی همزیستی آدمهایی بدون در نظر گرفتن این روابط. آنچه امروز در جهان با آن روبهرو هستیم، جوامعی برساخته سرمایهداری است که ترجیح میدهد بیش از هر چیز فردیت آدمها را فربه کند. با القای اینکه همه برابرند و فرصتهای یکسانی دارند، شکست و پیروزی آنان را به پای خودشان مینویسد. اگر کسی تیرهروز است، مسببش بیکفایتی او است و دشمنی او با خودش نه کسی دیگر. او در جهان تنهاست و جهان پر از آدمهایی است که با فردیتی به رسمیت شناختهشده در تنهایی به سر میبرند. تصویری که من از خودم دارم الزاما تصویری نیست که جامعه از من دارد، بلکه این جامعه است که تصویر من را میسازد. من معلمم، عکاسم، نظافتچیام، رانندهام، پزشکم یا مهندس و... این تصویر من در جامعه است. تصویری پشت اتیکتی که نام مرا بیارزش میکند. در این میان خیابانگردها نه پرتره دارند و نه اسم. تصویر هیچ خیابانگرد یا زبالهجمعکنی در اذهان مردم ثبت نمیشود. چه کسی سیاهیلشکر فیلمهای بزرگ را به یاد دارد؟ این آدمهای حاشیهای جامعه گویا اشباحی برخاسته از گورند. این است جامعهای که تفرد در آن حرف اول را میزند. جامعه ایران نه جامعه به معنای امروزی است و نه اجتماعی که جمع پرتره آدمها باشد. معلق است بین این دو صورتبندی: نه به فردیت احترام میگذارد، نه در آن از همزیستی و همبستگی بین آدمها خبری است. جامعهای است بدون اجتماع و اجتماعی است بدون پرتره آدمها. درحالیکه هرگونه اندیشیدن به امر سیاسی مستلزم درک مسئولیتی است که سرشتی جمعی دارد و قابل انتساب به فرد نیست. در عین حال «یک گروه همبسته موجودی فردیتیافته است» و «توان عمل» و پتانسیل هرگونه دگرگونی به فرایند فردیتیابی و «شُدن» مرتبط است: «تمام شدنها از همان آغاز مولکولیاند» و «شدن» همواره امر سیاسی است. منظومههای مختلط متشکل از بدنها، ایدهها و رویدادها که ظرفیت یا توانهای همبستگی را برمیسازند. بسیاری باور دارند اتمیزهشدن جامعه نمیگذارد انقلابهایی که در قرن بیستم رخ داد دوباره تکرار شود. در واقع جوامع سرمایهداری باور دارند دیگر دوره انقلابها، ایدئولوژیها و آرمانها به سر رسیده است و اینکه اجتماعی از مردم علیه این جهان شکل بگیرد، دور از ذهن است. این برداشت چندان غیرواقعبینانه هم نیست. جهان سرمایهداری با استقرار نهادها، سازمانها و مهمتر از همه بازار به معنای عام آن، توانسته افراد را به تکهپارههای فردیت تقلیل بدهد. از اینرو باید در این امر نیز تردید کرد که حقوق بشری جهانشمول امروز بتواند بر امر غیرقابلتحمل چیره شود.
به تعبیر دلوز «در سرمایهداری فقط یک چیز جهانشمول است: بازار. دولت جهانشمولی وجود ندارد، دقیقا به این دلیل که بازار جهانشمولی وجود دارد که دولتها و کانونهای آن، تالار معاملات آن هستند. اما بازار عمومیتبخش و یکدستکننده نیست، بلکه سازنده خارقالعاده ثروت و فلاکت است». این تحلیل درباره جوامع درحالتوسعه و شبهسرمایهداری چندان صدق نمیکند. این جوامع آونگ میان جامعه و اجتماع هستند. در این جوامع نهتنها فردیت شکل نگرفته و نیازهای اولیه پابرجاست، بلکه از مواهب انسان اجتماعی نیز جدا شده است.
به همین دلیل کشورهای در حال توسعه هنوز مستعد انقلاباند و این انقلابها میتوانند به شکلهای مختلفی روی بدهند؛ چراکه این جوامع نیمهسرمایهداری نتوانسته فردیت آدمها را توپر ساخته و منزویشان کند. شاید از اینرو است که دلوز میگوید: «امید ما به شُدنی انقلابی است: تنها راه رهایی از شرم یا پاسخدادن به آنچه غیرقابلتحمل است». مردم هنوز در پی ظهور پرتره خود هستند. تصویر آنان به واسطه انقلاب، مرئی خواهد شد. همین امر نشان میدهد جوامع درحالتوسعه با آگاهی از جوامع سرمایهداری پیشرفته میتوانند پا جای پای آنان نگذارند. یقینا میان اجتماع و جامعه راه سومی وجود خواهد داشت؛ راه سومی که الزاما به سرمایهداری موجود منتهی نخواهد شد.