کاش چنار بودم
اینک آخرین پنجشنبه سال است و بهار همین چند روز دیگر آغاز میشود. گلها و درختها جوانه سبز خود را هویدا میکنند و دشتهای باراندیده به سبزی میگراید. آدمها دعای تحویل میخوانند اما نوعا تحولی در خود نمییابند؛ درحالیکه گیاهان خوابرفته بیدار میشوند و با گذشت یک سال، تحول تدریجی خود را نشان میدهند. دراینمیان چهره شاخص و بلند دشت و شهر، چنار به جوانههای خود برای گستردن برگها رخصت میدهد. دیری نمیگذرد که برگها پهن و گسترده شده و اشعه تابناک خورشید را دریافت میکند و در عوض سایه خود را بر سر مردم گرمازده میگسترانند تا آنان در زیر این سایهبان لختی بیارمند. چنار به برگهایش اجازه میدهد تا با نشر اکسیژن تازه جور اکسیژنزدایی آدمهای دوپا را به جان بخرد و بهاینترتیب با هیبت و شفافیت خود، در خدمت مردم باشد و اگر روی خوش آبداشتن نصیب او شود، سالها به خدمت مشغول باشد تا آنکه تبری یا تیشهای یا ارهای او را از پا درآورد و در آن هنگام نیز از خدمت به خلق رویگردان نشده و بدن استوارش به خدمت مردم و ازجمله به شکل درهای باشکوه مساجد مشغول میشود. اینکه برخی آدمها به چناربودن منسوب و متهم میشوند، نه از سر آگاهی است؛ بلکه ندانستن موهبت چناربودن و قیاس معالفارق از سوی گوینده است. کاش من چنار بودم که وجودم سراسر خدمت به مردم و محیط بود.
اینک آخرین پنجشنبه سال است و بهار همین چند روز دیگر آغاز میشود. گلها و درختها جوانه سبز خود را هویدا میکنند و دشتهای باراندیده به سبزی میگراید. آدمها دعای تحویل میخوانند اما نوعا تحولی در خود نمییابند؛ درحالیکه گیاهان خوابرفته بیدار میشوند و با گذشت یک سال، تحول تدریجی خود را نشان میدهند. دراینمیان چهره شاخص و بلند دشت و شهر، چنار به جوانههای خود برای گستردن برگها رخصت میدهد. دیری نمیگذرد که برگها پهن و گسترده شده و اشعه تابناک خورشید را دریافت میکند و در عوض سایه خود را بر سر مردم گرمازده میگسترانند تا آنان در زیر این سایهبان لختی بیارمند. چنار به برگهایش اجازه میدهد تا با نشر اکسیژن تازه جور اکسیژنزدایی آدمهای دوپا را به جان بخرد و بهاینترتیب با هیبت و شفافیت خود، در خدمت مردم باشد و اگر روی خوش آبداشتن نصیب او شود، سالها به خدمت مشغول باشد تا آنکه تبری یا تیشهای یا ارهای او را از پا درآورد و در آن هنگام نیز از خدمت به خلق رویگردان نشده و بدن استوارش به خدمت مردم و ازجمله به شکل درهای باشکوه مساجد مشغول میشود. اینکه برخی آدمها به چناربودن منسوب و متهم میشوند، نه از سر آگاهی است؛ بلکه ندانستن موهبت چناربودن و قیاس معالفارق از سوی گوینده است. کاش من چنار بودم که وجودم سراسر خدمت به مردم و محیط بود.
کاش چنار بودم و مردم لختی در سایه من میآرمیدند و نه آنکه هر روز به جای آن، سوهانی باشم بر روح و جسم مردم.
کاش چنار بودم و به جای تولیدی که از تغذیه حاصل میشود، مانند چنار اندکی تولید حیاتبخش برای مردم به جای میگذاشتم.
کاش چنار بودم که شبها سر به آسمان میساییدم و به جای حضور در محافلی که حاصل حداقلی آن طراحی نقشه برای زدودن رقبا است، اندکی با خدای خود راز و نیاز میکردم.
کاش چنار بودم و شفاف خود را در معرض دید دیگران حتی از فاصله دور قرار میدادم و دیگر رنگ ریا و فریب و ظاهرسازی بر خود وارد نمیکردم و مانند چنار همان رنگ خدا را که نصیب چنار شده است، در معرض رؤیت دیگران قرار میدادم.
کاش من چنار بودم و مانند چنار زبان در کام میگرفتم و از بیان تهمت و ناسزا به دیگران آنهم با ملعبه قراردادن احادیث و احکام دینی خودداری میکردم.
کاش چنار بودم و ریشه در خاک داشتم و از خاک تغذیه میکردم و نه آنکه ریشه در محفل گناه داشته باشم و از حرام یا شبهه حرام تمتع جویم.
کاش چنار بودم و محکم بر جای ایستاده بودم و سر به آسمان میساییدم و نه آنکه ریشه در مرداب داشته باشم و به جای توسل به حبل الله هر زمان مانند همج الرعاع به فرمایش مولا علی سر در آخور هر کس و ناکس داشته باشم.
کاش من چنار بودم و برای مردم سرسبزی و طراوت و تکیهگاه به ارمغان میآوردم و از ایجاد اغتشاش ذهنی، دعواهای حیدری- نعمتی و آلودهکردن ذهن مردم خودداری میکردم و امید آنها را به یأس تبدیل نمیکردم.
کاش من چنار بودم که شکستهشدن و از پای افتادنم موجب اندوه مردمان میشد و نه آنکه با مرگ و رفتنم مردم شادمان شوند.
کاش من چنار بودم که جسدم برای سالهای طولانی ورودی مساجد را مزین کند و بر روی بدن من آیات و احادیث و اشعار معنوی منبتکاری شود و قرنها پابرجا بماند و مردم دست عطوفت و ارادت بر من روا دارند، نه آنکه در زیرزمین طعمه جانوران و خزندگان شوم.
کاش من چنار بودم که خود را عریان در چشم مردمان بدون هیچ ظاهرسازی و مداهنه قرار میدادم و از پوشیدن و آراستن خود به لباسهایی که اگر مقدس نباشند، مانعی برای دیدن حقیقت است، خودداری میکردم.
کاش من چنار بودم و کودکان از شاخه من آویزان میشدند و با طناب تاب میخوردند و شادمانه قهقهه میزدند و نه آنکه دیدن رخسار من و لمس من موجب آزار و کراهت آنان شود.
آری چنار که درختی بیبر است، آنهمه ویژگی و خاصیت مثبت دارد؛ هرچند راستقامت ایستاده است؛ اما بسیاری درختان دیگر هستند که هرچه بارشان بیشتر باشد، بیشتر سر فرود میآورند، نه مانند منِ انسان که اگر هم حسنی در خود احساس کنم، تلاش برای سر بالاگرفتن و تفاخر را پیشه کنم.
پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است/ از همت داود نبی بخت بلند است
افتادگی آموز اگر طالب فیضی/ هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
و من در این عجب هستم که آنان که یکشبه انقلابی شده و فریادشان آسمانکوب شده، چطور قدر و همت چنار را نمیدانند. در آستانه بهار و ماه میهمانی دوست، با استعانت از خداوند برای حال بهتر و روز بهتر از باری تعالی بخواهیم نعمت درک حداقلهایی را که چنار از آن بیبهره نیست، به ما ارزانی دارد. بهار دلها و نوروز باستانی مبارک.