سیاست یا حدیث آرزومندی
زندگی ما در دو میدان متعارض واقعیت و آرزو میگذرد. واقعیت پای بر زمینی سفت دارد و آرزوها تقاضاهای دوردستیاند که زاده عالم خیالاند و راه رسیدن به آنها یا نیست یا سخت و صعب است.
زندگی ما در دو میدان متعارض واقعیت و آرزو میگذرد. واقعیت پای بر زمینی سفت دارد و آرزوها تقاضاهای دوردستیاند که زاده عالم خیالاند و راه رسیدن به آنها یا نیست یا سخت و صعب است.
واکنش روانی انسان چنان است که هرچه واقعیتها دشوارتر و سختتر باشند، آرزوها بلندتر و دیریابتر میشوند. در آرزوها همه کار ممکن است. در آرزو به چشم برهمزدنی میشود همه کار کرد و به همه چیز دست یافت. ما همه آرزومندیهای بسیار داریم. آرزوها امید میسازند و امید ما را زنده نگه میدارد و شوری برای بقا میآفریند.
مشکل اما از آنجا شروع میشود که آرزو با واقعیت جابهجا شود و به تصور و توهم آرزو واقعیتی انگاشته شود که به آسانی به دست میآید. در چنین شرایطی آدمهای غرق در آرزو هر خبط و خطایی ممکن است انجام دهند تا به آرزویشان برسند. به آرزو که نمیرسند هیچ، از درک و فهم واقعیت هم ناتوان میشوند و آنچه را هم که دارند از دست میدهند.
سیاست در ایران دچار همین مرض شده است. خواه در میان حامیان وضع موجود و خواه در میان منتقدان و مخالفان، اغلب روایتها آرزوهایی هستند بدون آنکه مسیری را نشان دهند.
مثلا کسانی آرزو دارند ارزشهای سلیقهای شخصی و گروهی خود را به جامعه تحمیل کنند. چیزهایی را به مردم تکلیف میکنند؛ تعارض میان آرزوهای این گروه کوچک با سلیقه جامعه دعوا میسازد، کشمکش درست میکند، نفرت میزاید.
بر فرض گفتار صادقانه، میگویند چند میلیون خانه میسازیم برای مردم. زمین سفت واقعیت اما چیز دیگری تحمیل میکند. میگویند ارزانی میشود. گرانی اما تسمه از گرده مردم میکشد. نمونهها زیاد هستند. برنامهها و بودجهها را ببینید، اغلب از همین جنساند و آخر سر به جایی نمیرسند. برنامه مینویسند برای کاهش تورم، به افزایش تورم میانجامد. برنامه مینویسند برای افزایش رشد اقتصادی یا تولید، به کاهش هر دو میرسد. برنامه مینویسند و قرارگاه میسازند برای مبارزه با فساد، فساد بیشتر میشود.
از اینجا که واقعیت است تا آنجا که آرزو است چند منزل است و چگونه باید رفت؟ نمیگویند. نمیتوانند بگویند.
در منتقدان رادیکال وضع موجود یا مخالفان هم اوضاع بهتر از این نیست. روایتهای مسلط در این دستهها که به بیانهای مختلف از تغییرات ساختاری دچار همین آرزومندی است. نقطهای آرزومندانه نشان داده میشود و نگاهها به آن جانب میروند. مقصدی مطلوب و دلگشا. اما دیدن هر مقصد زیبایی فرق دارد با رسیدن به آن. چیزی شبیه یک عکس بزرگ از منظرهای زیبا که در مقابل قرار میگیرد و روی دیوار آن را تماشا میکنیم، اما راهی برای رفتن به واقعیت آن منظره زیبا نمیدانیم.
غرقشدن در گرداب آرزومندی واقعیتها را از چشمها دور میکند. خیال جای واقعیت را میگیرد. کارها میشود مثل راهرفتن روی آب که حاصلش رفتن زیر آب است. زیستن در گرداب آرزومندی یک نتیجهاش هم ناامیدیهای شدید است. وقتی واقعیت سیلی خود را زد و آرزوها را بر باد داد، نوبت به یأس، حرمان و تلخکامی میرسد. حس بنبستی ایجاد میشود که چارهای هم برای آن نیست. همه چیز در گریز از امروز مختصر میشود. جامعه میشود شبیه داستان آگاتا کریستی و قایقی که در حال غرقشدن است و هرکس میخواهد فقط خود را نجات بدهد ولو با غرقکردن دیگری. از همه قواعد اخلاق و حقوق که بیانگر قواعد نظماند، قربانی یک قاعده میشوند که قاتل نظم است: قاعده بقا. در قاعده بقا، «زور» ارزش برتر است و هیچ چیز بالاتر از آن نیست. گسیختگی مستمر نظم جا را روز به روز برای اخلاق و حقوق تنگتر میکند.
آرزو پیشبرنده است اگر اندازه باشد و راه آن هم معلوم؛ ولی ترسیم آرزوهایی که راهی برای رسیدن به آنها نشان داده نمیشود، واقعیت و هر امکانی برای بهبود را که در واقعیت ممکن است وجود داشته باشد از بین میبرد و بنبست میسازد.
حدیث آرزومندی که به باد گفته شود، بر باد میرود.