امید در شنزار
کوبو آبه رمان زن در ریگ روان را در سال ۱۹۶۲ نوشته است که او را در عرصه جهانی رمان صاحب نام کرد. این رمان شهرت جهانی دارد و به 20 زبان ترجمه شده است. اما چه چیزی در این رمان وجود دارد که نوشتن از آن را بهعنوان سرمقاله روزنامه توجیه میکند؟ امید در دوردست نیست؛ امید در همین اطراف است، اگر خوب نگاه کنیم.
کوبو آبه رمان زن در ریگ روان را در سال ۱۹۶۲ نوشته است که او را در عرصه جهانی رمان صاحب نام کرد. این رمان شهرت جهانی دارد و به 20 زبان ترجمه شده است. اما چه چیزی در این رمان وجود دارد که نوشتن از آن را بهعنوان سرمقاله روزنامه توجیه میکند؟ امید در دوردست نیست؛ امید در همین اطراف است، اگر خوب نگاه کنیم.
داستان درباره مرد حشرهشناسی است که برای یافتن حشره جدیدی که او را مشهور کند، به ساحل دریا در دهکدهای دور کشیده میشود و تصمیم میگیرد شب را در آن دهکده عجیب بگذراند. شب را در گودالی میماند و فردای آن متوجه میشود که عدهای بهعمد او را به آنجا بردهاند و خلاصی از آن ممکن نیست؛ او زندانی گودال شنی شده است. همراه زنی در این گودال شنی، شب تا صبح باید شنهای اضافی را جمع کند و با زنبیل به بالا بفرستد. اگر یک روز این کار را انجام ندهند، شن همه چیز را خراب میکند و زندهزنده دفن میشوند. بعدها متوجه میشود که گودالها در حقیقت برای محافظت ده از توفانهای شنی شبانه است. توفان شن در نبود گودالها مستقیم وارد ده میشود و همه چیز را خراب میکند. گودالها و خندقها کنده شدهاند تا شنها در مسیر حرکت به سوی روستا، در این گودالها سقوط کنند و خطری متوجه ده نباشد. کسانی هم در این گودالها به خدمت گرفته شده و اسیر شدهاند، برای حمایت از روستا. آنها شبها شنهای واردشده به گودالها را جمع میکنند و به بیرون میفرستند و رزوها استراحت میکنند.
رمان درگیری ذهنی و روانی زیادی برای خواننده ایجاد میکند و او را بسیار متأثر، ناراحت و عصبی میکند. کارهای تکراری خستهکننده، ناامیدانه و بهظاهر بیهوده زن و مرد در گودال، وضعیت غیرمعمول و پوچی را به خواننده نشان میدهد که گاهی آزاردهنده است. مرد در مواجهه با اتفاقات وحشتناکی که خارج از اراده او شکل گرفته، ناتوان است و در وضعیت دردناکی گرفتار شده که راه گریزی از آن نیست. ابتدا فکر میکرد بعد از مدتی غیبت از شهر، همه متوجه میشوند و برای پیداکردنش تلاش میکنند و در نهایت به این روستا میرسند و او از اینهمه درد و رنج خلاصی مییابد. مرد کمکم خسته و ناامید میشود تا اینکه کشف مهمی وضعیت را نهفقط برای خودش بلکه برای تمام افراد روستا دگرگون میکند. در سه صفحه آخر کتاب، اکتشاف تصادفی آب شیرین و گوارا از درون شنها، وضعیت عجیب و بیهوده را تغییر میدهد و این بار گزینه آزادی یا ماندن پیشروی مرد قرار میگیرد. مرد به اراده خود تصمیم میگیرد در آنجا بماند. این کشف فقط با دقیق نگاهکردن به اطراف به دست آمد.
مرد محکوم به کار بیهوده شنروبی از درون شنها که همه از آن متنفر هستند، آب گوارا و زلالی به دست میآورد که کالای کمیاب و حیاتی در زندگی افراد دهکده است. همین موضوع برگ برنده مرد است و زندگی تازهای را پیشروی او میگذارد. در صفحات انتهایی کتاب میخوانیم «هیچ لزومی نداشت در فرار عجله به خرج دهد، در بلیت دوسرهای که حالا در دست داشت، مقصد و زمان سفر را خالی گذاشته بود تا مطابق دلخواهش پر کند».
آنچه در پایان رمان اتفاق میافتد، در واقع نتیجه تلاشهای مردی است که در وضعیت دشوار، کسلکننده و همیشگی به چیزی فراتر از آنچه هست امید دارد و در نهایت همین امید و تسلیمنشدن راهگشا میشود که مرد را به ماندن وامیدارد؛ چراکه دیگر تسلیم شرایط نیست، بلکه کنترلکننده آن است. وقتی امری نو در قالب نوآوری، اختراع، آفریدن، اکتشاف یا ترکیب جدید عناصر اتفاق میافتد، شرایط را تغییر میدهد، عادتها را عوض میکند، امکانهای جدید پیشرو قرار میدهد و امید را میسازد؛ چون فرد میداند تا حدی کنترلکننده شرایط است. آفریدن و خلقکردن به معنای انجام کارهای بزرگ نیست، بلکه در همین زندگی روزمره است که امر تازه اتفاق میافتد. مرد با نگاه دقیق به شنهایی که عذاب تلقی میکرد و برایش تداعی رنج و درد بود، پی برد که آب دریا قطرهقطره از زیر آن میچکد و شن این آب را گوارا کرده است. هیچکدام از اهالی روستا این را متوجه نشده بودند، زیرا به چیزی جز کنارزدن شنها نیندشیده بودند؛ درحالیکه مرد در یک لحظه متوجه چیزی شد که شرایط را برای همه تغییر داد. چیزی که عذاب و مایه درد و رنج تلقی میشد، در حقیقت نجاتدهنده اهالی دهکده از شرایط سخت بود.