در- ایران- بودن
شاید تقلیلگرایانه باشد که ایدۀ «دازاین» هایدگر در- جهان- بودن را اینگونه صورتبندی کرد: در- ایران- بودن. اما این صورتبندی سخت به کار میآید، چراکه در ایران بودن، حقیقت و واقعیتی نهفته است که در بحرانهای سیاسی میتواند برای مردم راهگشا باشد. در این وضعیت است که مردم قادرند جهت سیاسی خود را پیدا کنند. جهتیابیای که وابسته به جغرافیا است. به گفتۀ ژیل دلوز «اندیشه بر محورها و جهتیابیها حرکت میکند و پیش از آنکه تاریخ داشته باشد صاحب جغرافیاست».
شاید تقلیلگرایانه باشد که ایدۀ «دازاین» هایدگر در- جهان- بودن را اینگونه صورتبندی کرد: در- ایران- بودن. اما این صورتبندی سخت به کار میآید، چراکه در ایران بودن، حقیقت و واقعیتی نهفته است که در بحرانهای سیاسی میتواند برای مردم راهگشا باشد. در این وضعیت است که مردم قادرند جهت سیاسی خود را پیدا کنند. جهتیابیای که وابسته به جغرافیا است. به گفتۀ ژیل دلوز «اندیشه بر محورها و جهتیابیها حرکت میکند و پیش از آنکه تاریخ داشته باشد صاحب جغرافیاست». خارج از جغرافیا و اندیشیدن و راهحل دادن دربارۀ آن جغرافیا اگر کاری نشدنی نباشد کار سختی است. سختتر از آن، کار مردمی است که بخواهند در جغرافیای خود کورمالکورمال جهتشان را پیدا کنند، آنهم بدون راهنما یا بلد راه. چراکه اغلب راهنمایان اعتبار خود را از دست دادهاند و در خوشبینانهترین حالت مردم نمیتوانند به راهی که آنان نشان میدهند اعتماد کنند، چون اغراض شخصی نهفته در جهتیابی آنان بویی از خیر عمومینبرده است. دشواری جهتیابی سیاسی در این مسیر همان وضعیتی است که گریبانگیر جامعه کنونی ایران است. مردمی که ناچارند به اتکای عقل خود و تجربه زیستهشان سمت درست را از نادرست تشخیص دهند. روشنگری چیزی نیست جز همین که خودمان بیندیشیم، روشنگری یعنی سهم آزادی و رها نکردن آزادی و واگذار نکردن اندیشه به دیگری که جای ما بیندیشد. این توفیق اجباری اندیشیدن، قسمت مردم ایران شده است؛ چراکه مردم باور عقلانی خودشان را به همه مرجعیتهای سیاسی از دست دادهاند و ناچارند با تکیه بر دانش و تجربه خود جهتیابی کنند. به تعبیر کانت، «من در تاریکی میتوانم خودم را در اتاقی که برایم آشناست جهتیابی کنم، اگر بتوانم فقط یک ابژه را که مکانش را به یاد میآورم لمس کنم. اما روشن است که تنها چیزی که در اینجا به من کمک میکند توانایی تعیین موقعیت اشیا براساس تمایزگذاری سوبژکتیو است؛ چون من بههیچوجه نمیتوانم ابژههایی را ببینم که قرار است موقعیتشان را بیابم؛ و اگر کسی برای شوخی ترتیب ابژهها را بر هم زند، چیزی را که قبلا سمت راست بود سمت چپ بگذارد، بههیچوجه نمیتوانم در چنین اتاقی که دیوارهایش شبیه به هم هستند اشیا را بیابم. اما میتوانم بهسرعت خودم را با احساس محض تمایز بین دو طرفم، یعنی راست و چپ، جهتیابی کنم. این اتفاقی است که وقتی در شب در خیابانهایی آشنا راه میروم که اکنون هیچیک از خانههای آن را نمیشناسم و باید مسیرم را بیابم رخ میدهد». دو نکته مهم در این مثال وجود دارد که میتوان به شکلی انضمامی از آن برای تبیین مفهوم در- ایران- بودن استفاده کرد. جریانهای سیاسی موجود در ایران برای منافع خود بسیاری از مفاهیم سیاسی را دستکاری و جابهجا کرده و آنان را از ریخت انداختهاند. بهگونهای که این تعابیر نهتنها از معنای واقعی خود تهی شده بلکه همچون اشیای جابهجا شده در اتاقی تاریک جهت نادرست را نشان میدهد. ازاینرو است که در رویدادهای سیاسی کنونی ازجمله انتخابات، مردم خود باید راهگشایی کنند. چندان اعتمادی به جریانها و چهرههای سیاسی که تا دیروز نقش قطبنما یا بلد راه را داشتهاند، ندارند. دشواری دیگر مردم این خانه این است که کسانی در خارج از این خانه نشانی مقصد و مقصود را میدهند. آنان فرض در-جهان-بودن را مطابق در- ایران- بودن میگذارند و از این رهگذر درصددند بلد راه باشند. اما در دهههای گذشته با فرازوفرودهای بسیار روزگار و حوادث بیشمار سیاسی مردم خود یاد گرفتهاند راهشان را چگونه به مدد عقل بازیابند. آنان دیگر توصیهپذیر نیستند، بهندرت تهییج میشوند و این اتفاق بزرگی است که رخ داده و دست تهییجکنندگان را از این بازی وسوسهانگیز که برای منافع خود از هر ترفندی استفاده میکردند کوتاه کرده است. ما اینک با مردم واقعی ایران روبهرو هستیم که در خانه خودشان درصددند راهشان را به یاری یکدیگر بیابند: جهتیابی در اندیشه، کاری جمعی است نه فردی. تنزل آرای اصولگرایان در دور اول انتخابات 1403 نسبت به سال 1400 نشان میدهد تودهای که همواره از اصولگرایان حمایت میکردند باورشان را به آنان از دست دادهاند. آن عده که از این رأی سازمانی به هر دلیلی خارج شدهاند به خیل مردمی پیوستهاند که آزادند به دیگری رأی بدهند یا به هر دلیلی رأی ندهند.
پس دور از انتظار نیست که مردم راه خود را پیدا کنند و در غیاب دموکراسی به معنای حداکثریاش خودشان برای کشورشان تصمیم بگیرند. اینک میتوان گفت رأی به مسعود پزشکیان رأی به اصلاحطلبان نیست و حتی رأی به خود او نیز نیست. این آرا، آرای مردمی است که در- ایران- بودن را با تمام وجود احساس کرده و از آینده پیشرو چنان بیمناکاند که علیرغم نارضایتی از هر کار سیاسی این بار با باوری عقلانی دست به کنش سیاسی زدهاند. این اقدام مهمی برای جامعه است؛ جامعهای که دیگر تن به هر شعاری نمیدهد و دیرباور شده است. این جامعه به دشواری به سوی فاشیسم میرود؛ چراکه تضارب آرا در آن چنان چشمگیر است که اجازه یکدستسازی ایدئولوژیک را به هیچ جریان سیاسی نمیدهد. اینگونه به نظر میرسد در میان ناامیدیها و سقوط ارزشهای اخلاقی و عدم اعتماد به دیگران، ناگزیر جامعهای دیگر در حال تولد است. جامعهای که قادر است احساس خطر کند و بیتوجه به سلایق خود تصمیمات عاقلانه بگیرد. این جامعه با همه ضعفها و معایب خود به این ویژگی قابل اعتنا دست یافته است و تلاش میکند روی پای خود بایستد، خودش فکر کند و نگذارد دیگران بهجای او بیندیشند. آیا جامعه ایران در حال خروج از حقارت است؟
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «جهتیابی در اندیشه و عمل»، ایمانوئل کانت، گردآوری و ترجمه پریسا شکورزاده، نشر چرخ، استفاده شده است.