عباس عبدی و چارچوب سیاستورزی در ایران
جناب آقای عباس عبدی با تلاشی ارزنده در پی ارائه یک چارچوب جدید برای فعالیت سیاسی در ایران است که البته مباحثهای نظری میطلبد. «چارچوب تحلیلی» ابزاری است که به ما امکان میدهد تا گروههای مختلف را در درون تقسیمبندیهای آن قرار دهیم، مرزبندیهای سیاسی را شناسایی کنیم و فعالیت سیاسی را سنخشناسی و توصیههایی سیاسی ارائه دهیم.
جناب آقای عباس عبدی با تلاشی ارزنده در پی ارائه یک چارچوب جدید برای فعالیت سیاسی در ایران است که البته مباحثهای نظری میطلبد. «چارچوب تحلیلی» ابزاری است که به ما امکان میدهد تا گروههای مختلف را در درون تقسیمبندیهای آن قرار دهیم، مرزبندیهای سیاسی را شناسایی کنیم و فعالیت سیاسی را سنخشناسی و توصیههایی سیاسی ارائه دهیم. پرسش این است که تا چه اندازه چارچوبهای گذشته به کار تحلیل و فعالیت سیاسی امروز میآید؟ ماهیت سیال پیکار سیاسی با توجه به دگرگونی عصرها و گوناگونی نسلها و پیدایی خواستها، کاملا طبیعی است. جوهری سیال در مغز زمانه میگدازد و میگذرد، و خزان اندیشهها و خاکستر آرزوها بر جای میگذارد. اگر به تاریخ سیاسی ایران بنگریم، مشاهده میکنیم که چگونه صفبندیهای گوناگونی در زایش و زوال همیشگی بودهاند. مثلا مرزبندی نیروهای سیاسی جبهه ملی، طرفداران کاشانی-مصدق، حزب توده و توده نفتی، خداپرستان سوسیالیست و... که روزی به کار تحلیل سیاسی میآمد، امروزه دیگر برای شناسایی کنش فعالان سیاسی بلاموضوع شده است. تصور کنید که چارچوب تحلیلی دهه 1320-1330 شمسی را بخواهید برای دوران انقلاب یا برای امروز به کار ببرید. یا اینکه چارچوب چپ-راست را که در دهه 60 و 70 مرسوم بود، برای 40 سال پس از آن به کار گیرید. هم موضوعات ساز دگرگونی میزنند، هم آدمیان دگر گشتهاند، هم نسلها حال دگر یافتهاند و هم مطالبات اقتصادی-اجتماعی نظم دیگری میجویند. عمر سیاست مانند جوی، نو نو میرسد. در نظر آورید دو گروه سرباز از دو کشور متخاصم در جنگ جهانی را که برای سالها در جزیرهای دورافتاده به «انجام وظیفه جنگی» مشغول بودند و از پسِ سالها بیخبر از پایان جنگ و تحولات بینالمللی همچنان به انجام وظیفه خویش در همان چارچوب جنگ جهانی مشغول بودند؛ غافل از اینکه آن دو کشور متخاصم به دوستان و همپیمانانی جدید مبدل شدهاند.
«سیالیت سیاسی» هر روز اقتضائات جدیدی میطلبد، چراکه مهرهها و بازیها دائما در حال تغییرند. جوانبودن و تغییرات سریع نسلی و تحولات شتابان اقتصادی-اجتماعی در جامعه ایرانی سبب میشود تا کنشگران (اعم از حکومتی و غیرحکومتی) بهناچار تغییر یابند. اما آیا این به آن معناست که زیرساختهای سیاسی یک جامعه نیز به همان شتاب در تغییرند؟ البته که نه. آیا به آن معناست که نیروهای حاکم نیز همین تغییر را درک کردهاند و کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است؟ ضرورتا خیر. برخی رگهها در تاروپود یک جامعه آنچنان تاریخی شده و در جان سیاست به جانداری مرجانی تبدیل میشوند که بهسادگی تغییر نمیکنند. به همین سان، دوگانه اصلاحطلب-اصولگرا را میتوان فراتر از چند دهه ریشهیابی کرد و آن را تا جنبش مشروطه و حتی پیشازآن نیز پی گرفت. اما این سخن هم از اهمیت سیالیت کنشگریهای روز نمیکاهد و نقش اقتضائات روز را در پیکر کهنسال تاریخ بیاهمیت نمیکند. مهم این است که بتوان این اقتضائات را در متنی تاریخی نگریست و مرزهای آن را افراز کرد. در اینجا به نمونهای از دوگانه «اقتضائات روز» و « قانون اساسی» اشاره میکنم تا چشمانداز روشنتری بیابیم:
1- قانون اساسی جمهوری اسلامی زمینهای است که قواعد اساسی بازی قدرت را در جامعه ایرانی فراهم میکند. این قواعد اساسی تختهبندهایی است که کلیات کنشگری سیاسی را تعیین میکند و نیروهایی را بر دیگران حاکم میکند، تا جایی که میتواند طبقات ثروت-قدرت را که نوعی از رانت حقوق سیاسی است، در جامعه پدید آورد. اما همین قانون اساسی به دلیل کلیبودن و متأثر بودن از تحولات اجتماعی میتواند قبض و بسط یابد.
2- پدیدارشدن پنج تحول و جریان اجتماعی 1) گفتمان زنان و جوانان، 2) گفتمان محیط زیستی، 3) گفتمان چپ اجتماعی 4) تحول گفتمانی دوسویه در درون اصولگرایان (انقلابیون خالصگرا در برابر تجدیدنظرطلبان نزدیکشده به اصلاحطلبان)، 5) تحول گفتمانی دوسویه اصلاحطلبان (سازش در برابر ستیز) سبب شده است تا قواعد اساسی قدرتورزی ناشی از قانون اساسی تضعیف شود.
3- همچنان که پیشازاین نیز گفتهام «اشتراک فکری فرانسلی» پدیدهای جدید در ایران معاصر است، به این مفهوم که در میان چند نسل از متولدان دهه 30 تا 80 تجربهای تاریخی و ذهنیتی مشترک شکل گرفته است که آنان را به نیروی مدنیِ کموبیش یکدستی تبدیل کرده است که اتحاد فکری «دوفاکتو» و نانوشتهای را در میان این نسلهای گوناگون پدید آورده است.
انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی، خرداد 76 و رخدادهای 78، 84، 88، 98 و 1401 حوادثی است که این تجربه تاریخی را شکل داده و سبب شده جهان فکری جدیدی شکل بگیرد که پنج نیروی پیشگفته را واجد اشتراکاتی کرده است، به این قرار:
1. ضرورت تنشزدایی و رفع دیپلماتیک تحریمها، 2. دینمداری (یا دستکم مخالفتنکردن با دینداری)، 3. باور به توسعه، 4. حفظ محیط زیست و
5. پذیرش تنوع فرهنگی درباره زنان و جوانان. البته این نقاط مشترک هموزن نیستند اما همه سخن در این است که این اشتراکات پنجگانه در میان آن پنج جریان اجتماعی، نیروی مدنی کمنظیری (به اختصار نیروی پنج در پنج) را در ایران فراهم آورده است که نقش و قدرت قواعد ساختاری ناشی از قانون اساسی را تضعیف کرده است. گویی غیر از انقلابیون خالصگرا، همه آن نیروها و حتی برخی از عناصر اصلی حاکمیت، به اتحاد معنایی نانوشته (و البته فعلا شکنندهای) دست یافتهاند. این اتحاد نانوشته «آزمون خجالتی» خود را در انتخابات اخیر ریاستجمهوری نشان داد. اینکه عباس عبدی میگوید «ما وارد وضعیت تازهای شدهایم و روشها و رویکردهای گذشته پاسخگوی شرایط جدید نیست و ضرورت تغییر آن کاملا مشهود است» را اینگونه میفهمم.
اینک پرسشها و دغدغهها اینچنین است:
1- آیا جریان اصلاحات به لحاظ تحلیلی این تحول جامعهشناختی را میپذیرد؟ یا اینکه کماکان کنشگری سیاسی آن به تجربیات تلخ گذشته آنان و محرومیتهایی که کنشگران اصلی آن از سر گذراندهاند، بستگی خواهد داشت؟
2- آیا کنشگری سیاسی جناحهای گوناگون در ایران از بند خصلتهای روانشناسی افراد به در میآید و مبتنی بر درک تحولات ساختارهای اجتماعی میشود؟
3- آیا اساسا این تحول اجتماعی جدید (پنج در پنج) واقعا میتواند واجد چشماندازی مثبت در توازن سیاسی در ایران باشد و قواعد اساسی قدرت را که ناشی از قانون اساسی است، بهگونهای توازن ببخشد که ثبات نظام سیاسی را در هم نریزد و فتنههایی برنیاورد و شهرآشوبی نکند و چرخه پیشین روزگار را نگرداند؟
4- آیا گشایش اخیر در حوزه رسمی قدرت ناشی از درک تحولات اجتماعی از طرف صاحبان قدرت است؟ آیا ناشی از درک ضرورت تاریخی است؟ و آیا اساسا میتوان با این رسن به آن سمن رسید؟
اگر پاسخ مثبت باشد، یعنی زمین بازی برای کنش سیاسی فراهم شده است، اما مهم آن است که مقدمات انتخابات هرچه باشد، هنوز آرای انتخاباتی در ایران «شمرده» میشود و این سبب شده است تا آرای باطله نیز خودنمایی کنند و واجد معنای سیاسی شوند و نیز سبب شده تا وزن تحریمیها و آخرالزمانیها و اصلاحاتیها و اصولگراها و نظامیان و هنرمندان و سلبریتیها و ارکان قدرت بهخوبی شناسایی شود. آیا این یعنی زمینه و زمانه برای بازی سیاسی خودنمایانه مردمان فراهم است؟ جامعه ما نشان داده است که بازی را میفهمد و مهمتر از آن اینکه با ما «بازی میکند»؛ چه در قالب تحریم، چه رأی باطله و چه رأی به هر یک از نامزدها. اگر چنین است، پرسش بعدی این است که آیا تا زمانی که «رأیها بهدرستی شمرده میشود» مجالی برای تغییرات اندک وجود دارد؟ آیا دوران «دموکراسیِ ستیز» سپری نشده است و میتواند جای خود را به دموکراسی وفاق بدهد؟ و آیا اساسا برخی از اصلاحطلبان و دگراندیشان سیاسی راه مسالمتآمیزی غیر از عدول از ستیز و «گریز به وفاق» دارند؟ مهم این است که هرگونه اصلاحی مسبوق به اصلاحات فرهنگی در جامعه ایران است و به قول ناصرالملک «نمیتوان ران نپخته شتری را به زور در گلوی بیمار کرد تا شفا یابد».