سه کارل
با دو رویکرد ماهیتباورانه و کارکردگرایانه میتوان به سراغ تاریخ رفت. رویکرد ماهیتباورانه نگاهی افلاطونی به تاریخ دارد؛ یعنی هر پدیدهای سایه کمرنگی از اصل خود است و از هر پدیدهای اصلی وجود دارد که ثابت و ازلی است.
با دو رویکرد ماهیتباورانه و کارکردگرایانه میتوان به سراغ تاریخ رفت. رویکرد ماهیتباورانه نگاهی افلاطونی به تاریخ دارد؛ یعنی هر پدیدهای سایه کمرنگی از اصل خود است و از هر پدیدهای اصلی وجود دارد که ثابت و ازلی است. هانس بلومنبرگ، کارل اشمیت و کارل لوویت را به این نگاه افلاطونی متهم میکند. او باور دارد نگاه آنان به تاریخ، سنتی و برخاسته از نگاهی افلاطونی است. اگرچه کتابهای «معنا در تاریخ» و «از هگل تا نیچه» کارل لوویت در ایران ترجمه و منتشر شده، اما چون او سیاستگریز بوده کمتر در ایران شناخته شده است. کارل لوویت معتقد است دنیای مدرن مشروعیت ندارد و هرچه دارد از مسیحیت و کلیسا غصب کرده است.
کارل اشمیت هم جملهای نزدیک به این مضمون دارد که بسیار شنیده شده است: «همه مفاهیم مهم نظریه مدرن دولت، صورت سکولار مفاهیم الهیاتیاند... مثلا معنای وضع استثنائی در فلسفه حقوق، با معنای معجزه در الهیات، قابل قیاس است». کارل اشمیت معتقد است با آگاهی از این قیاسها میتوان تحول مفاهیم را در تاریخ تشخیص داد؛ ایدههایی که دولت مدرن را شکل دادهاند. در واقع کارل لوویت و کارل اشمیت هر دو برای مفاهیم مدرن ریشههای الهیاتی قائل هستند و سیاست از منظر کارل اشمیت بیش از هر چیز وامدار الهیات است؛ هم در ساختار حکومت و هم در قانونگذاری. از همین منظر است که این دو فیلسوف مشروعیت دوران مدرن را نمیپذیرند و تاریخ مستقلی برای آن قائل نیستند. برخلاف آنان، هانس بلومنبرگ معتقد است دوران مدرن در مسیحیت ریشه دارد، اما مفاهیم دوران مدرن مستقل از این دوران مشروعیت دارند، اگرچه هنوز به بلوغ خود نرسیده و تأخیر بنیادینی داشته باشند. حالا پرسش اساسی اینجاست که این دستگاههای فکری به چه کار ما میآیند؟
با اینکه ما در فرایند این دوران تاریخی نبوده و غایب بودهایم، برخی بهجد باور دارند که این فرایند یک فرایند جهانی نیست، بلکه فرایندی غربی و یهودی-مسیحی است. با فرض اینکه اینگونه باشد، مطالعه و پژوهش این فرایند میتواند راهبردهای اساسیای در اندیشه سیاسی ما بگشاید تا شرایط کنونیمان را دقیقتر تبیین کنیم. فهم اینکه خاستگاه سیاست امروز ایران کجاست و از کدام خاستگاه ریشه میگیرد، وابسته است یا مستقل از خاستگاه تاریخی خود، راه را برای مقاومت و مبارزه آگاهانه باز میکند. آنچه به آن نیاز داریم، خودآگاهی از وضعیت تاریخی خودمان و مواجهه با دوران مدرن است و مهمتر از آن درک این غیبت در تاریخ مدرن. طرح هر معیار و الگویی برای سیاست، با درک و فهم این غیبت است که عمق و معنای واقعی خود را پیدا میکند. و این درک و فهم به راهکارهایی میانجامد که اگرچه با خاستگاه عصر مدرن اینهمان نیست، اما ارزیابی واقعبینانهتری از شرایط ما به دست میدهد. با پژوهش در آثار متفکران و فیلسوفان این دوران است که میتوان به معنای واقعی لیبرالیسم و مارکسیسم دست یافت. شاید اگر چپ مارکسیست ایران بعد از گذر از معبر این متفکران به احزاب چپ ایران میرسید، ما شاهد کردوکار دیگری از احزاب چپ در ایران بودیم. شاید از سر همین نیاز بوده است که چپ نو ایران به سوی «مکتب فرانکفورت» گام برداشته است. در میان تحلیلگران سیاسی ایران، کارل اشمیت چهره شناختهشدهای است و بسیار به گفتههای او درباره دولت و سیاست ارجاع داده میشود، خاصه به تعبیر مشهورش، «دوست و دشمن» در سیاست. اما بهندرت درباره خاستگاه این مفاهیم سخنی به میان میآید.
با اینکه ساختار سیاست در ایران چندان بیشباهت به مفاهیم کارل اشمیت و کارل لوویت و در بعضی مواقع و دولتها با تسامح به کارل مارکس نیست، اما برداشت عمیقی از این متفکران در سیاست داخلی ایران رواج ندارد. شاید از همینرو است که وقتی از نئولیبرالیسم در اقتصاد و سیاست سخن به میان میآید، چندان با وضعیت چفتوبست نمیشود و این تعبیر همچنان با هواداران بیشمارش در آسمان و زمین معلق مانده است. بدون عبور از معبر تاریخی الهیات سیاسی در ایران و در قیاس با وضعیت جهانی آن، سیاست به معنای عمیق آن عقیم و در سطح میماند. آیا ما به تاریخ رویکردی ماهیتباورانه داریم یا رویکردی کارکردگرایانه همچون هانس بلومنبرگ؟ یکی از مفسران بلومنبرگ درباره برداشت او از تاریخ میگوید: «تاریخ خیابان عریض و طویلی نیست که در دو طرف آن، ماهیتهای ثابت و دستنخورده سنت را جابهجا کنند.
تاریخ نظام مقتصد جایگاههایی است که پاسخها یا دیگر حاملهای کارکردهای حیاتی، آنها را اشغال میکنند و پس از رفتنشان، این جایگاهها خالی میمانند و بار دیگر باید اشغال شوند». مسئله اصلی تاریخ کنونی ما، پرسشهای بهجامانده از دوران قبل است؛ پرسشهایی که گذشتگان پاسخ درخور به آنان ندادهاند و همچنان به ما ارث رسیده است و اکنون باید به این پرسشها با ابزارهای اینجهانی پاسخ بدهیم. این پرسشها (اندیشهها) مواضعی را تصرف کردهاند و در مواجهه با این پرسشها، این مواضع به تصرف پاسخها یا اندیشههای تازه درمیآیند که اگرچه نسبتی هم با گذشته دارند، مستقل از آن مواضع قدیمی خود هستند. اینک اگر همین مواجهه تاریخی را در نسبت با سیاست تعریف کنیم، خواهیم دید پرسشهای بهجامانده از گذشته نهتنها در طول تاریخ ما بیپاسخ میمانند، بلکه ارادهای وجود دارد تا آن پرسشها و مواضع را منحل کند. هر عنصر تاریخی که پایش به اکنون باز شده، مستلزم پاسخگویی است و این نیاز و تعهد به الزام است که موجب روشنگری در جریانهای اجتماعی و تاریخی میشود. راهی که هانس بلومنبرگ میگشاید، چهبسا موجب پذیرش آگاهانه یا رهایی از سیطره سه کارل شود.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «تأخیر بنیادین روشنگری: شرحی بر مشروعیت عصر مدرن هانس بلومنبرگ»، ترجمه و تدوین و تألیف زانیار ابراهیمی استفاده شده است.