|

روایت چهارم خبرنگار شرق از لبنان:

بمب‌های شبگرد

عزیزان لبنانی از اساس در لیگِ دیگری توپ می‌زنند. هنوز چادر سفری بر ساحل نینداخته و غبار آوار خانه از سر و صورت نتکانده، چنان قلیانی چاق کرده و به افق فوت می‌کند که مپرس! آن‌یکی مقیدتر از خشاب مسلسل، پابند خط پیرهن و عطر اروپایی است!

بمب‌های شبگرد

۱. هوا ۲۶درجه. شرجی. بادی ملایم. اما ناسالم. دود باروت و غبار انفجارها که از صبح شروع شده و در نیمه‌های شب به اوج می‌رسند، نفس را تنگ می‌کند. هرچه به حومه‌ی جنوبی نزدیک‌تر باشی، بیشترتر و بدترتر. و راستی کسی می‌داند که چرا اغلب بمباران‌ها در شب است؟ اف‌۱۵‌هایشان که دیده نمی‌شوند، لبنان هم امکانات دفاع هوایی ندارد، جای پدافندهای حزب‌الله هم که همان روز اول -مثل بقیه ادوات‌شان- لو رفت و هنوز جایگزین نشدند، یا اگر شدند محسوس نیستند، پس چه فضیلتی است در شب که شعله‌های آتش در زمینه‌ی ظلماتِ بی‌برقی نمایان‌تر است و کار آواربرداری و امدادرسانی صدهزاربرابر سخت‌تر، بمباران می‌کنند؟

۲.  راه را اشتباه رفتیم و مثل آن بازیِ قدیمی که می‌شد از کاهش یا شدتِ صدا، دوری و نزدیکی به سوژه را یافت، باید ازمیزانِ لرزیدن پرده‌ی گوش‌ها -و نه شانه‌هایمان- فهمید که چقدر به ضاحیه و مرکز انفجارها یا از ارتفاعات بعبدا و محل قرار اغلب خبرنگاران فاصله داریم. چرا؟ چون جی‌پی‌اس‌ها بلافاصله از کار می‌افتند و گوگل شما را در پایتخت اردن نشان می‌دهد و درحالی که کمتر از دو دقیقه با پناهگاه فاصله داری، می‌گوید که فردا می‌رسی. به ناچار و کورمال، کورمال و اشتباها می‌آیی پایین و می‌بینی در اردوگاه فلسطینی شاتیلا هستی و چاره‌ای نداری، جز آن‌که ببینی یکی از اهداف، تنها دویست متر با بیمارستان حضرت رسول بیروت فاصله داشت.

۳.  عزیزان لبنانی از اساس در لیگِ دیگری توپ می‌زنند. هنوز چادر سفری بر ساحل نینداخته و غبار آوار خانه از سر و صورت نتکانده، چنان قلیانی چاق کرده و به افق فوت می‌کند که مپرس! آن‌یکی مقیدتر از خشاب مسلسل، پابند خط پیرهن و عطر اروپایی است! حیرت‌انگیز، چهره‌ی آن بستنی‌فروش الحمرا نبود که -به صدای بمبارانِ محله‌ای دیگر- حتی پُشت‌اش را نگاه نکرد، حیرت‌انگیز آن هواپیمای مسافری است که در میانه‌ی آتش و دودی که از فاصله‌ی نهایتا دو،سه کیلومتری‌اش با چراغ‌های روشن و چرخ‌های باز رد می‌شود. فرودگاه بین‌المللی رفیق‌حریری، بخشی از منطقه‌ی ضاحیه است!

۴.  و بله، اگر مهدی جان این سطرها را سانسور را نکند، سرعت اینترنت بد نیست و اگر با کندی فیلترنت وطنی مقایسه شود، حتی عالی است. شبکه‌های اجتماعی باز هستند و جز برخی از سایت‌های خاک‌برسری -که به والا صرفا از باب اطلاع، بررسی کردم- چیزی فیلتر نیست که فیلترشکنی باشد و فروخته شود. دسترسی به بانک‌های ایرانی نیز، محال است.

۵.  سه‌جور مجوز لازم است. از این‌جاها: «مخابرات  الجیش  اللبنانیة، مدیریة التوجیه/ ‌العلاقات الإعلامیة فی حزب الله، السیدة رنا الساحلی/ وزارة الاعلام فی الجمهوریة اللبنانیة، قسم الصحافیین العرب و الاجانب، السید محمد ملی المحترم.» و با این مدارک: «صورة الصفحة الأولى من جواز السفر، رسالة الطلب من وسائل الإعلام التی أرسلت الشخص إلى البعثة، أصل بطاقة المراسل الدولی، صورة ختم الدخول إلى لبنان، تذکرة العودة، تأکید الإقامة .» همه‌ی این‌ها لازم‌اند ولی کافی نیستند و مثل مملکتِ خودمان، بسته به ابر و باد و مه و خورشید و فلک است.