|

قناعت، خاک گور و چند مورد دیگر

نظر به اینکه معمولا در یادداشت‌های خود یک هفته در میان زاویه دیدمان را تغییر می‌دهیم، یعنی یک هفته از رفتار بعضی پزشکان یقه چاک می‌دهیم و هفته بعد از رفتار بعضی مسئولان درمانی فرق بر میز می‌کوبیم، این هفته نوبتی هم باشد نوبت همکاران پزشک است.

نظر به اینکه معمولا در یادداشت‌های خود یک هفته در میان زاویه دیدمان را تغییر می‌دهیم، یعنی یک هفته از رفتار بعضی پزشکان یقه چاک می‌دهیم و هفته بعد از رفتار بعضی مسئولان درمانی فرق بر میز می‌کوبیم، این هفته نوبتی هم باشد نوبت همکاران پزشک است. اگرچه از این یکی به نعل‌زدن‌ها و یکی به میخ کوبیدن‌ها اسب تندرویی درنمی‌آید، ولی حداقل در دو، سه پاراگراف این یادداشت‌ها عدالت را رعایت کرده‌ایم. قبلا درباره دوقطبی عمیق جامعه پزشکان صحبت کرده بودیم. جایی که پزشکان مسن‌تر به علت بکر‌بودن ذاتی رشته پزشکی در دهه‌های قبل، تا بن دندان به ثروت و شهرت مجهز شدند، درحالی‌که اگر با همان هوش و استعداد الان و در این دوره با این شرایط و رقابت سخت اقدام به تحصیل می‌کردند، به یک‌ هیچ بزرگ نائل می‌گشتند. همین عزیزان به شکل رگباری اقدام به فرزندآوری کرده‌اند که از قضا فرزندان هم با همان هوش و استعداد نیم‌بند پدری یا مادری، بدون دستاورد خاص علمی پله‌های ثروت را دو تا یکی بالا می‌روند و به اسم سهمیه‌هایی مانند فرزندان هیئت علمی و... یا زبانم لال از طریق رانت و رانت‌خواری، متخصص و فوق‌تخصص می‌شوند. مقابل این قطب، قطب دومی قرار دارد که پزشکان جوانی هستند که اغلب معلم‌زاده یا کارمندزاده هستند و از پس کنکورها و شب‌بیداری‌ها و تعویض قوانین و خیلی چیزهای دیگر در مسیر پزشکی خود، از آنها تنها یک روح شرحه‌شرحه ‌مانده و یک جسم نیمه‌جان که با آنها باید یا تن به بردگی قطب اول بدهند، یا زیباجو از کف خیابان جمع کنند، یا بزنند به دریا و برود ناکجاآباد کشور تا بتوانند مالیاتشان را به موقع پرداخت کنند! جایی که سوختگی نگارنده این متن و احتمالا خوانندگان آن به اوج می‌رسد اینجاست که همین قطب اولی‌ها، یعنی خانواده‌های ثروتمند و متمول پزشک که جامعه پزشکی را با ثروت و تسلط خود قبضه کرده‌اند، به شکل عجیبی تکاپویشان برای مهاجرت زیاد شده است، به طوری که هرچند وقت یک بار می‌پیچد که دکتر فلانی که پسر استاد فلانی است در فرودگاه امام سلفی وداع را گرفت و رفت! دو روز بعدش دکتر بهمانی فرزند استاد بهمانی در همان لوکیشن از فرودگاه امام سلفی وداع و درخواست حلالیت را صادر می‌کند، تازه چند تا هم به اوضاع مملکت می‌توپد و می‌رود. اخیرا هم چند مورد از خود استادان (نه فرزندانشان) اقدام به رفتن کرده‌اند. سؤال بزرگ اینجاست که شما چرا؟! شمایی که در قطب اول ذکرشده در بالا، دستاوردهایتان با اختلاف بالاتر از لیاقتتان است و هرچه دارید از این مملکت دارید و اگر با همین مجموعه از توانایی‌ها هر جای دیگری بودید شاید حتی پزشک هم نمی‌شدید، شما دیگر از چه چیزی دلتان پر است که می‌توپید و می‌روید؟! شاید بدون اینکه این عزیزان خودشان هم خبر داشته باشند صرفا در رقابت و چشم و هم‌چشمی با هم‌صنفانشان، می‌روند که فرزند استاد فلانی جلوی فرزند استاد بهمانی کم نیاورد. شاید هم صرفا یک حرص و طمع ناشی از شکم سیر است که به قول سعدی یا قناعت پرش می‌کند یا خاک گور، یا در این مورد خاص جهانگردی! جا دارد در پایان یادی کنیم از قطب دوم جامعه پزشکی که با وجود مصائب وارده و بی‌احترامی‌هایی که صورت می‌گیرد، همگی پای کارشان ایستاده‌اند و هرگز گدایی وطن‌شان را به شیر و شکر غربت نمی‌فروشند.