|

تبدیل ناكامی به فرصت

تبدیل ناكامی به فرصت

قادر باستانی

وقتی در تلویزیون، تصاویر مردم بلاروس را می‌‌بینم که بر ترس خود غلبه کرده و به خیابان آمده‌اند، یاد شهریور 57 می‌افتم که مردم ما با چه شور و حرارتی شعار «مرگ بر شاه» سر می‌دادند و تمام بدبختی‌های خود را در وجود شخصی مستبد جست‌وجو می‌کردند. لوکاشنکو 30 سال است بر اریکه قدرت تکیه زده و خیال پایین‌آمدن ندارد. او مخالفانش را تحریک‌شده ازسوی غربی‌ها قلمداد می‌کند که درپی نابودی بلاروس هستند. افرادی از این قماش، دچار سندرم «خودبرگزیده‌پنداری» هستند که انگار رسالت والایی بر عهده دارند و باید تا آخر عمرشان، حکم برانند و اگر کسی مخالفت کند، او را عامل دشمن می‌خوانند. نقطه مقابلشان، افرادی مثل نخست‌وزیر ژاپن هستند که چه آسوده‌خاطر، صندلی قدرت را رها می‌کنند. امپراتور این کشور هم چندی قبل، تخت پادشاهی را راحت واگذاشت و رفت.

من معتقدم نظام استبدادی، غالبا معلول سنت‌ها و زمینه‌های فرهنگی است. سنت فرهنگی بلوک شرقی، روس‌ها، بلاروس و اسلاوها و حتی لهستان، استبداد را برمی‌تابد. نقطه مقابل آن، سنت شورایی و مشارکتی فرهنگ شینتوئیسم ژاپنی است که کاملا با منطق استبداد یا فردمحوری فرهنگ روس و خاورمیانه‌ای و سنت شاهنشاهی ایرانی، مغایر است. عجم‌اوغلو و رابینسون در کتاب «چرا برخی ملت‌ها شکست می‌خورند؟»، ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر را در دو مدل حکومت معرفی می‌کنند: مشارکتی و انحصاری؛ نمونه روشنی برای ژاپن و بلاروس.‬‬‬‬‬‬‬

مانس اشپربر، نویسنده اتریشی- فرانسوی، شاگرد آلفرد آدلر و هم‌عصر ژان پل سارتر، کتابی دارد که در فارسی به نام «روان‌شناسی خودکامگی»، انتشار یافته است. او این کتاب را قبل از ظهور هیتلر نوشته و در آن، با تحلیل‪ ‬روان‌شناختی شخصیت و رفتار خودکامگان، نشان می‌دهد که مستبدان، به خودی خود خودکامه و‪ ‬جبار نمی‌شوند، بلکه آنها محصول رفتار توده‌هایی هستند که خلق‌وخوی‪ ‬جباریت، بخشی از وجود آنهاست و برای آنکه خودکامگی، ‪ برای همیشه‪ ‬از جامعه‌ای رخت بربندد، باید روحیه‪ ‬خودکامگی‪ ‬توده‌ها از بین برود. او به زیبایی نشان می‌دهد که چگونه جباران با ساده‌کردن مسائل پیچیده زندگی، راه‌حل‌های عامه‌پسند، اما غیر قابل اجرا می‌دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده‌های خود نیستند؛ چراکه آموخته‌اند وقتی راه‌حلشان به نتیجه نرسید، به‌راحتی می‌توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دشمن، این ناکامی را به فرصتی تبدیل کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمندند و نمی‌گذارند آنها به اهدافشان برسند‬.‬‬‬‬‬‬

ملت‌هایی با سنت فرهنگی سازگار با خودکامگی، قابلیت ابتلا به استبداد دارند و باید هزینه بسیاری برای برون‌رفت از آن را پرداخت کنند؛ این هزینه‌های شوم، حتی گاهی سال‌ها بعد از مضمحل‌شدن شخص مستبد، دست از سر آن کشور برنمی‌دارد. سرنوشت صدام، قذافی، پل پوت، هیتلر، موسولینی، استالین و ده‌ها دیکتاتور دیگر، برای همه آشنا و ملموس است که چه اثراتی بر سرنوشت ملت و کشور خود بر جای نهاده‌اند. آنها به خیال خود، پیش وجدانشان آسوده بودند که توانشان را گذاشته و برای صلاح کشورشان کار کرده‌اند، اما این توهم شخصی، برای ملتی دربند استبداد، سنگین و گران تمام می‌شد.

تکلیف قهرمانانی چون شینزو آبه مشخص است. در یک فرهنگ مشارکتی، طبق فرایند دموکراتیک به قدرت رسیدند. برای ماندگاری در قدرت اقدامی نکردند که دیگر نتوان آنها را از قدرت به زیر کشید. زمانی هم که احساس خستگی و کم‌توانی کردند، قدرت را بوسیده و راحت کنار گذاشتند. اما حساب مستبدان جداست. افراد مستبد، دو گونه‌اند؛ یک دسته از آنها اعتقاد به پیشرفت و توسعه دارند و می‌خواهند میان‌بر بزنند و این پیشرفت را آمرانه، در زمان کوتاه‌تری عاید جامعه خود کنند. دسته دیگر توهماتی مثل جامعه بی‌طبقه و سوسیالیسم ناب و نژاد برتر و نظایر آن در سر دارند و مدام مدینه فاضله‌ای را به مردم نشان می‌دهند، اما حاصلی جز تیره‌بختی و فساد و تباهی نسل، برجای نمی‌گذارند. دسته اخیر خطرناک‌تر هستند. جباران معتقد به توسعه، فقط آزادی را محدود می‌کنند و نقد و مخالفت را برنمی‌تابند، اما درپی رفاه و آسایش بیشتر مردمانشان هستند. مستبدان متوهم، همه امکانات و داشته‌های کشور را خرج موهوماتی می‌کنند که جز خسارت، حاصل دیگری ندارد. آنها وقتی می‌بینند کار، چنان که فکر می‌کردند پیش نرفت، دنبال كسی می‌گردند و ناکامی‌های خود را گردن آن می‌ اندازند.

در زمان استبداد، جوانان و نوباوگان در آرزوی آزادی و بهروزی، پیر و فرسوده می‌شوند و می‌میرند و حسرت آن را با خود به گور می‌برند، اما امید به پایان شب سیاه، از جامعه رخت بر نمی‌بندد. عده‌ای در تب‌وتاب رسیدن به آرزوهایشان، خاک سرزمینشان را وا می‌گذارند و به امید زندگی بهتر، راهی جوامع دیگر می‌شوند و عده‌ای دیگر، هر از چند گاه، مثل مردم بلاروس، به ترس خود غلبه کرده و در خیابان به مصاف استبداد می‌روند که شوربختانه کمتر نتیجه می‌گیرند.

حالا شانس مردم ژاپن است که نظام مشارکتی و سیاست‌مداری چون شینزو آبه و امپراتوری چون آکی‌هیتو دارند، یا بدشانسی مردم بلاروس است که گرفتار سنت خودکامگی و جان‌سختی لوکاشنکو شدند، مسئله آن است که جامعه انسانی دچار دگردیسی بزرگی شده است. در جوامع سنتی استبدادپرور، ابرهای تیره‌روزی براثر تحولات فناورانه بزرگ، باریدن گرفته و گوهر آگاهی را بر توده‌های تحت ستم پخش کرده و روح خودکامگی توده‌ها را دیگرگون کرده است. دیگر نمی‌توان به‌راحتی مردم را فریفت و به دنبال خود به ناکجاآباد کشاند. اینک خرد جمعی در فضای مجازی شکل گرفته و به توده‌های جوان، قدرت بخشیده تا به‌تدریج سنت‌های گذشته را اصلاح کنند. رفتار سیاسی زمامدار ژاپن، باید الگویی باشد برای لوکاشنکوهایی که با چنگ و دندان به قدرت چسبیدند و عرض خود می‌برند و زحمت ملت می‌‌دارند.