انقلاب منفعلِ مصدق
چگونه میتوان بدون انقلاب، انقلاب کرد. کامران متین پیش از طرح این مسئله و کنکاش در آن، از «ناسیونالیسمِ بدون ملت» در ایرانِ سالهای 1300 تا 1332 سخن میگوید که کشور دو اتفاق عمده؛ اصلاحات رضاشاه و قیام مصدق را تجربه کرد.

به گزارش گروه رسانه ای شرق؛ مدرنیزاسیون تدافعیِ رضاشاه و جنبش ملیشدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق، تبعاتِ تلاشهای ناسیونالیستیِ متفاوت برای مقابله با عقبماندگی در ایران و بازسازی استقلال سیاسی این کشور بودند. از دید متین، تلاشهای رضاخان سوادکوهی که چندی بعد رضاشاه شد، یک برنامهریزی مدرنیزاسیونِ تدافعی بود؛ حال آنکه پروژه مصدق در قالب یک نبرد ضد استعماری برای ملیکردن صنعت نفت ایران بهعنوان بنیانی برای صنعتیسازی موفقیتآمیز ایران و تشکیل یک دولت لیبرال-دموکرات مستقل بود. متین استدلال میکند که برآیند پروژه مدرنیزاسیونِ از بیرون فعالشده یا تدافعیِ رضاشاه، زمینه سیاستورزی ناسیونالیستی مصدق را فراهم آورد. او از انقلاب مشروطه آغاز میکند که یک دولت پادشاهی مطلقه عشیرهای را نابود کرد، هرچند نتوانست آن را به یک دولت مدرنِ متمرکز تبدیل کند. این دورانی است که به ازهمگسیختگی عشیرهای، اشغال به دست اجنبیها نیز اضافه میشود. از اینرو، کمتر از دو دهه پس از پیروزی انقلاب مشروطه، بخش عمدهای از اِلیت دموکرات ملی و لیبرال به طرفداری از تلاش طبقات دارا و ممتاز برای ایجاد یک حکومت مرکزی قدرتمند برخاستند تا بتوانند استقلال ایران را دوباره برقرار کرده و نظم و ثبات را بازسازی کنند. در عین حال، با انقلاب اکتبر در روسیه، تکاپو برای یافتنِ یک ناجی ملی قوت گرفت. تأثیر انقلاب روسیه در ایران خود را بهصورت تقویتِ نیروهای چپ نشان داد که تهدید جدیتری برای موقعیتِ مالکان و طبقات ممتاز بهحساب میآمد و چهبسا پیامدهای مخربتری برای طبقه برخوردار و فرادست داشت. کودتای سوم اسفند 1299 در چنین شرایطی بدون جنگ و جدالی خونین به ثمر نشست و رضاخان خان سوادکوهی در قامت افسر بریگارد قزاق و همکار روزنامهنگار ماجراجویش سید ضیاءالدین طباطبایی با کمکِ بریتانیا به قدرت رسیدند. ناسیونالیسمِ بدن ملتِ رضاشاهی، پویایی دموکراتیک انقلاب مشروطه را سرکوب کرده و تکههای پیشاملی را منظم و مطیعِ یک دولت مرکزی سکولار کرد، دولتی که بهتعبیر متین، با یک دستگاه بوروکراتیک-نظامی زرهپوش شد. «این وضعیت مصداق کلاسیک توسعه مرکب بود که در آن اشکال و منابع سیاسی و بوروکراتیکِ مدرن برای تقویت ساختار اجتماعیِ پیشامدرن بسیج شدند.» این امر تناقض میان تأسیس ارگانهای حاکمیتیِ یک دولت-ملت در غیاب یک ملت مدرن را نشان میداد. اشغال ایران توسط متفقین وضعیت را یکسر دگرگون کرد و به ظهور جنبش ناسیونالیستی شهری در زمان دکتر مصدق منجر شد. از نظر متین، استراتژی ملیکردن صنعت نفت ایران توسط مصدق، راهبردی با هدف دستیابی به منابع لازم برای ایجاد تحولی تحت کنترل دولت در اقتصاد پیشاسرمایهدارانۀ ایران بود که برای ساختِ یک دولت-ملت ضرورت داشت. و این تحولی بود که انقلاب مشروطه و مدرنیزاسیونِ تدافعیِ نیمهکارۀ رضاشاه در مسیر تحقق آن ناکام مانده بودند. متین با اشاره به حکومت استبدادی رضاشاه و ناسیونالیسمِ مردمی مصدق تأکید میکند که اغلب این واقعیت را نادیده میگیرند که در زمان مصدق، آگاهیِ ملی هنوز پدیدهای مختص اِلیت بود و جریانی تودهای به شمار نمیرفت، چه رسد به ناسیونالیسمی که قرار باشد ملتی را با تحولات سیاسی همراه کند. مفهوم «انقلاب منفعلِ» گرامشی در اینجا به کار گرفته شده تا نگرش دولت مصدق را نشان دهد. از دیدِ متین، مصدق در عالم واقع بیشتر به استراتژی انقلاب منفعل پایبند بود تا اینکه بخواهد به بسیج انقلابی تودهها بپردازد، چراکه مصدق صادقانه مخالف هرگونه سیاست معطوف به بازتوزیع مستقیم ثروت بود. متین اشاره میکند که تغییرات اجتماعی مورد نیاز برای فرایند توسعه در کشورهای عقبمانده، یعنی «انباشت اولیه» و جدایی تولیدکنندگان مستقیم از ابزار تولید، تناقضی در پی داشت: این تحولات در وهله نخست پایههای قدرت سیاسی و اقتصادی همان قشر اجتماعی یعنی اِلیت ناسیونالیستی را تضعیف میکرد که در حقیقت سردمدار پروژه توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران بودند. مبانی عینیِ «اراده عمومیِ ملت ایران»، که مصدق و سایر ناسیونالیستها مدام از آن سخن میگفتند، نیازمند بازآرایی مؤلفههای خودمختارِ صورتبندی اجتماعی ایران و تبدیل آنها به یک کلیت ارگانیک از خلال شبکه اقتصاد ملی سرمایهدارانه بود. اینجاست که پرسش اساسی مطرح میشود: چگونه میتوان این کار را بدون تغییرات بنیادی در ترکیب طبقات حاکم انجام داد؟ یا بهعبارت دیگر، چگونه میتوان بدون انقلاب، انقلاب کرد؟ متین معتقد است پاسخ، دسترسی به منابع نفتی بود که بهلحاظ نظری پروژه انباشت اولیه را میسر سازد و البته این منبع حیاتی ورای کنترل حاکمیت دولت ایران بود. از اینرو ملیشدن صنعت نفت، هم استقلال سیاسی و هم مدرنیزاسیون اقتصادی را بدون هرگونه تحول عمیق اجتماعی یا تغییرات بنیادی در ساختار قدرت سیاسی موجود و نیز ثروت و جایگاه برتر طبقات حاکم ممکن میکرد. اما برنامههای ریاضتی دوران اقتصاد غیرنفتی بهسرعت مورد اعتراض واقع شد و خردهبورژوازی بازار که ابتدا قرص و محکم پشت مصدق ایستاده بود و البته در انتظار سهمِ خود از ثروت ملی نفت بود، اِبایی از تغییر خطِ سیاسی نداشت و به این ترتیب جز عدهای اندک همه مصدق را رها کردند. متین این دوره را با وضعیت آلمانیها در مواجهه با عقبماندگی خود قیاس میکند: «مشاهدۀ نافذ مارکس درباره رابطه آلمانیها با عقبماندگیشان وصفِ حال مصدق است: در پی شکار مدوسای عقبماندگی، او هم کلاه جادویی ناسیونالیسم را چندان پایین کشید که چشمانش را پوشاند.»
از طرف دیگر، فضای سیاستهای ضد امپریالیستی که پس از جنگ ایجاد شده بود و تحرکات حزب توده، مطالبه برای سهمی عادلانهتر از درآمد نفتی را به نبرد ضد استعماری تمامعیاری متحول کرده بود که هدف نهایی آن احیای صنعت نفت جنوبِ تحت کنترل بریتانیا بهعنوان مسئلهای حیاتی برای حق حاکمیت ملی و دموکراتیک ایران بود. به همین اندازه تحلیل نیروهای ناسیونالیستی مبنی بر اینکه کنترل صنعت نفت منبعی ضروری برای مدرنیزاسیون اجتماعی و اقتصادی ایران است اهمیت داشت. دکتر محمد مصدق، در قامت سیاستمداری کاریزماتیک و نمایندهای بانفوذ در مجلس، در چنین بستری رهبر کارزار ملیشدن صنعت نفت شد. «راهحل او یک انقلاب منفعل بود که مسیر حرکت آن با نفت هموار میگشت.» متین به سخنرانیِ غیرعلنیِ مصدق در مجلس بهسال 1330 اشاره میکند که در آنجا بهصراحت میگوید «برای شکست کمونیسم اصلاحات ضروری است. برای اجرای اصلاحات نیز به پول نیاز داریم و برای بهدستآوردن پول، ملی کردن صنعت نفت حیاتی است.»
انقلاب منفعلِ گرامشی را تحول اصلاحطلبانۀ ساختار اقتصادی از اقتصادی فردگرایانه به اقتصادی مبتنی بر برنامهریزی یا اقتصاد مدیریتشده تعریف کردهاند که یک «اقتصاد بینابینی» را بنیان میگذارد و گذار به شکلهای سیاسی و فرهنگی پیشرفتهتر را بدون تحولات ویرانگر نابودکننده و رادیکال ممکن میسازد. درواقع، از نظر گرامشی مفهوم انقلاب منفعل در گستردهترین معنای خود، به فرآیندی متمایز از مدرنیزاسیون سیاسی دلالت میکند که فاقد مشارکت معنادار طبقات مردمی در انجام و تحکیم دگرگونی اجتماعی است. به این معنا میتوان مفهومِ «انقلاب منفعل» را به سیاستهای مصدق تعمیم داد. اما در تحلیلِ پیتر دی توماس، گرامشی مفهوم انقلاب منفعل را با تکیه بر بحثهایی در سوسیال دموکراسی روسیه، به منظور واکاوی مرحلهای تعیینکننده در تولید «بافت هژمونیک حاکمیت مدرن» بسط میدهد. «با این حال، خود مفهوم انقلاب منفعل تنها مرحلهای بینابینی در تحقیقات گرامشی درباره ماهیت هژمونی بهعنوان یک عمل سیاسی بود، که نه نقطه اوج آن بلکه تنها یک لحظه موقت در بسط آن را نشان میدهد. انقلاب منفعل بهعنوان مفهومی تحلیلیْ مداخلهای بود استراتژیک که هدف آن برجسته کردن شکست تاریخی هژمونی بود. این انقلاب بیانگر ناتوانی ساختاری پروژه سیاسی بورژوایی بهویژه در غرب، برای تحقق کامل پتانسیلهای این عمل و نظریه سیاسی جدید بود.» گرامشی در سال 1933 تأکید کرد که مفهوم «انقلاب منفعل» میتواند معنای سیاسی مشخصی داشته باشد، نه بهعنوان یک برنامه سیاسی، بلکه تنها اگر «تضاد شدیدی را ضروری یا مفروض بداند» که بهطور مستقل و سازشناپذیری همه قدرتش را به جریان اندازد. «به عبارت دیگر، مفهوم انقلاب منفعل نیاز به مواجهه با پتانسیل یک فرآیند صلحزدایی و انقلاب فعال توسط طبقات مردمی و در درون کنش آنها داشت.» با این وصف، میتوان ادعا کرد که مصدق انقلاب منفعل را در این معنا فهم کرده و بر پتانسیلِ ناسیونالیسم مردمی و انقلاب فعال نظر داشته یا دستکم با دیدی آیندهنگرانه به چنین روندی امیدوار بوده است.
منابع:
1. «ناسیونالیسمِ بدون ملت: اصلاحات رضاشاه، قیام مصدق، 1300- 1332»، کامران متین، ترجمه هیمن رحیمی، سایت «نقد اقتصاد سیاسی»
2. «هژمونی، انقلاب منفعل و شهریار جدید»، پیتر دی توماس، ترجمه حسن مرتضوی، سایت «نقد»