تغییرات اقلیمی و فرمهای روایی
«چطور ممکن است کسی فراموش کند لحظهای را که در آن بیجان ناگهان به نحو خطرناکی زنده از کار درمیآید؟ بهطور مثال، لحظهای که مشخص میشود نقوش اسلیمی فرش زیر پایتان درواقع دم سگی است که اگر روی آن قدم بگذارید ممکن است مچ پای شما پیچ بخورد؛ یا لحظهای که دست دراز میکنیم تا خوشه ظاهرا بیآزاری را بچینیم و میبینیم که کرم یا مار است؛


شرق: «چطور ممکن است کسی فراموش کند لحظهای را که در آن بیجان ناگهان به نحو خطرناکی زنده از کار درمیآید؟ بهطور مثال، لحظهای که مشخص میشود نقوش اسلیمی فرش زیر پایتان درواقع دم سگی است که اگر روی آن قدم بگذارید ممکن است مچ پای شما پیچ بخورد؛ یا لحظهای که دست دراز میکنیم تا خوشه ظاهرا بیآزاری را بچینیم و میبینیم که کرم یا مار است؛ یا لحظهای که تکهچوبی ساکن ناگهان تکان میخورد به تمساح بدل میشود!» این بخشی از کتاب «جنون بزرگ» نوشته آمیتاو گوش است که با ترجمه امید رستمیانمقدم در نشر نی منتشر شده است. کتاب «جنون بزرگ» در سه فصل با عناوین داستان، تاریخ و سیاست نوشته شده است.
آمیتاو گوش، رماننویس بنگلادشی ساکن نیویورک است اما «جنون بزرگ» ناداستان است و از مهمترین آثار او به شمار میرود. آمیتاو گوش، که بیشتر با رمانهای تاریخیاش شناخته میشود، در این کتاب با کندوکاوی در ادبیات داستانی، تاریخ و سیاست، ضمن بازشناسی تحول آب و هوایی نادری که برایش رخ داده است، نکات مهمی را یادآوری میکند که معمولا در بحثهای تغییرات اقلیمی جایی ندارند یا با آنکه بدیهیاند باید آنها را یادآور شد. او میگوید اجدادش مهاجران زیستمحیطی بودند مدتها قبل از آنکه این واژه ابداع شده باشد. آنها اهل جایی بودند که امروز بنگلادش نامیده میشود و روستایشان در ساحل رودخانه پادما، یکی از بزرگترین آبراههای زمین، واقع شده بود. روزی رودخانه بزرگ ناگهان تغییر مسیر میدهد و روستا زیر آب میرود و تنها تعداد کمی از ساکنان موفق به فرار به مناطق مرتفع میشوند. این فاجعه زندگی آنها را تحتتأثیر قرار میدهد و مجبور به مهاجرت میشوند. آمیتاو گوش میگوید امروز وقتی به شرایطی که کل زندگیاش را شکل داده فکر میکند، آن نیروی مقاومتناپذیری را به یاد میآورد که اجدادش را از سرزمین مادریشان رانده بود و آنها را در سفرهایی به خاطر میآورد که قبل از سفرهای فردیاش در همین مسیرها انجام میشد. آمیتاو گوش به ما یادآوری میکند که تغییر اقلیم سهم بسیار اندکی را در ادبیات داستانی به خود اختصاص داده است.
او میپرسد آیا امواج تغییرات اقلیمی آنچنان متلاطم است که نمیتوان با زورقهای مرسوم روایی در آن حرکت کرد؟ به اعتقاد او اکنون واقعیتها به طرز گستردهای تأیید میکنند که ما وارد دورانی شدهایم که تلاطم عادی شده است؛ اگر برخی از قالبهای ادبی قادر به هماهنگی با امواج این تغییرات سهمگین نباشند، شکست خواهند خورد و شکست آنها باید نمادی از شکست ذوق ادبی و فرهنگ در نظر گرفته شود. بدیهی است این مشکل ناشی از کمبود اطلاعات نیست چراکه امروزه نویسندگان از اختلالات کنونی در نظامهای اقلیمی سراسر جهان غافل نیستند. با این حال، این واقعیتی شگفتآور است که وقتی داستاننویسان تصمیم به نوشتن درباره تغییر اقلیم میگیرند، تقریبا همیشه این کار را در قالب غیرداستانی انجام میدهند.
در «جنون بزرگ» درمییابیم که چگونه ما گرفتار جنونی بزرگ شدهایم و چگونه میتوانیم از آن رها شویم. این جنون با کوچکشمردن عاملیت ناانسانها و تغییرات تصورناپذیر اقلیمی در حوزه داستان، تاریخ و سیاست پدیدار شده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «چالشهایی که تغییرات اقلیمی پیش پای نویسنده معاصر میگذارد البته از برخی جهات خاص است، اما محصول چیزی جامعتر و کهنتر است که در نهایت از شبکهای از الگوها و سنتهای ادبی سرچشمه میگیرد که تخیل روایی را شکل میداد- در دورانی که انباشت کربن در جو سرنوشت زمین را از سر مینوشت».