چرا باستانشناسی؟
درک تحول ایدهها و نهادهای فرهنگی، نیاز به مطالعه تاریخ تحول آنها در بافتی رفتاری دارد. چون بیشتر رفتارهای انسان بازتاب مادی دارند، مطالعه آثار مادیای که نیاکان ما برجای گذاشتهاند، مهمترین روش در بازسازی گذشته است و باستانشناسی کارآمدترین روشها را برای انجام این کار پرورانده است
عباس علیزاده*:
کسانی که از تاریخ نیاموزند محکوم به تکرارش خواهند بود.
جورج سانتایانا، ادیب و فیلسوف شهیر اسپانیایی قرن نوزدهم
درک تحول ایدهها و نهادهای فرهنگی، نیاز به مطالعه تاریخ تحول آنها در بافتی رفتاری دارد. چون بیشتر رفتارهای انسان بازتاب مادی دارند، مطالعه آثار مادیای که نیاکان ما برجای گذاشتهاند، مهمترین روش در بازسازی گذشته است و باستانشناسی کارآمدترین روشها را برای انجام این کار پرورانده است. پزشکی، مهندسی، زمینشناسی، فیزیک و سایر رشتههای آکادمیک و علمی کاربردهای مشخصی دارند، اما کاربرد باستانشناسی چیست؟ در بیشتر جوامع غیرصنعتی این پرسش مطرح میشود که باستانشناسی چه سودی دارد و چرا ما باید در انجام آن، زمان و بودجه صرف کنیم. باستانشناسان و دانشجویان باستانشناسی اغلب با این پرسش روبهرو میشوند. گاه چنین پرسشی را کسانی مطرح میکنند که در محیطهای دانشگاهی فعالیت دارند و باید آگاهیشان از توده مردم بیشتر باشد. با وجود این، ما نه از مردم عادی و نه از سیاستمدارها نمیتوانیم انتظار داشته باشیم پاسخ به این پرسش مهم را بدانند و این وظیفه ما باستانشناسان است که جامعه را از اهمیت این رشته آگاه کرده و صرف بودجهای را که از جیب مردم از راه مالیات به فعالیتهای باستانشناختی اختصاص داده میشود، توجیه کنیم.
در آغاز باید گفت اگر منظور از این پرسش آن است که باستانشناسی چه خاصیت کارکردی ملموسی در جامعه دارد؟ با صداقت باید گفت به تقریب هیچ، بهجز سرگرمکردن مردم در موزهها. اما این فقط ظاهر قضیه است و در دنباله این بحث، به چند مورد از اهمیت کارکردی باستانشناسی در جوامع اشاره خواهم کرد. چیزی که هست، این است که اگر از این دیدگاه سطحی به رشتههای علوم انسانی و اجتماعی نگاه کنیم، این پرسش را میتوان درباره همه علومی که جزء علوم طبیعی و تجربی نیستند نیز مطرح کرد. با این «معیار» میتوان حتی در فایده کارکردی برخی از علوم مانند کیهانشناسی و فیزیک ستارهای یا حتی ریاضیات نظری نیز تردید کرد یا پرسید شعر، ادبیات و هنر چه فایده کارکردی دارند؟ فلسفه چه سودی دارد یا تاریخ و...؟ اگر این برخورد کوتاهبینانه را ادامه دهیم، آنگاه فقط خوردن و آمیزش جنسی را میتوانیم توجیه کنیم.
از نظر زیستی البته ما مجبور نیستیم برای مطالعه پدیدههایی که با رفتارهای فرهنگی و اجتماعی انسانها سروکار دارند، توجیه کارکردی بیاوریم. میلیونها سال تحول از ما انسانها جانوری بهشدت کنجکاوی ساخته که از معما بیزار است و کوشش در درک و فهم ناشناخته دارد. ساختار مغز انسان بهگونهای است که همیشه دنبال حل مسائل است و نیاز به دانستن از ویژگیهای زیستی یاختههای مغزی انسان است. این نیاز بیولوژیک و ذاتی مغز در دانستن است که آبشخور خرافات از یک سو و دستاوردها و پیشرفتهای علمی از سوی دیگر است. درعینحال، مغز انسان نیازهای غیرمادی نیز دارد که از برآوردن آنها بهسادگی لذت میبرد؛ مانند خواندن یا سرودن شعری نغز، نقاشی، خطاطی و... . اما برای روشنشدن اینکه تاریخ و باستانشناسی چه اهمیتی در زندگی انسانها میتوانند داشته باشند، بهتر است مثالی ساده بیاوریم.
تصور کنید روزی از خواب بیدار میشوید و حس میکنید همه چیز بیگانه است و هیچ چیز را به یاد نمیآورید و همه خاطرهها از ذهنتان زدوده شده است. چون شناسایی افراد و مکانها نیز بخشی از کارکرد خاطره است، تشخیص اینکه کجا هستید و چه میکنید ناممکن است. از این بدتر، اطرافیان و آشنایان یا دشمنان و دوستان خود را نخواهید شناخت. این وضع آهسته و بهگونهای طبیعی در بیماران آلزایمری به وجود میآید و از یک انسان سالم، موجودی از خود و از دیگران بیگانه میسازد. این حافظه ماست که به ما کمک میکند تا در موقعیتهای گوناگون، رفتار متناسب از خود نشان دهیم. زندگی اجتماعی بدون نیروی حافظه ناممکن است.
در سال 1987 فیلمی سینمایی با عنوان «از روی عرشه» با هنرمندی کورت راسل و گلدی هاون به نمایش درآمد. داستان این فیلم از این قرار بود: زنی ثروتمند (جوآنا)، نجاری (دین) را برای ساخت یک کابینت در قایق شخصی استخدام میکند. پس از پایان کار، جوآنا دبه درمیآورد که دین بهجای چوب سرو از چوب بلوط استفاده کرده است و به همین دلیل دستمزد او را نمیپردازد. دین افسرده به خانه نزد چهار پسر بسیار شرور و بازیگوشاش برمیگردد (همسر دین فوت کرده بود).
پس از این ماجرا، جوآنا و همسرش با قایقشان به بندری نزدیک رهسپار میشوند، اما در حین سفر جوآنا تعادل خود را از دست داده و از عرشه به دریا سقوط میکند. بر اثر این حادثه، جوآنا حافظه خود را بهکلی از دست داده و همسر او نیز که از پیش میخواست از شر او رها شود، جوآنا را ترک و با معشوقهاش از آن شهر میروند. دین پس از دیدن اخبار در تلویزیون از وضع جوآنا، به بیمارستان رفته و ادعا میکند شوهر جوآناست و او را به خانه میبرد. در خانه به او میگوید چهار پسر دارد و تمام کارهای خانه و خرید و فروش را پیش از حادثه او انجام میداده و باید این وظایف را از سر گیرد. خلاصه بعد از مدتها که با جوآنا مانند برده رفتار میشود، دین و پسرانش به او علاقهمند شده و کمکش میکنند تا گذشتهاش را به خاطر بیاورد.
وضع جوآنا درست مانند ملت یا قومی است که کوچکترین آگاهیای از گذشته خود نداشته باشد و در این حالت بیهویتی میتواند از راههای گوناگون مورد سوءاستفاده و بهرهکشی قرار گیرد. این امر زمانی بسیار خطرناکتر خواهد شد که دولتهایی برای استثمار و انقیاد ملتی، یک گذشته جعلی و موهوم را برای ملت یا قومی تبلیغ کنند. در این موارد است که تاریخ و باستانشناسی میتواند با چنین هویتزایی جعلی مقابله کند. در مقیاسی بسیار بزرگتر، تاریخ و باستانشناسی دفتر حافظه گروهی ملتها و اقوام هستند. ملتهای دنیا برای دانستن هویت تاریخی خود، همیشه در پی یافتن و بازسازی گذشتهای هستند که در آن پیروزیها، شکستها و تجربههای گوناگون به آنها شکل داده است. در جوامع شهرنشین، این آگاهی با پژوهش مدارک تاریخی گذشتگان و از راه مطالعه و آموزش این مدارک صورت میگیرد؛ درحالیکه در جوامع غیرشهرنشین و بدون مدارک نوشته، این نیاز با اسطورهها، مَتَلها و ضربالمثلها برآورده میشود.
اما در مقایسه با چندین میلیون سال از تحول انسان، تاریخ مدارک نوشته بسیار جدید است و به زحمت حتی یک درصد آن را شامل میشود. بهروشنی با دانستن این بخش بسیار کوچک از سرگذشت نوع انسان، ما نمیتوانیم درکی درست از تحول انسان و جامعهاش داشته باشیم. بنابراین، بیش از 99 درصد زندگی جوامع انسانی را پشت سر داریم که نمیتواند با کمک مدارک تاریخی مطالعه و درک شود. در اینجاست که اهمیت باستانشناسی آشکار میشود. تاریخ مدارک نوشته محتوای اطلاعات تاریخی به زحمت به هزاره سوم پیش از میلاد میرسد؛ درحالیکه باستانشناسان میتوانند جوامع انسانی را از آغاز پیدایش آن یعنی سه میلیون سال پیش، مطالعه کنند.
برداشتهای نادرست از باستانشناسی در جامعه
گرچه باستانشناسان از اهمیت رشته خود و روشهای آن در مطالعه جوامع گذشته آگاهی دارند، اما این آگاهی هنوز در تودههای مردم رخنه نکرده است. در هر جامعهای، دیر یا زود، باستانشناسان با پرسشی بهظاهر آسان اما پیچیده از سوی مردم روبهرو میشوند. هنگامی که مردم متوجه میشوند من یک باستانشناس هستم، بهویژه زمانی که از کاوش یا بررسی میدانی برگشته باشم، از من میپرسند: «چی پیدا کردی»؟ چنین پرسشی مانند «مگسی سمج» در همهجا پدیدار میشود؛ در مجالس رسمی، در میهمانیها و حتی روی صندلی «شکنجه» دندانپزشکی!
در یک میهمانی که متشکل از افرادی با تحصیلات دانشگاهی بود، میزبان با یادکردن تخصصم، من را به دیگر میهمانان معرفی کرد. پس از این معرفی مقدماتی، یکی از میهمانان که از استادان دانشگاهی بود، از من پرسید: «خب، در فارس چی پیدا کردید؟». پس از صافکردن گلویم با یکی، دو سرفه، گفتم: «طرح پژوهشی که در چارچوب آن کار میکردم برای آزمایش فرضیهای بود درباره شکلگیری حکومتهای نخستین در ایران و نقش قبایل کوچنشین در چنین روندی». سپس افزودم: «اطلاعاتی که از تپههای باستانی در بررسی به دست آوردیم از این فرضیه حمایت میکند» و اینکه «...». همچنان که صحبت میکردم، متوجه شدم چشمهای مخاطبم در جستوجوی راه گریز از تنگنایی بود که خود را ناخواسته گرفتارش کرده بود و در نتیجه بدن من شروع کرد به عرقکردن، با این اندیشه که هرچه بیشتر درباره «گنجی» که پیدا کرده بودم توضیح دهم، گمان شنونده را بیشتر با این ایده که باستانشناسان یا افرادی هستند که شاید از کرات دیگر به زمین مهاجرت کردهاند و با زبانی نامفهوم حرف میزنند یا این اندیشه که «کلنگ این بابا به سنگ خورده و چیزی برای گفتن ندارد»، تقویت میکنم. خوشبختانه پیش از اینکه فرصت ادامه «خزعبلاتم» را داشته باشم، مخاطبم من را به «قربانی» دیگر معرفی کرد و از «شر» من رها شد!
«چی پیدا کردی؟» پرسشی است که پاسخ عمومی به آن برای بیشتر باستانشناسان دشوار است؛ چون پاسخ اغلب دربرگیرنده فهرستی از مواد بهظاهر پیشپاافتاده اما کلیدی است؛ مانند سفال، استخوان، دانههای سوخته، گرده گل و... که همه برای بازسازی و تفسیر جوامع و محیط زیست باستانی بسیار کلیدیاند. بااینحال، اغلب تصور میکنند که باستانشناسی علم گنجیابی است و ما پیوسته در جستوجوی گنج هستیم. شکی نیست که در کاوش یک گورستان باستانی، باستانشناس حجمی بزرگ و چشمگیر از دستسازهای کامل و اشیای تدفینی عامهپسند به دست میآورد که نزد مردم پراهمیت و جالب است و روزنامهها هم آن را پوشش میدهند، اما اشیای یک گورستان چه چیز مهمی درباره جامعه آن به ما میآموزد؟ موادی مانند سفال، استخوان، تراشه سنگی در نظر همگان چشمگیر نیست، اما در بازسازی و درک فرهنگ یک جامعه باستانی بسیار پرارزشتر از یک جام طلایی هستند. پرسشکننده معمولی، اغلب یا انتظار بازگویی روایتی رومانتیک از زندگی موقت در کوه و دشت و دیدن اقوام گوناگون را دارد یا انتظار پاسخی ساده و کوتاه درباره کشف گنج، مجسمه، کاخ و هر چیز چشمگیری که درک عمومی جامعه را از فعالیتها و هدفهای باستانشناسی تشکیل میدهد؛ درکی که با تأسف، ما باستانشناسان در پرورش آن سهمی چشمگیر داشتهایم.
اما گذشته از بخش رومانتیک و روحنواز زندگی موقت در طبیعت، پژوهش میدانی، کاری دشوار و توانفرسا و گاه یکنواخت و کسلکننده است و تنها مسائل شیرین نظری است که کار دشوار میدانی را سرشار از هیجان میکند. بااینحال، توده مردم چندان علاقهای به شنیدن درباره کارهای سخت میدانی و امر توانفرسای طبقهبندی و مطالعه مواد باستانشناختی ندارند و حق هم با آنهاست.
شناساندن باستانشناسی و اهمیت آن فقط در سطحی گسترده میتواند به پیشبرد این رشته کمک کند؛ اما در هر جامعهای، باستانشناسان گروهی کوچک را تشکیل میدهند که توان تبلیغ و آموزش همگانی رشته خود را در سطحی گسترده ندارند. برنامههای روشمند در شناساندن باستانشناسی فقط با برنامهریزی دولتی در سطح دبستانها و دبیرستانهای کشور میسر است. بیاعتنایی در آموزش میراث فرهنگی در دبستانها و دبیرستانها، نهتنها در نگهداری درازمدت آثار فرهنگی ایران زیانآور است، بلکه به رکود نظری در فعالیتهای آکادمیک در سطح عالی نیز میانجامد.
باستانشناسان هم زندگی روزانه و رسوم اقوام گذشته را بازسازی میکنند و هم در پی درک دگرگونیهای فرهنگی درازمدت در جوامع هستند و با روشهای علمی به توصیف و توضیح چنین دگرگونیهایی میپردازند. این تعریف در ظاهر با تعریف تاریخ و انسانشناسی فرهنگی شباهت دارد، اما بُعد زمانی که باستانشناسان در چارچوب آن کار میکنند، بسیار گستردهتر از آن دو رشته است. انسانشناسی فرهنگی جوامع ابتدایی و سنتی موجود و تاریخ دورانی را مطالعه میکند که در آنها مدارک تاریخی وجود دارند. باستانشناسان اطلاعات و مواد پژوهشی مورد نیاز خود را با بررسی و کاوش در مکانهای باستانیای که انسانها زمانی در آنها زندگی و کار میکردند، گردآوری میکنند. به بیان دیگر، باستانشناسی روشهایی را پرورانده است که گردآوری اطلاعات از جوامعی که دیگر وجود ندارند، امکانپذیر میکند.
بازماندههای مادی میتوانند همه چیزهایی را در بر گیرند که رفتار انسان در شکلگیری و آفرینش آنها دخالت داشته است؛ مانند ظرفها، ساختمانها، ابزار، نقوش، تندیسها، زباله، چاله، کانال آب و گورها. چون بازماندههای مادی ملموس هستند، میتوان آنها را از نظر کمی و کیفی اندازهگیری کرد و مورد آزمایشهای گوناگون فیزیکی و شیمیایی قرار داد. ازاینرو، باستانشناسان از دیگر علوم و فنون نیز کمک میگیرند. برای نمونه، از مهندسان معمار در نقشهکشی و نقشهبرداری و مطالعه چگونگی برپایی ساختمانها، از گیاهشناسان در مطالعه دانههای گیاهی و گرده گلها، از جانورشناسان در مطالعه استخوان جانوران و تعیین نوع آنها، از آسیبشناسان درباره بیماریهایی که همراه با ضایعاتاستخوانی است و مانند آن.
در جمعبندی مطالب ارائهشده باید گفت غالبا بین آنچه درباره مردم و جامعه نوشته شده و میشود و آنچه مردم واقعا انجام میدهند و خواست واقعی آنها، تفاوت وجود دارد. اگرچه مدارک تاریخی مکتوب ممکن است بسیار مفید باشند، اما بر اساس باورها و اشتباهات کسانی که آنها را تهیه کردهاند، نوشته شده و میتوانند بسیار مغرضانه باشند. باستانشناسی اغلب گزارشی عینیتر از گذشته ما ارائه میدهد؛ زیرا اشیای باستانی نمیتوانند دروغ گفته یا واقعیت را تحریف کنند. به همین دلیل، کاوش باستانشناسی در محوطههای تاریخی مدارکی گردآوری میکند که میتوانند در سنجش مدارک تاریخی به کار گرفته شوند. گذشته از این، باستانشناسی حاوی پیامهای قدرتمندی درباره تغییرپذیری جوامع در طول زمان، تحرک مردم و انطباق موفق یا ناموفق جوامع در مواجهه با نوسانهای زیستمحیطی است که میتواند و باید در تصمیمگیری نهادهای دولتی در حفظ و مدیریت محیط زیست مدنظر قرارگیرد. پژوهشهای باستانشناسی سرشار از مواردی است که نشان میدهد چقدر سوءمدیریت در دخالتهای زیستمحیطی، مانند سدسازی و آبیاری بیرویه و لجامگسیخته، سبب فرسایش منابع طبیعی، جابهجایی مردمی و فلاکت اقتصادی میشود.
کمک به اکولوژی انسانی و درک پویاییهای اکولوژیکی برای اهداف حفاظت از محیط زیست، مستندسازی استفادههای جدید از منابع گیاهی و درک استراتژیها برای کشاورزی زمینهای حاشیهای نیز از دیگر آموزشهای باستانشناسی است که میتواند به برنامهریزی و انطباق با محیط زیست کمک کند. همچنین بازیابی بقایای گیاهی باستانی میتواند اطلاعاتی بسیار مهم درباره گونههای گذشته ارائه دهد. تکنیکهای DNA باستانی امکان مطالعه اپیدمیها را فراهم میکند و بازیابی بقایای اسکلتی انسان به درک ما از علل و اثرات بیماریهای کهن کمک خواهد کرد. اینها و بسیاری موارد دیگر، حاصل پژوهشهای باستانشناسی است که این رشته علمی را برای هر جامعهای باربط، معنادار و کاربردی کرده است.
*استاد باستانشناسی و مدیر پروژه پیش از تاریخ مؤسسه شرقی دانشگاه شیکاگو