روزنههایی برای «توسعه ایران» بر پایه «ملیت»
مدتی است باوری من را خوشدل و امیدوار کرده است که اندیشه توسعه در سرزمینمان جوانه زده است. با آنکه همه روندها و رکوردها، نگرانکننده و پرمخاطره مینماید، اما همین حس فراگیر بازندگی در رقابت جهانی و بیآیندهبودن به همان اندازه که ممکن است رخوتانگیز و امیدشکن باشد، میتواند نهیب و تلنگری برانگیزاننده و پیشران برای یافتن روزنه و گریزگاهی از این درماندگی شود. این توسعهخواهی هم رهاییبخش از کمند درماندگی و هم انسجامبخش و وحدتآفرین برای یکپارچگی ایران است.
مدتی است باوری من را خوشدل و امیدوار کرده است که اندیشه توسعه در سرزمینمان جوانه زده است. با آنکه همه روندها و رکوردها، نگرانکننده و پرمخاطره مینماید، اما همین حس فراگیر بازندگی در رقابت جهانی و بیآیندهبودن به همان اندازه که ممکن است رخوتانگیز و امیدشکن باشد، میتواند نهیب و تلنگری برانگیزاننده و پیشران برای یافتن روزنه و گریزگاهی از این درماندگی شود. این توسعهخواهی هم رهاییبخش از کمند درماندگی و هم انسجامبخش و وحدتآفرین برای یکپارچگی ایران است. به زبان کوتاه، ما ایرانیان روزنههایی پرسو و چشمنواز برای گشودن راهی به سوی توسعه ملی یافتهایم و به همان اندازه که توسعه در ذهن و زبانمان برجسته میشود، ملیت و وطنخواهی قدرتمندتر و اندیشیدهتر میشود. صدالبته که درخت تنومند و پربار توسعه در 80 سال گذشته در هر جایی روییده و بارور شده، ریشه در ملیت داشته است. توسعهستیزی با تضعیف ملیت با چندپارچگی سیاسی یا ایدئولوژیهای جهانوطنی آغاز میشود و آقایی، سروری و سربلندی در میان ملتها با هدفمندی برای توسعه و عقلانیت در گزینش مسیر و روشها و ابزارها تعریف شده است. ملتی که از درآمد سرانه (به معنای قدرت انتخاب و بهرهمندی بالاتر از رفاه اجتماعی)، سلامت و دانش بالاتر و قدرت اقتصادی و فناورانه پایدارتری برخوردار است، در دیده جهانیان ارزشمندتر و عزیزتر بوده و در مناسبات سیاسی و اقتصادی منطقهای و جهانی تعیینکنندهتر است. بیسبب نبود که جرالد میر میگفت «ریشه و عامل فقر ملتها، فقر پدران و اجدادشان نیست، بلکه عامل اصلی فقر، فقر در تدبیر و اندیشه توسعه در میان دولتمردان یک سرزمین است» و آمارتیاسن توسعه را تجلی و نمود آزادی انتخاب و رهایی مردمان کشورها از تختهبندها و محدودیتهای طبیعت و باورهای فردی و نظام اجتماعی بسته یک جامعه میدانست. عجماوغلو نیز با مرور نمونههای پرشمار، شکست ملتها در دستیابی به توسعه را نتیجه ناکارآمدی نهادهای سیاسی یا ناکامی آنها در ایجاد نظام انگیزشی نوآورانه و مشوق انباشت معرفی کرد.
توسعه را شاید بتوان مهمترین و پرتکرارترین واژه جهانیان و پرطرفدارترین پروژه اندیشمندان علوم اجتماعی و سیاستگذاران از نیمه قرن بیستم به این سو دانست. «توسعه» وقتی جهانگیر شد، مفهومی برتر، فراگیر و فرازین شناخته میشد که همه آرمانهای تاریخی بشر از عدالت و آزادی تا استقلال، حقوق بشر، امنیت و... را در خود جای میداد یا دستکم چنین مینمود که از جامعیت و یکپارچگی مفهومی و آرمانی و شاملیت جغرافیایی و انسانی برخوردار است. آرمانگرایی، آزادیخواهی، عدالتطلبی و استقلالجویی همه در پیگیری آرمان توسعه معنا شد و وطندوستی و میهنپرستی نیز معنایی جز تلاش و تدبیر برای توسعه ملی نداشت و البته تا به امروز هم مابازایی نداشته است. بدون تردید همه مکاتب و نظریههای مشهور و معتبر توسعه، نوشته یا نانوشته توسعه را در ملیت و برای ملت معنا کردهاند.
اما خوشدلی و خوشباوری من به «روزنههای توسعه ایران» تنها آرزویی بر پایه یک حس درونی یا واکنشی روانشناختی به ناامیدی فراگیر و فزاینده نیست، بلکه شواهدی قوی برای این امید و باور نوزاد خود دارم.
اول اینکه در یک دهه اخیر، درد و دغدغه سرفرازی وطن بهطور چشمگیری در میان ایرانیان گسترده و ژرف شده است. این ایراندوستی و میل به ماندن، تنها از دشوارشدن روزافزون رفتن نیست که بیش از آن فشار نیروهای بیرونکننده هم بیشتر شده است، بلکه به معنای دقیق آن، میل به ماندن و تلاش برای تغییر و زیستپذیرکردن ایران یا انباشت انرژی تغییر دارد. در شعارهای جوانان و دانشجویان معترض دانشگاه شریف و سرود آنها تجلی یافت که «سفر چرا، بمان و پس بگیر»؛ همه که نمیخواهند و نمیتوانند بروند. میل به پیشرفت و آمادگی و استقبال از تغییر، روی در پیش داشتن و نگاه به افقهای دور و ترسیم آبیهای دوردست که گاهی به خاکستری میزند، در آسمان میهندوستی خویش، به ویژگی مشترک این نقاشان و تصویرپردازان عزیز و ارجمند ایران تبدیل شده است.
دوم آنکه نوجوانان و جوانان این سرزمین بهگونهای کمسابقه با حس رهاشدگی، بیپناهی و درماندگی و در جستوجوی دستگیرههایی قابل اعتماد میان زمین و آسمان، سودای سربالا یافتهاند. میل (نیاز) به پیشرفت، مهمترین و برجستهترین ویژگی و عنصر پیشران انسان مدرن است. این ویروس قدرتمند وقتی همهگیر شد که انسان مدرن، ناف ارتزاق جسم و جانش را از مناسبات ذهنی و عینی زمان خود بریده و در تعلیق و تردید برآمده از فروریختن یقین جاهلانه و تعلقات اجتماعی پیشین، خود را رهاشده در میان آسمان و زمین دید و در رقابتی دیوانهوار با دیگران، یا باید جای پای محکمی از دارایی و ثروت روی زمین برای خود مییافت یا دستگیرهای از نوآوری، توانایی و شایستگی در هوای پرغبار برای ماندن و ادامهدادن جستوجو میکرد. زیباترین تصویرها از زندگی و باورهای فردی انسان دوران رنسانس را اریک فروم، روانشناس اتریشی، در «گریز از آزادی» به تصویر کشیده و علی شریعتی هم تجسم و بازسازی خلاقانهای از مناسبات و روابط اجتماعی آن دوران در «ویژگیهای قرون جدید» نمایش داده است. همه این ویژگیها و عناصر ذهنی و رفتاری را امروز در میان جوانان زاییده سه دهه اخیر میتوان یافت و حسین سناپور آن را با زیبایی تمام و هنرمندانهای در رمان «کلاهگردانی میان آسوپاسها» نشان داده است.
سومین نشانه از روزنههای توسعهخواهی، همزبانی و وفاق گسترده ایرانیان، چه اندیشمندان علوم اجتماعی و چه شهروندان، درباره معنا و مسیر توسعه است. سخت باور دارم پس از حدود شش دهه تردید و توقف و ادبار درباره غایت و مفهوم و رسم و راه توسعه که گاهی به ستیز آشکار با واژه و لوازم توسعه هم انجامیده، اینک دریافتهاند که توسعه انتخاب و راهی ناگزیر برای رهایی از درماندگی است؛ اما نقطه عزیمت آن و آغاز این راهپیمایی پرامید ولی دشوار، خروج دولت از فروماندگی در انجام مأموریتهای خویش است. نقطه آغاز توسعه همین نقد بیرحمانه خود و شک و تردید عمیق نسبت به راه گذشته و فهم و ابراز شجاعانه خطاهای جمعی است. اینک همه بهروشنی فهمیدهایم که چه راه و رسم غلطی با آزمون و خطا بر پایه فهم و پسند خودخواهانه سیاستگذاران در دالان تنگ و تصورات سطحی و ویرانگر «ایدئولوژی مهندسی» رفتهایم که جز سوزاندن ثروت طبیعی مشترک نسلها، آلودگی و دوداندودکردن آبوهوای زندگی، زوال اعتماد و فراریدادن یوسفهای خلاق و ثروتآفرین خود در گرگومیش امنیت به سرزمینهای درکمیننشسته و جاماندن از رقیبان دستاوردی نداشتهایم. اینک همه ایرانیان دریافتهاند که برای بهبودی و سعادت ایندنیایی نسلهای امروز و فردای خود، راهی جز بهبود حکمرانی و رقابت همکارانه بهجای منازعه آیندهسوز درون سرزمین و جایگزینی سازش و همزیستی بهجای رویارویی با جهانیان نداریم.