چرا کار به جنگ رسید؟
مبالغه نیست اگر جنگ را سیاهترین مرثیه در روابط بینالملل بدانیم؛ پدیدهای که قدرت نابودی آن به حدی است که در نهایت تمایز میان پیروزی تمامعیار از شکست تمامعیار را به تماممعنا از بین میبرد تا به قدرتها در نظام بینالملل این درس را بیاموزد که از دستزدن به جنگ علیه یکدیگر بپرهیزند؛ تجربهای که جنگ جهانی اول و بیش از آن جنگ جهانی دوم به این قدرتها آموخت.
مبالغه نیست اگر جنگ را سیاهترین مرثیه در روابط بینالملل بدانیم؛ پدیدهای که قدرت نابودی آن به حدی است که در نهایت تمایز میان پیروزی تمامعیار از شکست تمامعیار را به تماممعنا از بین میبرد تا به قدرتها در نظام بینالملل این درس را بیاموزد که از دستزدن به جنگ علیه یکدیگر بپرهیزند؛ تجربهای که جنگ جهانی اول و بیش از آن جنگ جهانی دوم به این قدرتها آموخت. با این وجود، اروپا تجربهای سخت را پشت سر میگذارد که به مراتب دشوارتر از رقابتهای کرملین و کاخ سفید در جریان جنگ سرد در یوروآتلانتیک است؛ بحرانی پیچیده که سرانجام به رویارویی نظامی رسید و حالا جهان یک سال و چند روز است که تقابل میان روسیه و اوکراین و در سطحی وسیعتر، جنگی نیابتی اما در مفهوم هیبریدی را میان روسیه و آمریکا به نظاره نشسته است.
عطف به این پیشدرآمد، این پرسش پررنگ میشود که چگونه است که سیاستمداران از تجربههای تلخ دو جنگ جهانی درس نگرفتهاند و نهتنها آتش جنگی را به واسطه بحران اوکراین برافروختند، بلکه ذیل تهدیدهای تولیدشده در امتداد آن، حتی گمانهزنیهای تیرهای ازجمله خروج بحران از سرزمین اوکراین و تسری به دیگر کشورهای اروپایی ازجمله لهستان و در گامی تاریکتر، ظهور جنگ جهانی و حتی امکان رویارویی هستهای نیز مطرح شده است.
در پاسخ به پرسش اصلی یعنی چرایی اینکه سران روسیه و آمریکا به سوی جنگ رفتند، سناریوهای متنوعی از زوایای گوناگون شایان بحث و بررسی است. بااینحال، به نظر میرسد با وجود صورتهای متفاوت، یک مخرج مشترک میان رویکرد آنها وجود دارد؛ دستزدن به جنگ اشتباه است، مگر بهعنوان آخرین حربه دفاع از خود؛ و برای موجهکردن این جهتگیری، همعقیده با جیمز کلاول میشوند که «مقصود راستین جنگ، صلح است»؛ اگرچه در نهایت طرفین، دیگری را متهم به زمینههای شکلگیری جنگ میکنند.
اما در واقعیت، معنا و مفهوم جنگ بسیار مشخص است که ایان مکلین در فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد در تعریف آن میآورد: «منازعه مسلحانه میان دو طرف یا بیشتر که بیشتر اوقات به دنبال اهداف سیاسی تحقق مییابد». گزاف نیست اگر بگوییم جنگها در عرصه روابط بینالملل در بزنگاهی هویدا میشوند که در نگاه یکی از طرفین، موازنه قدرت به واسطه سیاستهای توسعهطلبانه طرف یا طرفهای دیگر آسیبپذیر شده و به دنبال آن موازنه تهدید نیز به سوی شکنندهشدن در جریان است تا به موازات آن، تمامیت ارضی و ملاحظات امنیتی در معرض خطر قرار بگیرد. ازاینرو، در خوانش هر یک از طرفین دستزدن به جنگ کاملا مشروع است؛ چراکه این اقدام خود را نه به مضمون بلندپروازی، بلکه در مفهوم دفاع از امنیت سرزمینی و دستهجمعی خود معنا میکنند.
این تضاد در قرائت را میان سالهای جنگ سرد نیز مشاهده میکنیم؛ لیبرالها میگفتند دولتهای کمونیستی به دلیل ایدئولوژی توسعهطلبانه، اساسا تجاوزطلب هستند و در مقابل مارکسیستها معتقد بودند اتفاقا این دولتهای سرمایهداری هستند که به دلیل رقابت بیرحمانه خود بر سر بازارها به سوی تجاوز کشیده میشوند.
اجازه بدهید بار دیگر به جنگ اوکراین بازگردیم؛ همزمان با بهقدرترسیدن جو بایدن در ایالات متحده، مؤسسه آمریکایی رند کورپوریشن گزارشی با عنوان «اجرای مهار» با تمرکز بر سیاستهای امنیتی منطقهای ایالات متحده در راستای عملیاتیکردن یک استراتژی واقعگرایانه برای مهار تهدیدها منتشر کرد. این گزارش پس از مقدمه، در فصل دوم بر اروپا توجه دارد که البته مشخصا بر تهدید روسیه معطوف است که واشنگتن چگونه باید بدون اینکه خودش مستقیم با روسیه درگیر شود، این کشور را مهار و مهمتر از آن در یوروآتلانتیک منزوی کند؟ درواقع به نظر میرسد کاخ سفید چند هدف را دنبال میکند. در دوران ترامپ، شکافی در روابط اروپا و آمریکا شکل گرفت تا فرصت مناسبی برای همگرایی میان روسیه با اروپا بهویژه با فرانسه، آلمان و ایتالیا را پدید آورد؛ ازاینرو لازم بود تا نهتنها این فاصله میان واشنگتن و بروکسل رفع شود، بلکه به واسطه آنچه کاخ سفید سیاستهای توسعهطلبانه روسیه میخواند، روسیه در مسیر انزوا قرار بگیرد و مهار شود. هدف مهم دیگری نیز البته وجود دارد؛ برای مقابله با گسترش حوزه نفوذ روسیه، باید ناتو تقویت و البته توان نظامی کشورهای اروپایی نیز تقویت شود تا آمریکا ناچار به ورود مستقیم نشود و در این میان گزارش مشخصا به اهرم فشار اوکراین توجه میکند.
به نظر میرسد ایالات متحده با سکانداری بایدن موفق شد تا هوشمندانه تمام این اهداف را به واسطه بحران اوکراین به سرانجام برساند؛ نهتنها روسیه را در اروپا، بلکه میان شرکای غیراروپایی ناتو نیز منزوی کرده است. ناتو نیز که در زمان ترامپ به باد انتقاد گرفته میشد و با بحران هویت روبهرو شده بود، بار دیگر نهتنها احیا، بلکه اروپا را خیلی جدی به آمریکا گره زده است. بنابراین مطابق داوری من میتوانیم بگوییم کاخ سفید زیرکانه کرملین را در دام اوکراین انداخت تا مصداقی بر این جمله کارن فون کلاوزویتس باشد که اساسا ماهیت جنگ بهعنوان «عملی نیرومند با هدف وادارکردن دشمن به انجام اراده ما» است؛ چنانچه ورود نظامی روسیه در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ رقم خورد؛ اقدامی که با رأی ۱۴۱ کشور جهان مطابق قطعنامه سازمان ملل در دوم مارس ۲۰۲۲ و ۲۴ فوریه ۲۰۲۳ محکوم شد.
آنچه عیان است، این است که بحران اوکراین به ظهور یک دوقطبی نامتقارن با ظرفیتهای نابرابر آشکار در پتانسیلهای میان غرب و روسیه منجر شده است. به نظر میرسد رویکرد روسیه، سنتی مانند دوران شوروی است؛ گسترش اتحاد با بازیگرانی که در مقابل نظم منطقهای و جهانی مدنظر ایالات متحده قرار دارند؛ امری که میتواند در مذاکرات احتمالی میان رؤسای جمهور روسیه و آمریکا که در نهایت باید بر اساس آن تکلیف جنگ مشخص شود، اهرمهای فشاری در مقابل واشنگتن باشد که مسکو در ازای دریافت تضمینهای امنیتی مدنظر خود، بهویژه در اروپا و تقابل با ناتو، رفتار آنها را کنترل کند.
در این میان، اگر توجه داشته باشیم که تهدید، سلاح کسانی است که تهدید میشوند، به پیچیدگی بحران اوکراین پی میبریم. متغیرهای جدیدی که میتوانند شرایط را به مراتب بغرنجتر کنند؛ چراکه همانگونه که سون جو نیز در کتاب هنر رزم میگوید، در عملیات جنگی شرایط ثابتی وجود ندارد، چون هر یک از طرفین به دنبال آن است که تاکتیکهایش را در تناسب با طرف دیگر [دشمنش] تغییر بدهد تا به پیروزی نسبی نزدیک شود. بنابراین ما شاهد اقدامات پینگپنگی از سوی کاخ سفید و کرملین هستیم. برای مثال، واشنگتن سامانه موشکی هیمارس به اوکراین میفرستد که در نهایت مسکو عضویت در پیمان استارت نو را به تعلیق درمیآورد. واقعیت این است که روابط کرملین و کاخ سفید، شرایطی بسیار سختتر و پیچیدهتر نسبت به دوران جنگ سرد و حتی بحران موشکی کوبا را سپری میکند و آنچه نگرانی ناظران را افزایش میدهد، دقیقا همین موضوع است. اجازه بدهید برای تبیین تفاوتهای شرایط اکنون با بحران موشکی کوبا از این جمله ولادیمیر پوتین وام بگیرم که چندی پیش گفت: «وقتی تمامیت ارضی کشور ما در معرض تهدید قرار بگیرد، یقینا از تمام ابزارهایی که در اختیار داریم برای محافظت از روسیه و مردم خود استفاده میکنیم و این یک بلوف نیست». آنچه بحران اوکراین را حتی از وضعیت متلاطم بحران موشکی کوبا متمایز میکند، این است که خروشچف و کندی هر دو جنگ جهانی دوم و مرثیههای دراماتیک آن را درک کرده بودند، اما رهبران کنونی روسیه و آمریکا به دوران پس از سختیهای جنگ جهانی دوم تعلق دارند. بااینحال، هراسانگیزترین تفاوت بحران اوکراین با بحران کارائیب این است که طرفین به خطوط قرمز یکدیگر بهدرستی آگاه نیستند و به دنبال آن در تشخیص مرز میان بلوف و واقعیت ممکن است دچار خطای محاسباتی شوند و در عین حال خطوط ارتباطی نیز میان سران آنها برقرار نیست.
حالا در یکسالگی جنگ اوکراین، موضوعاتی آشکار است: کمتر ناظری از عدم پایبندی کییف به توافق مینسک سخن میگوید یا از نادیده گرفتهشدن تضمینهای امنیتی روسیه بر اساس معماری امنیتی سنتی اروپا مطابق توافق ۱۹۹۷ سخن میگوید و این پسزمینههای جنگ در ورود نظامی روسیه به اوکراین گم شد. به نظر میرسد پس از حوادث سال ۲۰۱۴ و الحاق کریمه به روسیه، هم اروپا خود را برای چنین روزی آماده کرده بود که بتواند بستههای تحریمی سنگینی علیه روسیه اعمال کند و هم مسکو کوشیده بود وابستگی خود به دلار را تا حد امکان کم کند و پیشتر به توسعه صادراتی خود به شرق و جنوب شرقی آسیا اندیشیده بود. با این وجود، به نظر میرسد هیچیک از طرفین علیرغم موفقیت نسبی، کامیابی در کسب نتیجه مطلوب نیز نداشتند که حالا جنگ از یکسالگی خود نیز گذشت.
روندی که یادآور این تعبیر کریستوفر کلارک است که میگوید رهبران اروپا به خواب رفتند و وارد درگیریای شدند که اگر جهان را در پایان جنگ در سال ۱۹۱۸ پیشبینی میکردند، هیچگاه وارد منازعه نمیشدند. با این وجود، اروپا بار دیگر تجربهای سخت را سپری میکند؛ انجمادی در روابط با مسکو که حتی در نهایت پس از صلح احتمالی نیز دیگر چشماندازی برای بازگشت وضعیت به قبل از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ میان روسیه حتی با شرکای اروپاییاش بهویژه فرانسه و آلمان نیز وجود ندارد. درعینحال، درگیریها در اوکراین نهایتا بر سر میز مذاکره پایان مییابد. بدیهی است که مسیر دیپلماسی برای آتشبس و تدوین معماری جدید امنیتی بسیار دشوار است؛ چراکه از یک سو روسیه در اوکراین پیشروی کرده است و از سوی دیگر سوئد و فنلاند و البته اوکراین عزم پیوستن به ناتو را دارند. بر این اساس، مسیر دیپلماسی پر از ناامیدی و موانع است که برای پیشبرد آن، به صبر و شجاعت نیاز است.