چرا عمر سکونت در محلات پایتخت کاهش داشته است
شیوع پدیده بیمحلگی
شاید همه ما لذت قدمزدن در کوچهپسکوچههای محله کودکی مادر و پدرانمان را تجربه کرده باشیم. اینکه در این پرسهزنیها یک همسایه قدیمی را ببینیم و بخشی از گذشته و شیرینیهایش مرور شود، اینکه به خانههای برجامانده در محله اشاره کنند و بگویند در هر خانه چه کسی زندگی میکرد و چه سرنوشتی پیدا کرد.
شاید همه ما لذت قدمزدن در کوچهپسکوچههای محله کودکی مادر و پدرانمان را تجربه کرده باشیم. اینکه در این پرسهزنیها یک همسایه قدیمی را ببینیم و بخشی از گذشته و شیرینیهایش مرور شود، اینکه به خانههای برجامانده در محله اشاره کنند و بگویند در هر خانه چه کسی زندگی میکرد و چه سرنوشتی پیدا کرد. بچهمحلههای قدیمی هنوز کم و بیش از هم باخبرند، اما حالا میتوان گفت تاریخ انقضای این پرسش که «بچه کدام محلی؟» گذشته؛ وقتی در طول زندگی بارها و بارها کولهبارمان را جمع و به اجبار و گاه از روی میل و انتخاب از محلهای به محله دیگر کوچ کردهایم. روزگاری که حتی ساکنان یک آپارتمان همسایه دیوار به دیوارشان را نمیشناسند و ارتباطی میان ساکنان یک محله با محل زندگیشان وجود ندارد. هرچند ساکنان برخی از محلات تهران هنوز هم به محل زندگیشان علاقه دارند و حاضر به ترک محله قدیمی خود نیستند. حتی فرزندانشان هم علاقهمندند در محله کودکیهایشان زندگی کنند. برخی محلات مرکزی شهر تهران این ویژگی را دارد. فاطمه کاکویی، پژوهشگر حوزه شهری که درمورد کیفیت زندگی در محلات تهران هم مطالعاتی انجام داده است، درمورد تداوم سکونت در محلات تهران میگوید: شهر تهران گستردگی بسیار بالایی از نظر کالبدی، فرهنگی، اجتماعی، شهری، خدماتی، میزان دسترسیها و تنوع امکانات دارد. ما در تهران با جمعیت بسیاری مواجهیم که تنوع قومیتی و پایگاههای اجتماعی و اقتصادی متفاوتی نسبت به یکدیگر دارند؛ درواقع در تهران با یک ایران کوچک مواجهیم با یکسری محدودیتهای فضایی که وجود دارد. سالها پیش مطالعاتی به نام اطلس کیفیت زندگی شهروندان تهرانی با نگاه شهرسازی انجام دادیم و در آن به موضوع کیفیت زندگی شهری براساس تکالیفی که شهرداری میتواند انجام دهد پرداختیم. این طرح دو قسمت داشت؛ نخست یافتههای عینی و دادههای موجود نسبت به کیفیت زندگی و دوم دادههای کیفیت زندگی ذهنی. پرسشنامهای تهیه شد و از مردم پرسیدیم که برای مثال چقدر از خدمات حملونقل راضی هستند؟ و... تقریبا در هر محله 150 پرسشنامه و در مجموع 50 هزار پرسشنامه پر شد. در این طرح به این نتیجه رسیدیم که از نظر ذهنیت کسانی که در منطقه 22 و محله دهکده المپیک زندگی میکنند، بیشترین رضایت را از کیفیت زندگیشان در تهران دارند و منطقه 10 کمترین رضایت را از کیفیت زندگی داشتند. در یافتههای عینی مانند میزان دسترسیها و خدمات شهری درست برعکس بود و منطقه 22 کمترین میزان کیفیت زندگی را از نظر دادههای کالبدی عینی دارد و منطقه 10 بیشترین دسترسیها. او ادامه میدهد: در مناطقی مانند 18 و 19 محلههایی داریم که بیشتر افرادی از قومیتهای خاص در آن سکونت دارند و مهاجرت از یک شهر خاص به این محلات بیشتر است و همسایگیهای قومیتی زیادی در آنهاست و این افراد کمتر تمایل به ترک محله خود دارند.
این پژوهشگر شهری یادآوری میکند: یکسری محلهها هم داریم که بهواسطه شهرتشان مردم تمایل دارند از آنجا بروند؛ مثلا محله هرندی با وجود اینکه شهرداری مداخلات بسیار زیادی انجام داد اما افراد قدیمی ساکن آن محله دیگر هیچ تمایلی به زندگی در آنجا ندارند؛ نه بهخاطر اتفاقات، مشکلات و داستانهای محلهشان، بلکه به این دلیل که خیلی از سازمانها به قدری در آن مداخله کردند که این محله شکل و ساختار گذشته خود را ندارد و محلهشان نام خوشی هم در شهر ندارد.
او به نقش مردم در حل مشکلات شهر اشاره میکند و تأثیری که حس تعلق به مکان میتواند داشته باشد و میگوید: کمک و مداخله مردم یکی از مهمترین موضوعاتی است که میتواند به حل چالشها کمک کند، هیچ سازمانی نمیتواند بگوید بدون مشارکت مردم میخواهم کار کنم و شهرداری هم از این قاعده مستثنی نیست. شهرداری یک نهاد خدماتی است که بدون مشارکت نمیتواند به فعالیتش ادامه دهد و از نظر اقتصادی هم بدون کمک مردم هزینهها برایش سنگین است و نتایجی که میگیرد مثبت نخواهد بود.
کاکویی معتقد است: حس تعلق مکان میتواند به مدیریت شهری کمک زیادی کند. برای مثال در گذشته که میخواستند در محلات مراسمهای آیینی و مذهبی برگزار کنند، مردم خودشان با کمک هم مشارکت میکردند و این کار را انجام میدادند، ولی امروز به دلیل اینکه فرد جابهجا میشود و به محله تعلقی ندارد، خود را درگیر اینگونه مسائل نمیکند و میگوید شهرداری موظف است این کار را انجام دهد. البته این بخشی از ماجراست و روی دیگر سکه این است که سازمانها با مداخلاتشان در حوزههای مختلف مخصوصا فرهنگی و اجتماعی حس مشارکت را از مردم گرفتند. هر قدر مردم احساس تعلق بیشتری به جایی که زندگی میکنند، داشته باشند احتمالا تمایل بیشتری دارند که در آنجا بمانند.
ساکنان کدام محله محل زندگی خود را دوست ندارند؟
مدتی پیش نتایج یک پیمایش قدیمی درمورد کیفیت زندگی در تهران منتشر شد. یکی از شاخصهای مهم در طرح رصد کیفیت زندگی در شهر تهران، احساس تعلق افراد به محله بود؛ چراکه هر چه احساس تعلق بالاتر باشد، مدیریت شهری نیز در اجرای برنامههای ارتقای کیفیت زندگی موفقتر خواهد بود؛ زیرا همراهی و همکاری ساکنان را پشتوانه اقدامات خود دارد. بر اساس این پیمایش میزان علاقه به محله در تمام مناطق 22گانه تهران بالاتر از سطح متوسط بود اما در مناطق 6، 3 و 2 علاقه به محلات در بالاترین سطح و در مناطق 15، 18 و 10 میزان علاقه کم بود. ساکنان منطقه 15 در حالی کمترین سطح علاقه به محله خود نسبت به سایر مناطق را دارند که در برخی محلات آن همچون ولیعصر، مسعودیه، رضویه و... میزان علاقه به محله کمتر از حد متوسط است و این در حالی است که در مقابل بیشترین علاقه به محلات در محله تهرانپارس، سازمان آب، دیلمان، اکباتان و شهرک قدس مشاهده شد.
بنا بر دادههای منتشرشده پیمایش ارزیابی کیفیت زندگی در کلانشهر تهران، اغلب شهروندان تهرانی در پاسخ به این سؤال که «چقدر از زندگی در محلهتان لذت میبرید؟»، رضایتمندی مردم بالاتر از حد میانگین بود اما در مجموع ساکنان مناطق نیمه شمالی تهران بیشتر از زندگی در محلهشان لذت میبرند که بر این اساس مناطق 6، 2 و 5 بالاترین نمره و مناطق 15، 17 و 18 کمترین لذت را از محل زندگی خود میبرند.
به استناد دادههای این پیمایش، با اینکه منطقه 5 جزء محلات محبوب است، اما در این میان محلات نفت، باغ فیض و کن در ردیف محلات با نمره بسیار پایین از حد میانگین قرار داشتند.
در بخش لذتپذیر بودن محله، محلات دیلمان، شهرک قدس، اکباتان، اختیاریه و سازمان آب بیشترین نمره را در شاخص لذتبردن از زندگی در محله کسب کردند و محلات پامنار، هرندی و طیب نیز نمره کمی از ساکنانش در این بخش دریافت کردند.
در شاخص احتمال ترک محله نیز بررسیها نشان میدهد که ساکنان مناطق مرکزی تهران همچون مناطق 10، 7 و 9 بیشتر از سایر مناطق ابراز تمایل به ترک محلهشان در آینده را داشتند و در مقابل ساکنان مناطق 6، 5 و یک کمترین میزان تمایل به ترک محله خود را داشتند.
براین اساس بیشترین میزان تمایل به ترک محله، مربوط به محلات سلامت، سلسبیل جنوبی، شمیران نو، کارون جنوبی و امامزاده یحیی است و در مقابل کمترین تمایل به ترک محله مربوط به ساکنان محله سنایی، مجیدیه، عباسی، تهرانپارس و فروزش است.
بنا بر پیمایشی که توسط مرکز مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران در سال 95، انجام شده، بیشترین علاقه به زندگی در شهر تهران به مناطق 16، 20 و 19 تعلق دارد؛ درحالیکه ساکنان مناطق 6، 7 و یک کمترین علاقه به شهر تهران را دارند.
بر این اساس شهروندان محلات تهرانپارس، نبیاکرم، جنتآباد مرکزی، سلیمانی - تیموری، اسدی بیشترین علاقهمندی به تهران را ثبت کردند و کمترین نمره علاقه به زندگی در شهر تهران را نیز محلات دانشگاه شریف، توحید، خواجه نصیر، مدائن و ولیآباد ثبت کردهاند.
یافتهها نشان میدهد که بسیاری از محلات منطقه یک مانند ازگل، اوین، اراج، درکه، حکمت، نفت، محمودیه و دربند در جمع ۳۰ محله انتهایی فهرست علاقه به شهر تهران برای زندگی قرار دارند.
شاخص احساس تعلق به محله بر اساس ترکیب خطی نمره سه گویه علاقه به زندگی در محله، لذتبردن از زندگی در محله و احتمال ترک محله ساخته شده که بر اساس آن میانگین شاخص تعلق به محله برای کل شهر تهران 61 از صد است که بالاتر از حد متوسط بوده و تحلیل دادهها نشان میدهد که محلات 6، یک و 5 بالاترین حس تعلق و مناطق 15، 10 و 18 کمترین حس تعلق به محلات خود را دارند.
نقش ارتباطات محلهای و طولانیشدن زمان سکونت
زینب نصیری، مددکار اجتماعی و مدیرکل پیشین سلامت شهرداری تهران هم درمورد کاهش تداوم سکونت در محلات تهران و کاهش حس تعلق به مکان در محلات تهران میگوید: این موضوع به سرمایه اجتماعی که افراد شکل میدهند برمیگردد؛ بهطور مثال افرادی که میتوانند شبکه همسایگی بهتری در محله داشته باشند و بهواسطه ارتباطاتی که با همسایههای خود دارند، این حسِ تعلق شکل میگیرد. یا در مثال دیگری، مدرسهای که بچهها در آن تحصیل میکنند و شبکه ارتباطیشان با هممحلهایها شکل میگیرد یا افرادی که در سن سالمندیاند بهواسطه ارتباط با همسنهایشان در فضایی مثل پارک جمع میشوند و ارتباطاتشان شکل میگیرد. ارتباطات کمی یا افقی و ارتباطات کیفی یا عمودی داریم که میتوانند در محله شکل بگیرند و اگر با این شبکه ارتباطات احساس تعلق کنند احتمال اینکه تمایل داشته باشند در آن محله بمانند بیشتر میشود.
او ادامه میدهد: مؤلفه دیگری که به سرمایه اجتماعی برمیگردد، اعتماد اجتماعی است که سه سطح دارد؛ اعتماد بین فردی، اعتماد تعمیمیافته و اعتماد نهادی که در سطح محله نسبت با همسایهها اعتماد بین فردی مطرح است؛ اینکه فرد چقدر میتواند به اطراف و همسایگانش اعتماد کند و اگر در طول زندگی روزمره نیازی پیدا میکند، بتواند با آنها در میان بگذارد. هر قدر اعتماد بین فردی بیشتر باشد به معنی این است که هنجارهای بدهبستان در این محله و شبکه همسایگی شکل گرفته و در آن صداقت، وفاداری و اعتماد وجود دارد. یکی از موضوعات مهم سرمایه اجتماعی این است که اساسا محلهای که فرد در آن زندگی میکند چقدر امکان مشارکت را برایش فراهم میکند. این مشارکت میتواند ابعاد مختلفی داشته باشد که یکی از مهمترین ابعادش مشارکتهای اجتماعی است.
نصیری معتقد است: وقتی سرای محلات شکل گرفت قرار بود به افزایش مشارکت اجتماعی در سطح محله کمک کند که متأسفانه حداقلی از افراد توانستند ورود پیدا کنند و هر چه گذشت مشارکت را کمتر میبینیم. باید در محلات فضاهایی وجود داشته باشد که افراد بتوانند مشارکت اجتماعی کنند و سرای محله یکی از مکانهایی بود که میتوانست به مردم کمک کند که این مشارکت بیشتر باشد و افراد محلی جایی که میتوانند مؤثر باشند، ایفای نقش کنند و احساس تعلق بیشتری داشته باشند. همه اینها میتواند به بالارفتن حس تعلق افراد کمک کند؛ بهطور مثال سرای تجربه برای این بود که ارتباط بین نسلی را تقویت کند و به این برمیگشت که افراد تجربه زیستهشان را با هم مبادله کنند. وقتی از مشارکت اجتماعی صحبت میکنیم، یعنی افراد بتوانند در سطح محلهشان در تصمیمسازیها، برنامهریزیها، تصمیمگیریها و حتی در اجرا تأثیرگذار باشند. وقتی همه اینها اتفاق بیفتد، سرمایه اجتماعی محله افزایش مییابد که همه اینها سرمایه اجتماعی درون محلهها میشود. این سرمایه اجتماعی درونگروهی و برونگروهی است و جوامع باید تلاش کنند ضمن اینکه سرمایه اجتماعی درونگروهی در یک محله افزایش مییابد، همزمان در سطح جامعه هم افزایش یابد.
این مددکار اجتماعی تأکید میکند: وقتی در جامعهای با کاهش سطح سرمایه اجتماعی بهصورت کلی مواجهیم، در سطح محله هم با این امر روبهرو میشویم و ممکن است سرمایه اجتماعی در یکسری گروههای غیررسمی افزایش یابد که خیلی اوقات جامعه را هم دچار آسیب میکند.
نصیری یادآوری میکند: وقتی درباره محله در تهران صحبت میکنیم، فقط تقسیمبندیهای جغرافیایی نیست. این نوع نگاه باعث میشود افراد صرفا در جایی که زندگی میکنند به شکل یک خوابگاه به آن نگاه کنند و شب در آنجا میخوابند و روز در محله دیگری کار میکنند. امروز در بسیاری از نقاط تهران بیشتر از اینکه بخواهیم درباره هویت محلهای حرف بزنیم، باید راجع به سبک زندگی و بهرسمیتشناختن این سبک زندگیها حرف بزنیم و افرادی که با سبک زندگیهای مختلف در جاهای گوناگون میتوانند زندگی کنند، چطور میتوانند در کنار هم باشند؟ شبکههای ارتباطیشان را شکل دهند. چگونه تنوع سبک زندگی همسایگان را به رسمیت بشناسند و به آنها احترام بگذارند؟ چطور قوانین همسایگی را رعایت کنند؟ جامعهای که در حال گذار به جامعه مدرن است و خیلی از مؤلفههای هویت محلی و جامعه سنتی را ندارد، چطور میتواند کارکردهای جدیدی در سطح محله ایجاد کند؟ با اینکه مردم ارتباطات سنتی به شکل قبل را ندارند، ولی بتوانند مشارکت اجتماعی را شکل دهند.
او درباره اینکه میتوان از شهرک اکباتان بهعنوان یک محله موفق نام برد هم میگوید: با توجه به تراکم جمعیت طول میکشد توافق جمعی شکل بگیرد و شاید میتوان از اکباتان بهعنوان یک نمونه خوب نام برد که افراد ضمن اینکه زندگی فردی خود را دارند، در کنارش یک توافق جمعی، احترامهای متقابل و شبکه روابط و گروههایی شکل گرفته که در آن احساس آرامش دارند و به رسمیت میشناسند و در آنجا با نوع پوششها و باورهای متفاوت در کنار یکدیگر زندگی میکنند. وقتی از اکباتان صحبت میکنیم از محلهای میگوییم که هویتها و المانهای مشترک محلی در آنجا وجود دارد، ولی در بسیاری از محلهها حس محلیت برای ساکنان وجود ندارد و مثلا چون تجاری است شاخصهایی که یک محله باید داشته باشد را در محل سکونتشان نمیبینند.
سعید معیدفر، جامعهشناس، عوامل اقتصادی را در کاهش تداوم زندگی در محلات پایتخت پررنگتر میداند. او در تحلیل پدیده جابهجایی در سالهای اخیر میگوید: گاهی جابهجاییها از یک محله به محله دیگر بهتر یا همعرض است؛ اما زمانی که از یک محله با موقعیت بهتر مجبور به کوچ به منطقه کمبرخوردارتر یا حاشیه میشویم این جابهجایی به دلیل عوامل اقتصادی است. وقتی یک فرد از خانه با وسعت و امکانات بهتر مجبور میشود به خانه کوچک با امکانات محدودتر نقل مکان کند، نقش عوامل اقتصادی پررنگتر و تعیینکنندهتر است. در این سالها افراد بیشتر سقوط کردند و مجبور شدند به محلات ارزانتر نقل مکان کنند تا بتوانند زندگی خود را در تهران ادامه دهند.
به گفته او، جابهجایی در محلات همعرض و نقل مکان از محلات پایینتر به محلات بالاتر ناشی از پدیده بیمحلگی و فقدان هویت محلهای است.
این جامعهشناس معتقد است: در شهر تهران محلات فاقد هویت محلی هستند. بنابراین اغلب شهروندان احساس نمیکنند، باید در آن محله بمانند یا نسبت به محلهشان تعلق داشته باشند. هر چه به گذشته برمیگردیم تعلق محلهای بیشتر وجود داشته است. نسلهای پیشین در محلاتی زندگی میکردند که همه شاخصهای محله را داشته؛ آدمهایی که به لحاظ فرهنگی -اجتماعی با هم در ارتباط بودند، مکانهایی مانند مسجد حسینیه، پاتوق میدان محلی و بازارچه محلی آدمها را به هم مرتبط میکرد و روابط همسایگی مانع میشد که آنها در مقیاس محلی جابهجا شوند.
او میگوید: اما در شهرسازی جدید ما فاقد شاخصهای محلی هستیم و بههمین دلیل هم آدمها تعلق به محله سکونتشان ندارند و هویت محلهای شکل نمیگیرد و هر جا زندگی مناسبتری داشته باشند محله را عوض میکنند. آمارها هم نشان میدهد عمر زندگی در محلات شهر تهران افت کرده که ناشی از سستشدن بنیان محله در تهران است.
معیدفر معتقد است: درست است که در تهران بیش از ۳۷۰ محله تعریف شده، اما محلات بعضاً فاقد هویت محلی هستند، فقط محلاتیاند که از نظر جغرافیایی مشخص شدند، یعنی طول و عرض دارند و یک ضلع آن به یک بزرگراه و ضلع دیگرش به خیابانی مشخص ختم میشود، اما شاخصهای فرهنگی و اجتماعی تعیینشدهای ندارند و بین انسانهایی که در این مکانها زندگی میکنند پیوستگی نیست و حس خوب و نوستالژیک هم به محل زندگی وجود ندارد؛ بنابراین نمیتوان آن را محله دانست. اگر به آمارها درمورد شرایط اقتصادی نرخ اجارهبها توجه کنیم، میتوانیم به این تحلیل برسیم که در سالهای اخیر بُعد اقتصادی در جابهجاییها اهمیت بیشتری دارد. سمتوسوی جابهجاییها از مناطق متوسط به مناطق پایینتر، از مناطق پایین به حاشیهها و شهرکهای اقماری است.
شرایط اقتصادی، خانوارها را به حاشیه پرتاب میکند
فردین یزدانی، مدیر بازنگری طرح جامع مسکن هم معتقد است یکی از خصیصههای بازار مسکن کشور، نرخ بالای تعویض مسکن است. به این معنا که خانوارها در محلی سکونت میکنند و به محض اینکه قدری توان اقتصادی مازاد پیدا کنند برای حفظ ارزش داراییشان و بالابردن کیفیت سکونت، بهسرعت نسبت به تعویض خانه خود اقدام میکنند. این تقاضای مازاد ناشی از انگیزه دارایی است و اگر به انگیزه این تقاضاها نگاه کنیم نشان آن را در بیثباتیهای اقتصادی میتوان دید.
او این عامل را دلیل بسیاری از جابهجاییها در یکی دو دهه اخیر میداند و میگوید: این اتفاق باعث شده که تعلق شهروندی به محلات زیر سؤال برود.
یزدانی یکی دیگر از دلایل جابهجاییهای اجباری را چالشهای اقتصادی خانوادهها میداند و میگوید: فرایندی که از اواخر دهه 80 شروع و در پنج سال گذشته مخصوصا از 97 به بعد بسیار تشدید شده این است که شاهد یک نوع فیلترینگ بازاریم؛ به این معنی که دیگر توان اقتصادی برای ادامه سکونت در محله نیست و فقر مضاعف باعث میشود مخارجی برای خانوار پیش بیاید که این مخارج از فروش یا تعویض واحد مسکونی و نقل مکان به یک محل سکونتی که درجه پایینتری از لحاظ درآمدی و سکونتی دارد، تأمین شود؛ برای مثال فردی در تهرانپارس ساکن است و خانهاش را پنج میلیارد تومان میفروشد و یک میلیاردش را خرج درمان یا مخارج دیگری برای فرزندان میکند و چهار میلیاردش را در محله پایینتری مثل میدان سپاه یا پایینتر از آن واحدی میخرد و به آنجا نقل مکان میکند.
این کارشناس و تحلیلگر بازار مسکن معتقد است: سازوکاری که بر اقتصاد کشور حاکم است بهتدریج شهروندان را به حاشیه میراند و این جابهجاییها تسریع میشود و اثرش بر خانوارهای جدیدی که تشکیل میشوند، بیشتر است؛ خانواری که تازه تشکیل میشود به دلیل اینکه هنوز به یک ثبات درآمدی نرسیده حتی در یک سطح درآمدی خوب هم نمیتواند در یک محله سکونتیِ متناسب اسکان پیدا کند و به همین علت جابهجایی و تحرکی میبینید که ناشی از فقر است. اسکان غیررسمی در سال 84 حدود شش میلیون بود و در 92 به 12 میلیون رسیده و اخیرا با یک تخمین سرانگشتی میشود گفت حداقل سه چهار میلیون اضافه شده و دلیلش این است. خانوارهای جدید هم مطلقا نمیتوانند خانه بخرند و خانوارهای قدیمی حتی اگر مالک بودند هم به دلیل فقر ممکن است بفروشند و مستأجر شوند و مازاد بهدستآمده را صرف هزینههای دیگر کنند.
شاید کودکان ما دیگر نتوانند از یک محله برای خانه پدری یا کودکیشان نام ببرند. کوچ و اخراج اجباری از شهرهای بزرگ بهدلیل اقتصادی، مدتزمان زندگی را در یک خانه کوتاه کرده و خانهدار شدن هم آرزویی است که دستکم باید شش دهه برای آن صبوری کرد.