|

اصالت محلات و تداوم سکونت در آنها

ماندگاری سکونت

زمانی که در سال‌های اول انقلاب پدرم خانه‌مان را در حوالی میدان هدایت فروخت، از آن دو شاگردش که خانه را خریده بودند، یکی نیمی از خانه را حفظ کرد و آن دیگر نیمه خود را کوبید و ساخت.

ماندگاری سکونت

زمانی که در سال‌های اول انقلاب پدرم خانه‌مان را در حوالی میدان هدایت فروخت، از آن دو شاگردش که خانه را خریده بودند، یکی نیمی از خانه را حفظ کرد و آن دیگر نیمه خود را کوبید و ساخت. و من همیشه مثال کتاب ویکُنت شقه‌شده ایتالو کالوینو را برای آن خانه دوران کودکی و نوجوانی‌ام می‌زدم که در جنگ‌های صلیبی با شمشیر دشمن به دو نیم مساوی شقه شده بود و آن‌قدر به دنبال نیمه دیگر خود گشت تا بالاخره دختر مهربان و دلسوزی پیدا شد و این دو نیمه را به هم چسباند... امروز اما دیگر در قرون وسطی زندگی نمی‌کنیم و سرعت تغییرات در شهرمان آن‌قدر زیاد است که دیگر هیچ‌کس ناجی خانه‌های قدیمی و روابط همسایگی ساکنان محلات نیست. با این حال هنوز ما با خوش‌باوری تلاش می‌کنیم اصالت همجواری و همسایگی را با تبلیغ تداوم سکونت در محلات حفظ کنیم.

چهار پنج سال است که دوستان فعال در کار شورایاری‌مان گروه کوچک پویش محله را در گروهی کوچک برپا نگه داشته‌اند و در مورد محلاتی که دیگر دلسوز ندارند، گفت‌وگو می‌کنند. اینها شورایاران سابق و باسابقه‌ای هستند که داوطلبانه برای محله‌هایشان در همه جای تهران زحمت می‌کشیدند و با اشک و آه ناچار شدند فعالیت‌های خود در بیست‌وچهار- پنج سال گذشته را بر زمین نهند و تسلیم شوند. آری، ایده شورایاری‌های محله که به پیشنهاد استاد پرویز پیران به تحقق پیوست، و افراد شاخص و دلسوز محلات را به خود جذب کرد، اکنون پس از طی بیش از ربع قرن متوقف می‌شد. زیرا این ایده خوب در طی این سالیان آن‌قدر استحاله یافت و تغییر کرد که دیگر مسئولین شهرداری و شورای شهر اهمیتی برای آن قائل نبودند و آن را ساختاری بلااستفاده می‌پنداشتند؛ ساختاری که می‌خواست به دنبال احیا و تداوم سکونت و همیاری و هم‌افزایی در محلات اصیلی باشد که در گوشه و کنار شهرمان شکل گرفته‌اند.

واقعیت اینکه تهران 352 محله قدیم و جدید دارد که هریک رنگ و بوی خود را دارند و با گسترش شهر تهران، به‌ویژه در نیم‌قرن اخیر شکل گرفته‌اند. اگر به یاد بیاوریم که تهران در گذشته در محدوده امروزی 22 منطقه خود، پذیرای 300 روستا بوده که جزو شهر نبوده‌اند و امروز همگی خود را جزو شهر تهران می‌دانند، می‌توانیم بگوییم که هر یک از این روستاها رنگ و بوی انسانی و هسته کالبدی و رسم و رسوم و همبستگی‌ها و دلبستگی‌های خود و ساکنین‌شان را برای شهر تهران به ارمغان آورده‌اند. اما آیا واقعا چنین شده است؟ من در مورد باغ فیض و باغ آذری، کن و شهران، و ده‌ها محله مانند طرشت و چیذر که از باغ‌های بزرگ تشکیل شده بودند اطلاعات دقیقی ندارم، اما می‌دانم که ابوذر و یافت‌آباد، افسریه و چیتگر و کوی‌های فراز و پرواز در همین دهه‌های اخیر چگونه توسعه یافتند و جمعیت‌ قابل توجهی را به خود جذب کردند که با آمدن‌شان دیگر باغی و کوهی نماند و همه به ساختمان‌هایی تبدیل شد که این جمعیت در آنها ساکن شدند. ازاین‌رو راجع به ماندگاری سکونت در محله به‌سختی می‌توان سخن گفت؛ در وضعیتی که هر روز باغ و خانه‌ای خراب می‌شود تا جای خود را به ده‌ها واحد مسکونی بدهد. البته این دید کالبدی-معمارانه‌ای‌ست که منِ معمار دارم. برای تمام کسانی که با ایده ارتقای اجتماعی و با تصور اینکه حرکت به سمت محلات شمالی تهران برایشان منزلت و احترام می‌آورد، این تغییرات کاملا عادی بوده است: ترک محله و خانه و کاشانه پدری و همسایگان و دوستان محل برای رفتن به یک محله جدید در شمال، در نظرشان بهترین گزینه به حساب می‌آمده زیرا برایشان رفاه و رضایت را در کنار حس صعود به یک درجه اجتماعی بالاتر به همراه داشته است.

خود شهر تهران هم همین حرکت ناروا را طی دهه‌های اخیر با خود داشته است. مرکز شهر از بازار و محلات قدیمی اطراف وزارتخانه‌های نوتأسیس به‌تدریج به سمت شمال شهر حرکت کرد. ابتدا خیابان‌های شاه (جمهوری) و شاهرضا (انقلاب) محل افراد و رویدادهای مهم بودند، بعد خیابان‌های تخت جمشید {طالقانی} و کریمخان و میدان ولیعصر مرکزیت یافتند، سپس شرکت‌ها و ادارات مهم به خیابان‌های مطهری و عباس‌آباد آمدند و مرکز شهر به میدان ونک رسید. امروز هم که ادارات و مکان‌های عمومی و دولتی حتی در خیابان دربند و ولنجک و دانشگاه آزاد در نوک کوه مستقر شده‌اند.

و شاعر همچنان می‌خواند: به کجا چنین شتابان؟