|

درباره شخصیت حبیب‌الله صادقی

حبیبی که من می‌شناختم!

از پنجم مرداد که حبیب‌الله صادقی، خرقه تُهی کرد و درگذشت، بازار مصادره شخصیت و آثار او داغ شد. جماعتی تلاش کردند تا او را به نفع حلقه‌ای خاص مصادره کنند؛ آن‌چنان‌که در مورد احمدرضا دالوند نیز چنین عزمی داشتند.

هادی حیدری کارتونیست

از پنجم مرداد که حبیب‌الله صادقی، خرقه تُهی کرد و درگذشت، بازار مصادره شخصیت و آثار او داغ شد. جماعتی تلاش کردند تا او را به نفع حلقه‌ای خاص مصادره کنند؛ آن‌چنان‌که در مورد احمدرضا دالوند نیز چنین عزمی داشتند. به‌عنوان شاگرد کوچک حبیب که از 15سالگی (سال 1371) نزد او تعلیم طراحی دیدم و خط‌کشیدن آموختم و به حرمت دوستی خانوادگی دیرینه با او و خانواده شریفش، حس کردم باید این چند سطر را بنویسم؛ درباره حبیب‌الله صادقی که من می‌شناختم، تا فرداها پیش وجدان خود شرمگین نباشم.

یکم- حبیب‌الله صادقی، هنرمند مقاومت بود؛ اما مقاومت در برابر مصادره مفاهیم ارزشمند، مقاومت در برابر بدعت‌ها و انحراف‌ها. او انسانی موحد بود با باورهایی عمیق که بر سر آنها استوار ایستاد؛ اما هرگز نخواست که از آن باورهای آیینی، کیسه‌ای برای خود و اطرافیانش بدوزد. به‌ عبارتی‌ که از زبان خودش شنیدم، «دین‌شغل» نبود و با آنها که از این طریق نان می‌خوردند، بسیار زاویه داشت.

دوم- بسیار مهربان و سراسر حس و عشق بود. یک جهان عارفانه برای خودش داشت. همین ویژگی سبب می‌شد رفاقت را مقدم بر گرایش‌های متفاوت فکری و اعتقادی ببیند و ازهمین‌رو طیف‌های رنگارنگ از آدم‌ها دوستش بودند و گرد او حلقه می‌زدند. ارتباطات انسانی را با نگاه‌های ایدئولوژیک پیوند نمی‌زد و در یک کلام، انسانیت برایش در اولویت بود.

سوم- حبیب‌الله صادقی، حریت و آزادگی ویژه‌ای داشت. در برابر تلخی‌ها، سکوت نمی‌کرد و وجودش به غلیان می‌افتاد. پس از ماجراهای سال 88، تعدادی از کارتونیست‌ها تصمیم گرفتیم با انتشار بیانیه‌ای، ضمن اعتراض به رفتارهایی که با شهروندان شده بود، دوسالانه کاریکاتورِ آن سال را تحریم کنیم. بیش از 170 کارتونیست، آن بیانیه را امضا کردند. قرار شد من با حبیب تماس بگیرم و از او بپرسم که آیا مایل به امضای آن متن هست. پس از تماس، بی‌درنگ پاسخ مثبت داد و همراهی او، یکی از نقاط عطف آن حرکت شد.

چهارم‌- او را هنرمند انقلاب و جنگ می‌دانند و کسانی که قصد مصادره‌اش را دارند، بسیار بر همین ویژگی او پای می‌فشرند. حبیب‌الله صادقی، نقاش، کارتونیست و هنرمندی تک‌وجهی نبود و افرادی که او را از نزدیک می‌شناسند، بر این نکته شهادت می‌دهند. در مهرماه 1391 که انتشار کارتونی از من با عنوان «چشم‌بندان» در روزنامه «شرق»، سبب توقیف موقت این روزنامه، بازداشت مدیرمسئول و ایجاد پرونده‌ای امنیتی برایم شد و در زیر فشارهای روانی و امنیتی افرادی که اتهام توهین به رزمندگان جنگ را به این‌جانب وارد می‌کردند، حبیب‌الله صادقی نامه‌ای بلندبالا خطاب به اتهام‌زنندگان نوشت و آنها را به عقلانیت دعوت، پدرانه و تمام‌قد از این شاگرد کوچکش دفاع کرد. آن نامه همان روزها در خبرگزاری ایسنا منتشر شد. با آنکه نیک می‌دانست این کار برایش تبعاتی خواهد داشت اما انسانیت، وجدان و آزادگی‌اش او را به دفاع کشاند. حبیب‌الله صادقی، «خودش» بود. هر قدمی که برداشت، بر اساس باورهایش بود؛ خواه آن باورها را قبول داشته باشیم، خواه منتقد یا مخالفش باشیم. از‌همین‌رو برخی او را هنرمندی وابسته به حاکمیت می‌خواندند و شماری که تمام وجودشان وابستگی است، او را هنرمندی برون‌رفته از دایره خودی‌ها. دو اتهامی که قلب مهربانش را به‌شدت می‌رنجاند و او را در خود فرومی‌برد؛ قلبی که در پنجم مردادماه 1401، از حرکت ایستاد و دوستدارانش را در تلخی و غمی عمیق فروبرد.