گریختن نیا از برابر نبیره
در نبردى دشوار که استقیلا، شاه ایلا به دست خسرو کشته شد، افراسیاب از کشتهشدن نوادهاش چنان به خشم آمد که در پیرانسالگى خود بر آن شد با خسرو روباروى شود.
در نبردى دشوار که استقیلا، شاه ایلا به دست خسرو کشته شد، افراسیاب از کشتهشدن نوادهاش چنان به خشم آمد که در پیرانسالگى خود بر آن شد با خسرو روباروى شود. جهن و گرسیوز که بیم داشتند شهریار توران به دست نوادهاش کشته شود، او را از تاختن به سوى خسرو بازداشتند و با فرارسیدن تاریکى، دو سپاه از یکدیگر دور گشته، به پایگاههاى خود بازگشتند.
چون نیمى از تیره شب بگذشت و سپهر بر فراز کوه آرام یافت، سپهدار ترکان بنه برگرفت و از آمودریا بگذشت و سپاه او پىدرپى از بیراه روانه توران شدند و سراپردهها و چادرها را به جاى گذاردند.
سپیدهدمان چون از باختر خورشید چهره رخشنده خود را بنمود، پیشگامان سپاه ایران، سپاه توران را به هامون ندیدند و به مژده نزد خسرو آمدند که سپاه توران از این آوردگاه رفته است و همه دشت گرچه چادر و پرده سراست، از دشمن نشانى نیست.
خسرو چون این سخن بشنید، سر بر خاک نهاده، نیایشکنان نزد یزدان پاک شد و گفت: «اى کردگار روشن، اى جهاندار بیدار، تو مرا شکوه شهریارى و دیهیم و زور دادى و دل و چشم بدخواه ایرانزمین را کور خواستى، آرزو دارم گیتى بىستمگار شود و مردمان در آرامش زندگی کنند». آنگاه با برآمدن خورشید در میانه آسمان، جهاندار بر تخت شهریارى بنشست و دیهیم دلافروز بر سر نهاد و سران سپاه نیایشکنان به نزد خسرو آمدند که باشد این گاه شهریارى جاودان بماند و همه از آنچه از لشکر شاه چین به جاى مانده بود، به بىنیازی رسیدند و اینگونه در شبى تیره با دلاورى سپاه ایران و شکوه شهریار ایران، تورانیان اینچنین رایگان و کمبها شدند.
خسرو گفت: «پنج روز در این آوردگاه مىمانیم، در روز ششم با برآمدن خورشید سپاه را برمىگیریم و در پى افراسیاب مىرویم که او کینفزای است و ما کینهجو». در این پنج روز سپاه ایران در جستوجوى کشتگان خود برآمدند؛ پیکرهاى آنان را از گردوخاک بشستند و بنا به جایگاهشان، براى هریک دخمهاى ساختند. سپس خسرو فرمان داد تا دبیر به نزدش آید و نامهاى براى کاووس نوشت. در آغاز نامه، خسرو از یزدان پاک به ستایش سخن گفت، سپس نیاى خویش را بسیار ستود و بزرگىاش را با کوه در پیوند آرزو کرد و نیز دل بداندیشان او را ویران خواست، سپس نوشت که چگونه از ایران به ریگ فرب راه یافتند و در سه جنگ گران با سپاهى بیکران روباروى شدند و با این نامه، سر سیصد نامدار تورانى را به درگاه شهریار مىفرستد. در میان سرها، سر برادر و فرزند و خویش افراسیاب نیز هست و همراه با سرها، دویست سپاهى کتفروبسته نیز فرستاده مىشود که هریک از آنان با صد شیر مقابله مىکند. و افزود چون افراسیاب تاب ایستادن نیاورد، نیمهشبان سراپرده به جاى گذارده، بگریخت. سپس بر نامه، مهر خسرو را گذاردند که با مشک درآمیخته بود و آن را به سواری تیزتک سپردند تا به کاووس رساند.
از دیگر سوى چون سپاه توران از آمودریا بگذشت، شتابان راه توران در پیش گرفت و به سپاه قراخان پیوست و سپاهیان گریخته از آوردگاه هریک هر آنچه در جنگ دیده یا بر او گذشته بود، براى سپاه قراخان بازگفت و سپهدار ترکان بسیار از آزار کسى گریست که از تخمه خود او بود و در مرگ شیده و بزرگان و پیوندهایش زارىها کرد. از گریستن افراسیاب، سپاه نیز به زارى نشست و خروشى برآمد که گویى ابر از چشم هژبر خون میچکاند. افراسیاب در بخارا بماند و یلان و پهلوانان را فراخواند به رایزنى و آنان گفتند که از هر صد تن، بیش از بیست تن به جاى نمانده و آنان که به جاى ماندهاند، همه دلشکستهاند و بهتر آن است که سپاه راهى چاچ شود تا اگر خسرو کینخواهانه در پى آنان آید، بتوان لشکر را آماده روبارویى کرد و سپس از گلزریون نیز بگذرند و با آرامش در بهشت گنگ جاى گیرند که گنگدژ، هم جاى جنگ و هم جاى درنگ است.
با این پیشنهاد همه یکسخن شدند و دیگر کسى سخنى به میان نیاورد و سپاه با دیدهاى پرآب و دل خونین به گلزریون رفت و سه روز در آن سامان بماند و افراسیاب با یوز و باز به شکار رفت تا دل شوریده خویش را شورى دگر بخشد و از آن جایگاه راهى گنگدژ شد.
گنگدژ، شهرى که سیاوش بنیاد نهاده بود، جایى بهسان بهشت و گلش مشکساى بود و خشتش از زر. افراسیاب در آن جایگاه شادمانه بماند، گویى آرامش، ارمگان آن بهشت بود.
از هر سوى سپاه به گنگدژ روى آورد و روزى چند بانگ چنگ و رباب پژواکى دیگر گرفت و افراسیاب امید آن داشت که خسرو دست از کینجویى بردارد و نیاى خویش را بیش از این نیازارد.
خسرو، آمودریا را پشت سر گذارد و به تورانیان گفت که از این آمدن سپاه ایران بیمى به دل راه ندهید و ایشان را گنج داد و خود روانه سغد شد و در سغد جهانى نو و شاداب دید؛ فرمان داد تا ویرانىهاى آن سامان را آباد گردانند و در هر کجا که اندکى مىماند، سوارى به زینهار مىآمد و شهریار ایران آنان را نوید مىداد که در اندیشه نبرد نیست و در سغد بود که دانست افراسیاب در گنگدژ پناه گرفته و پهلوانى به نام گلگله از تخمه تور که دل شیر و سر پرکین دارد، با لشکرى گران به او پیوسته است.