|

به بهانه نودمین سالروز تولد استاد دکتر داور شیخاوندی*

استادی از سلسله پاسداران فرهنگ ایران‌زمین

گفتارم را با دو خاطره و ارتباط آن با دو مفهوم و ارتباط این دو مفهوم با هم پیش می‌برم. با وجود اینکه من از استاد بسیار آموخته‌ام، اما هیچ‌گاه به‌طور مستقیم دانشجوی ایشان نبوده‌ام. آشنایی مستقیم من با آقای دکتر به سال 72 بازمی‌گردد، سال اول قبولی کارشناسی‌ ارشد در دانشگاه علامه طباطبایی. می‌گویم مستقیم به این جهت که در دوره کارشناسی با کتاب‌ها و نام ایشان آشنا بودم.

استادی از سلسله پاسداران فرهنگ ایران‌زمین

گفتارم را با دو خاطره و ارتباط آن با دو مفهوم و ارتباط این دو مفهوم با هم پیش می‌برم. با وجود اینکه من از استاد بسیار آموخته‌ام، اما هیچ‌گاه به‌طور مستقیم دانشجوی ایشان نبوده‌ام. آشنایی مستقیم من با آقای دکتر به سال 72 بازمی‌گردد، سال اول قبولی کارشناسی‌ ارشد در دانشگاه علامه طباطبایی. می‌گویم مستقیم به این جهت که در دوره کارشناسی با کتاب‌ها و نام ایشان آشنا بودم. اما از بد حادثه، دانشگاه برای ایشان درسی تعریف نکرده بود تا بتوانیم در کلاس درس نیز خوشه‌چین دانش استاد باشیم. سال 72 از سوی استادم دکتر محمد مؤمن‌کاشی که سال 76 جلای وطن کرد، برای دستیاری پژوهش به مؤسسه پژوهشی سپهر ایران که دکتر سیف‌الله سیف‌الهی مدیریت آن را بر عهده داشت، دعوت شدم. طرحی پژوهشی بود درباره استان ایلام که پیش از سفر من به ایلام نشستی توجیهی با دکتر مؤمن‌کاشی، مرحوم دکتر عظیم رهین (که نازنینی بود و جامعه‌شناسی روستایی و سیاسی تدریس می‌کرد) و آقای دکتر شیخاوندی داشتم. از این خاطره یاد کردم برای دو نکته:

اول، آغاز آشنایی و ارتباطم با آقای دکتر که برای نخستین‌بار ایشان را می‌دیدم. در آن نشست هم دقت نظر و حوصله و آرامش و متانت و نیز دیسیپلین خاص رفتاری و گفتاری‌شان جلب توجه می‌کرد. دوم، عنوان مؤسسه «سپهر ایران» برای فعالیتی پژوهشی که از یک دغدغه اندیشیده‌‌شده و درونی‌شده و ارزشمند و تاریخی و متکی بر هویتی فرهنگی و تمدنی حکایت داشت. نامی که اندکی بعد توسط مدیر مؤسسه با مصلحت‌اندیشی به المیزان تغییر کرد. عنوانی که تفسیر المیزان را به خاطر می‌آورد و می‌توانست نام یک مؤسسه آموزشی دینی باشد. «سپهر ایران» پیشنهاد دکتر شیخاوندی به عنوان عضو مؤسس آن مؤسسه بود؛ مؤسسه‌ای که حضور همه ما در آنجا به درازا نکشید و رفته‌رفته تک‌تکمان ظرف چند سال از آن جدا شدیم. اما ارتباط با دکتر، دیگر شکل گرفته بود و من به دلایل و بهانه‌های گوناگون و عمدتا در منزلشان در میدان انقلاب تهران، خدمتشان می‌رسیدم و هر بار چندین ساعت از سخنان و دغدغه‌های استاد بهره می‌بردم.

عنوان پیشنهادی «سپهر ایران» از آن جهت اهمیت بیشتری می‌یابد که دکتر شیخاوندی را در جمع سلسله بزرگان آذری ایران‌زمین ببینیم که در کنار حفظ هویت محلی و توجه به جایگاه آن در زندگی روزمره و نیز تعاملات فرهنگی محلی‌ـ ملی، هویت ایرانی و پاسداری از فرهنگ تمدنی ایران و تلاش برای حفظ و ارتقای ظرفیت آن را در کانون توجه فکری و اندیشه‌ورزی خود قرار دادند؛ جایگاهی که تداوم نقش‌آفرینی و سهم ارزشمند آذری‌ها در اعتلای فرهنگ و تمدن ایران بوده و دکتر شیخاوندی از سلسله همین بزرگان است.

این دغدغه و دل‌نگرانی همیشه در مرکز توجه ایشان بوده است و خود را در فعالیت‌های پژوهشی و آموزشی، تألیف و ترجمه و رفتار و منش و مواضع سیاسی و اجتماعی نشان داده است. سهمی که استاد در واژه‌سازی فارسی و بازنگری مفاهیم برای برابرنهاد انگلیسی و فرانسه داشته است با درنظرگرفتن دقت و وسواس و استدلال‌هایی که پشت هر واژه بیان می‌کنند، قابل تأمل است. اگر به نخستین «فرهنگ فلسفه و علوم اجتماعی» که ابتدا در سال 50 و بعد سال 56 توسط پژوهشگاه علوم انسانی منتشر شد، مراجعه کنید، از آقای دکتر دو کتاب تألیفی با عنوان «جامعه‌شناسی انحرافات، آسیب‌شناسی اجتماعی» و «جمعیت‌شناسی و برنامه‌ریزی آموزشی» و یک کتاب ترجمه با عنوان «جامعه‌شناسی پرورشی، بحران جهانی آموزش» به عنوان منابع واژه‌گزینیِ معادل لغات انگلیسی مورد استفاده قرار گرفته است. این موضوع حکایت از جایگاه و نقش تألیفی استاد طی آن سال‌ها و دهه‌های اخیر در زبان فارسی در حوزه علوم اجتماعی دارد. این دقت نظر، در حوزه آموزش و تربیت دانشجویان نیز دیده می‌شد. بارها می‌دیدم که ورقه دانشجویان را از جهات گوناگون مانند پاکیزگی، نظم نوشتاری، زیبایی و انشا و املای درست مورد دقت قرار می‌داد و به دانشجویانش آموزش می‌داد.

اما به جرئت می‌توان گفت که آقای دکتر شیخاوندی این جایگاه را از دانشگاه نیافته است، چون هیچ‌گاه مانند دیگر استادان دانشگاهی جذب سیستم آموزشی نشد و حضورش در دانشگاه از نوعی دیگر بود. ولی به جرئت می‌توان گفت این جایگاه ناشی از ظرفیت‌ها و توان فکری و اثرگذاری علمی ایشان مبتنی بر علایق شخصی علمی و ملی و میهنی و کوشش در نشر دانش جامعه‌شناسی بوده است که ایشان را در شبکه اجتماعی اهل اندیشه اجتماعی نگه داشته و به جایگاه درخور ایفای نقش مؤثر رسانده است. این نیز ارزش حضور علمی و کار استاد را بیشتر می‌کند. حضور در انجمن جامعه‌شناسی ایران از آغازین روزهای شکل‌گیری آن در کنار مرحوم دکتر توسلی و مرحوم دکتر عبداللهی، حضور در جمع مؤسسان انجمن جامعه‌شناسی آموزش و پرورش، ارتباط نزدیک با اهالی مطبوعات برای تحلیل مسائل اجتماعی ایران از طریق مصاحبه یا انتشار دست‌نوشته و کمک و دستگیری از گرفتاران و نیز همراهی در امضای اعتراضی و پیش‌گرفتن مشی اعتدالی نه فقط در معنای سیاسی بلکه در معنای فرهنگی و ریشه‌دار در فرهنگ ایرانی از این جمله است که آخرین آن امضای درخواست آزادی دکتر سعید مدنی بود که وقتی با ایشان تماس گرفتم و موضوع را گفتم، بدون اینکه بخواهند محتوای نامه را بخوانم و بپرسند چه کسانی امضا کرده‌اند، گفتند با آقای مدنی دوست و همکار هستم، اسم مرا بنویسید.

اینجا نقبی بزنم به منش و روحیه صلح‌جویی آقای دکتر که ریشه در پیوند عمیق روحی و معرفتی ایشان با فرهنگ ایرانی «گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک» و احیانا تجربه زندگی در دنیای آزاد دارد که اساس آن مهرورزی و کنش خشونت‌پرهیز است و این در رفتار ایشان و در مناسبات اجتماعی‌شان و نیز در اندیشه‌شان به خوبی تبلور داشته است.

سال 82 در یکی از نوبت‌هایی که خدمتشان رسیدم، زمانی بود که درباره مدرس و موازنه عدمی او که محور آن نفی خشونت و نفی سلطه‌گری است، و بردن این ایده از حوزه سیاسی به حوزه اجتماعی فکر می‌کردم، و برای آقای دکتر گفتم. ایشان ضمن صحبت، از کتاب «زبان و ادبیات فارسی» دوره پیش‌دانشگاهی شعر ایرج میرزا را برایم خواندند که با این مطلع شروع می‌شود: داد معشوقه به عاشق پیغام/ که کند مادر تو با من جنگ. در ادامه جوان عاشق با شنیدن سخنان و پیشنهاد معشوقه و ناراحتی از مادر و برای وصال، سینه مادر را می‌درد و قلب او را درمی‌آورد و هنگام بازگشت نزد معشوقه، زمین می‌خورد و قلب مادر از خراشیدن دست و پای فرزند به آه می‌آید. آقای دکتر با شور و حرارتی که کمتر دیده بودم، گفتند این یک متن درسی نظام آموزشی ما با یک پشتوانه عمیق فرهنگی در اشعار عاشقانه است که می‌خواهد مهر مادری را یادآوری کند، ولی به بدترین شیوه خشونت‌ورزی به مادر و با انتخاب واژه‌های مستهجن، آن‌هم در فرهنگی که مادر در آن جایگاهی ویژه دارد و اشعار بسیار زیبایی درباره مادر و مهر مادری در آن سروده شده است.

دکتر شیخاوندی این دو وجه را در هم تنیده داشته است؛ هم نسبت به فرهنگ ایرانی تعلق و آگاهی عمیق دارد و هم مشی روادارانه را در پیش گرفته است. نمی‌توان به فرهنگ دیرین و غنی ایرانی تکیه داد و کنش اعتدالی و روادارانه را در پیش نگرفت. این دو، روی یک سکه‌اند. نمی‌توان از فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی گفت و مشی و منش مهرورزانه در پیش نگرفت و با هستی، جامعه و آدمیان سر ناسازگاری داشت و سلاح نادیدن دیگران به کمر بست و از مسیر داد و دهش خارج شد، که به قول حکیم فردوسی «فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت آن نیکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی.

* متن سخنرانی‌ام در عصر شنبه‌های مجله بخارا، به مناسبت دیدار با دکتر داور شیخاوندی