صدای موسیقی را کم کن!
مثل موسیقی پسزمینه میماند، از هدفون توی گوشت پخش میشود و در هر موقعیتی انگار مدام دارد ادویه اضافه میکند به زندگیات. انگار این موسیقی پسزمینه است که تفاوت میان یک رویداد معمولی را با یک رویداد ماندگار مشخص کند.
مثل موسیقی پسزمینه میماند، از هدفون توی گوشت پخش میشود و در هر موقعیتی انگار مدام دارد ادویه اضافه میکند به زندگیات. انگار این موسیقی پسزمینه است که تفاوت میان یک رویداد معمولی را با یک رویداد ماندگار مشخص کند.
«پروژه فکری» همان موسیقی پسزمینه فکرکردن است برای من؛ یک موسیقی که میتوانی با آن هر پدیدهای را گوش کنی و به آن روح بدهی. «پروژه فکری» را هر جایی میروی با خودت میبری، در هر کار تحقیقاتی؛ از تعریف یک رساله برای دانشجویان تا یادداشت روزنامه تا گزارشی پیشنهادی برای یک سازمان دولتی.
با این نگاه، پروژه فکری من در اصل «توسعه» است. البته توسعه هم مفهومی بزرگ است و مثلا برخی به خود تعریف توسعهیافتگی میپردازند؛ اینکه چه چیز را توسعه تعریف میکنیم (بخش اول). اما برای من آن وجه «چگونگی» است که اهمیت دارد؛ اینکه «چگونه میشود توسعه یافت؟». بدیهی است که پرسش بخش اول، یعنی تعریف توسعهیافتگی را از میان تعاریف موجود انتخاب کردهام؛ یعنی فکر نمیکنم بتوانم چیز بیشتری از آنچه نورث و همکارانش در این خصوص گفتهاند، بگویم. به این ترتیب توسعه مدنظر من همان گذار به سمت «نظم دسترسی باز» است. اما آنچه من را به خودش مشغول میکند، وضعیت ماست؛ اینکه توسعه برای منِ ایرانی امکانپذیر است؟ اینکه «چه باید بکنیم؟» اینکه مسیر توسعهیافتگی از کجاها میگذرد؟
این مسئله البته خودش سرک میکشد به حوزههای مختلفی؛ از ادبیات و هنر گرفته تا تاریخ و سیاست. به این ترتیب است که پروژه فکری آدم را به جاهای پرتی میبرد؛ جاهایی که هم لذت میبری از غریببودن آنها و هم همزمان میترسی
از همان آشنازداییشان.
توسعه اما پیوندش با نیروی انسانی نیز تبدیل به یک خط مطالعاتی مستقل میشود. برای من همینجاست که مفهوم «روشنفکر دولتی» و «تکنوکرات» پررنگتر میشود؛ اینکه دولتها برای توانمندترشدن چگونه نیازمند مشارکت «روشنفکران» میشوند و چگونه یک روشنفکر نهایتا تصمیم میگیرد تا در پستی دولتی تبدیل شود به چیزی که ما امروز «روشنفکر دولتی» مینامیم؛ یعنی همان لقبی که سالها برای امثال «علیاکبرخان داور» یا «محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) استفاده شده است؛ آنها که با پشتوانه روشنفکری بر صندلی دولت، زمینهساز و پیشبرنده بزرگترین پروژههای توسعهای کشور شدند.
به این ترتیب است که برای من هر پدیدهای پیوند میخورد با توسعه و روشنفکری دولتی. مثلا اخراج یک استاد از دانشگاه به بهانه همکاری با دولت برایم معنای شورش علیه «روشنفکری دولتی» میدهد؛ یعنی همان موسیقی متنی که پشت رویدادها در حال پخششدن است. همانطور که موضعگیری و مخالفت نهاد دانشگاه علیه یادداشتهای روزنامهای اعضای هیئتعلمی یا فعالیت استادان در شبکههای اجتماعی، رویه دیگری از همان مبارزه با
«روشنفکری دولتی» است.
در حقیقت بزرگترین رشدهای اقتصادی و توسعهای ایران معاصر، چه در دوره اول پهلوی اول (از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۲) یا دوره رشد صنعتی (از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱) یا تنها دوره پررشد اقتصادی پس انقلاب (از ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۵) همگی در دورههایی بوده است که دولتها میزبان بهتری برای «روشنفکران دولتی» بودهاند. نکته جالب این است که سه دوره، به اعتراف آمار رسمی رشد اقتصادی ایران، دورههایی با بیشترین رشد اقتصادی و البته اجتماعی بوده است. درحالیکه آمار به ما میگویند رشد و توسعه ایران، علیرغم همه نامتوازنبودن و نامناسببودن آن، بهصورت نسبی در دورههای «روشنفکری دولتی» روی داده است، اما یک باور عمومی وجود دارد که «اینها تنها حرفهای خوب میزنند»! در حقیقت آمار و تمام واقعیتهای قابل اندازهگیری در پای یک باور پوپولیستی نابود میشوند.
به این ترتیب است که به پارادوکسی میرسم که مدام پرسشهای سختتری را پیش پایم قرار میدهد. پارادوکسی که گاه ناامیدم میکند و گاه به من انرژی جنگیدن میدهد. مدام این موسیقی «پروژه فکری» نوسان پیدا میکند، گاه کمرنگ و گاه پرصدا.
واقعیت تاریخی اما ثابت است؛ اگر توسعه میخواهی باید توان میزبانی از روشنفکران دولتی را داشته باشی! البته میتوانی با نفی تاریخ، پایت را روی گاز فشار دهی تا با سرعت به سمت پایین دره حرکت کنی و تمام مسافران این اتوبوس هم برایت دست بزنند، صدای موسیقی ماشین را بلند کنند و از شادی برقصند؛ شادی سقوط!