|

برای وارستگی و بالندگی بهتر وطن

جای خالی عاشقانه‌ها

... گاهی اوقات ساده بودن بهترین اتفاقی است که می‌شود به آن تکیه داد و با خیالی آسوده هر چه در درون می‌چرخد، کلمه کرد و در هوا رهایش ساخت. امروز و اینجا که نامش نوشته‌ای برای روزهای پایانی سال، یا روزهای نخستین یک سال جدید است، می‌خواهم این‌گونه باشم.

علی دهقان سردبیر روزنامه شرق

... گاهی اوقات ساده بودن بهترین اتفاقی است که می‌شود به آن تکیه داد و با خیالی آسوده هر چه در درون می‌چرخد، کلمه کرد و در هوا رهایش ساخت. امروز و اینجا که نامش نوشته‌ای برای روزهای پایانی سال، یا روزهای نخستین یک سال جدید است، می‌خواهم این‌گونه باشم. مثلا فارغ از همه بگومگوهایی که در روزهای متعدد چنگی شد و بر صورت‌مان نشست، بنویسم که وقتی به عقب نگاه می‌کنم مخدوش‌ترین صورت، چهره سیاست است. شاید ساده‌تر هم بگویم بهتر باشد. مثلا بدون لکنت به یادگار بگذارم که ناپسندترین پیکره را فقط می‌شود در چارچوب نمای سیاست جست و همین بس. دیگر کلامی نباید گفت. نمی‌دانم سیاست را چگونه معنا کنم که درونم دهانی روشن باشد رو به همه پنجره‌های شهر. به سپهریِ بزرگ اشاره می‌کنم. او را قرض می‌گیرم. جمله تاریخی‌اش را در صدای پای آب تکرار می‌کنم. وقتی نوشت، من قطاری دیدم که سیاست می‌برد؛ و چه خالی می‌رفت. دقیقا می‌خواهم همین را بگویم. احساس می‌کنم سپهری سیاست‌بازانی چند رنگ را دیده بود که در جناح‌بندی‌های ریز و درشت برای بهره‌مندی بیشتر، جان از تن هم پاره می‌کنند. این نوشته نیز در پی همین است، یعنی آن‌قدر ساده باشد تا بنویسد برخی از سیاست‌بازان که می‌خواهند همسان سیاست باشند، گاهی همگونِ دل‌آشوبه می‌شوند؛ آن وقت که هیچ چیز نمی‌شنوند جز هلهله منافع سیاسی که در تضاد یکدیگر گره خورده‌اند. این جملات ناسزا نیستند. ناسزا در مقابل ویرانی‌های بزرگ که رد اندیشه سیاست‌بازان را در خود جای داده است نه معنایی دارد و نه می‌تواند حجم قابل اعتنایی را بسازد. سادگی، تمثال زیبایی و واقعیت است. من خواسته‌ام تنها ساده سخن بگویم، شاید آراستگی کلمات بی‌تکلفم، در ذهن شما زیبا بر پیکره این‌گونه سیاست‌بازان بنشیند. استادی داشتم به نام حسین عظیمی، که سال 82 پر کشید و نامش جاودانه‌تر شد. معلم توسعه بود و معمار توسعه لقبش می‌دادند. یک روز به او گفتم که فعالان و دسته‌های سیاسی فقط در دوقطبی‌ها می‌دمند. آدم‌های یک روستا، یک شهر، یک کشور و یک مام میهن را در قالب‌های حقارت می‌گذارند. فضا را برای چریدن خفاشانی که در پشت مرزهای ملی کمین کرده‌اند، نرم و روان می‌سازند. بی‌رحمی را ارمغان دوران می‌کنند و من وقتی به آنها فکر می‌کنم چقدر از این سیاست بیزارم و گریزان. استادم گفت، همه را با یک چوب نمی‌شود نواخت. این تمنای تو مربوط به کسانی است که عاشقانه عاقل نیستند بلکه جاهلانه زیرک شده‌اند. عقل و عشق ترکیب عجیبی بود که همیشه در هم و با هم بودنش محل نزاع بوده است. اما او گفت و به گمانم درست می‌گفت. وطن نیاز به هر دوی آنها دارد. حداقل در یک سال گذشته و کمی فراتر در اندازه‌گیری اتفاقات چند سال گذشته می‌شود فهمید برای وارستگی و بالندگی وطن به چنین معجونی نیاز داریم. سیاست‌بازانی که جاهلانه زیرکی می‌کنند، قدی کوتاه‌تر از تاختن‌های عاشقانه عقل برای تعالی وطن دارند. فرقی هم نمی‌کند که در چپ نمودار سیاست باشند و یا در راست این نمودار ایستاده باشند. زخم زیرکی‌های جاهلانه دمار از «با هم بودن»های هر کشوری درمی‌آورد و خشم را جای صلح اجتماعی می‌نشاند. امید که یک سال دیگر ساده بگوییم، عاشقانه‌ها جای جاهلانه‌ها را گرفته‌اند و فعالان سیاسی با تمام توان سعی می‌کنند سرود مهرآگین سرزمین مادری را در قلب خود زمزمه و شهروندی را پیشه کنند.

موطن آدمی را بر هیچ نقشه‌ای نشانی نیست.

موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش می‌دارند.

«مارگوت بیکل»/ احمد شاملو