|

نسل خسته

سخنگوی جبهه اصلاحات در مصاحبه‌ای گفت: «جبهه اصلاحات ایران همچنان درباره انتخابات هیچ توصیه‌ای ندارد». بعید می‌دانم تا پایان انتخابات نیز جبهه اصلاحات حرفی بیش از این داشته باشد. پرسش اینجاست که این جبهه اساسا برای چه تشکیل شده است؟ خب اگر قرار است اول و آخرش توصیه و حرفی برای مردم نداشته باشیم، پس برای چه کار سیاسی می‌کنیم و تشکیلات و جبهه تشکیل می‌دهیم؟ وقتی توصیه‌ای نداریم، برای چه باید از جامعه انتظار داشته باشیم که مرجعیت سیاسی ما را بپذیرد؟

سخنگوی جبهه اصلاحات در مصاحبه‌ای گفت: «جبهه اصلاحات ایران همچنان درباره انتخابات هیچ توصیه‌ای ندارد». بعید می‌دانم تا پایان انتخابات نیز جبهه اصلاحات حرفی بیش از این داشته باشد. پرسش اینجاست که این جبهه اساسا برای چه تشکیل شده است؟ خب اگر قرار است اول و آخرش توصیه و حرفی برای مردم نداشته باشیم، پس برای چه کار سیاسی می‌کنیم و تشکیلات و جبهه تشکیل می‌دهیم؟ وقتی توصیه‌ای نداریم، برای چه باید از جامعه انتظار داشته باشیم که مرجعیت سیاسی ما را بپذیرد؟

این موضع، خروجی جمعی است که بعید می‌دانم فردی زیر 40 سال در آن باشد. افراد 40 تا 50 ساله، احتمالا بیش از انگشتان یک دست نیستند و بقیه، پیرمردان و پیرزنانی هستند که نام آنها را «نسل خسته» می‌گذارم. در اینجا قدری این نسل را توصیف خواهم کرد. نوشتن از آدم‌هایی که بسیار از آنها آموخته‌ام و به شدت دلبسته آنها بوده‌ام، بسیار دشوار است. آدم‌هایی که از نظر بنده، صادقانه برای اعتلای این آب و خاک کوشیده‌اند و زمانی نه چندان دور، هر کدام، اسطوره‌ای در نظر ما، دانشجویان 20 سال پیش بودند.

اینها نسل انقلابند. تجربه یک انقلاب موفق، خود به تنهایی کافی است که اعتمادبه‌نفسی چسبیده به سقف آسمان داشته باشند. بعضا تجربه زندان و شکنجه زمان شاه و در موارد معدودی تجربه مبارزه مسلحانه را دارند. دنبال استقرار جامعه بی‌طبقه توحیدی بودند و در چارچوب همین آرمان‌شهر با یکدیگر پیمان برادری و خواهری بستند. بسیاری از جوانان تصور می‌کنند نسلی که انقلاب کرد، از فرط خوشی و از سر سرخوشی و نادانی انقلاب کرد. گویی در رژیم شاه، نه انسدادی بوده، نه شکنجه‌ای، نه زندان و اختناقی! نگارنده آن داوری درباره انقلابیون را نه عالمانه می‌داند نه منطبق با داده‌های تاریخی. این نسل، نسل مؤسسان است. بسیاری از نهادهای انقلابی را ایشان تأسیس کرده‌اند؛ از کمیته گرفته تا جهاد سازندگی. این نسل با تسخیر سفارت آمریکا، انقلاب دومی بزرگ‌تر از انقلاب اول رقم زد که پیامدهای آن همچنان گریبان کشور را گرفته است. دولت موقت را عملا ایشان برکنار کردند و طیف مهمی از انقلابیون را به حاشیه راندند.‌برخی از استادان دانشگاه را دست‌کم در علوم انسانی خانه‌نشین کردند. بسیاری از رؤسای دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها را عوض کردند. در نهایت، انقلاب فرهنگی کردند و بلای تعهد و تخصص را به جان این جامعه انداختند. جنگ تحمیلی، عرصه‌ای برای جان‌فشانی و رشادت‌های ایشان بود. بسیاری از اختلافات سیاسی نسل قبل که گاهی حتی بر امروز ما نیز سایه می‌اندازد، یا ریشه در اختلافات زندانیان سیاسی زمان شاه دارد یا ریشه در رقابت‌های دانشجویی ابتدای انقلاب یا ریشه در نحوه مدیریت و فرماندهی جنگ. 

از این رو، جنگ، زمینه مهم دیگری برای کنشگری سلبی و ایجابی این نسل بود. نکته اینجاست که با وجود همه اختلافات، تقریبا همه یا کسر بزرگی از این انقلابیون، فضا و فرصتی برای حضور در دولت و قدرت و نهادهای انقلابی و نظامی یافتند. آنها هم که نیافتند، عموما در بخش خصوصی صاحب کسب و کارهایی بزرگ‌تر از متوسط هستند. دولت سازندگی تجارب مهمی را در عرصه حکمرانی و بوروکراسی برای این نسل رقم زد. دوره اصلاحات با سنین پختگی این نسل مصادف شد. نسلی که از هیجانات دانشجویی و فضای انقلابی دهه 60 فاصله گرفته بود و پس از جنگ، فرصت ادامه تحصیل و مدیریت اجرائی یافته بود، حال به این پختگی رسیده بود تا در دولت اصلاحات، کشور را در مسیر توسعه به پیش براند. تا اینجا می‌توان گفت این نسل، با آن اعتمادبه‌نفس غیرقابل وصف، تقریبا بسیاری از آنچه خواسته را محقق کرده است. اما مصیبت احمدی‌نژاد این روند را دگرگون کرد. گزافه نیست اگر بگوییم بزرگ‌ترین خسارت احمدی‌نژاد برای کشور این بود که نسلی را که از پس بالا و پایین و سرد و گرم روزگار، به پختگی و باردهی رسیده بود، از عرصه اداره کشور حذف کرد. چه در دوره اصلاحات و زمانه هر 9 روز بحران، و چه پس از ظهور معجزه هزاره سوم، روند دیگری برای این نسل طی شد. این بار، مسیر خوردن به دیوارها و صخره‌های ستبر بود. روند تضاد و شکست و ناکامی بود. زمانه اندیشه درباره مسیر طی‌شده بود. زمانه رسیدن به گفتار «چی فکر می‌کردیم و چی شد» بود. مسیر نفس‌گیر و گاه افسرده‌کننده‌ای بود که همچنان ادامه دارد. البته در این میان، مدتی هم پنجره‌ای در دولت روحانی گشوده شد اما دولت مستعجل بود. غالبا آخرین خاطره‌شان از کشورداری، به دولت خاتمی برمی‌گردد. معدودی هم در دولت روحانی سمت‌هایی یافتند اما دولت روحانی فرصتی شد که برخی از ایشان، در دوره بازنشستگی، زمینه‌های فعالیت در بخش خصوصی پیدا کنند. نسل خسته، امروز، بسیاری از آرمان‌ها و شعارها و آرزوهایش را بربادرفته می‌بیند. دنبال جامعه بی‌طبقه توحیدی بودند و به یکی از جدی‌ترین اشکال جامعه طبقاتی رسیده‌اند. دنبال حکومت صالحین و روحانیون رفتند تا ساختار اجرائی کشور از فساد بری شود، اما امروز «اژدهای هفت‌سر فساد» در بوروکراسی ما جولان می‌دهد. دنبال تغییر جهان و صدور انقلاب بودند، اما امروز حتی توان تغییر در خانواده خودشان را نیز ندارند! قرار بود دانشگاهی بسازند که در آن حتی مارکسیست‌ها هم آزادی تدریس داشته باشند، به دانشگاهی رسیده‌ایم که حتی مسلمان‌ترین مسلمانان نیز تحمل نمی‌شوند. قرار بود انتخابات شفاف و آزاد و رقابتی داشته باشیم، سال‌هاست گرفتار نظارت استصوابی هستیم. قرار بود مجلس در رأس امور باشد و مردم ولی‌نعمت، اما مردم، گرفتار گشت ارشادند و مجلس، نهادی برای تحدید آزادی‌های مردم با ابزار قانون‌گذاری، در محاصره انواع شوراها! قرار بود سیاست خارجی، نه شرقی، نه غربی باشد! اما امروز روسیه و چین حتی مناسبات داخلی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند و بارها به غرور ملی ایرانیان تعرض کرده‌اند! قرار بود سانسور نباشد و مطبوعات آزاد باشند! اما امروز... این سیاهه را می‌توان طولانی‌تر کرد! هر کدام از این قرارها و اماها کافی است برای اینکه آدم‌ها را بدحال و افسرده کند یا دست‌کم برای ادامه راه، خسته و ناامید! یا اینکه آنها را به این نقطه برساند که تا تغییر رویکردی ایجاد نشود، هیچ کاری فایده ندارد! یا اینکه به انتظار بنشینند تا فرجی در سیاست حاصل شود! یا حس در بن‌بست بودن به آنها بدهد و چه تعجب از اینکه این حس بن‌بست به جامعه نیز القا شود. امروز، افرادی برای جریان اصلاحات تعیین تکلیف می‌کنند که درآمدی بیش از حقوق بازنشستگی‌شان دارند. خانه‌هایشان را خریده‌اند. پسرانشان را زن داده‌اند. دخترانشان را شوهر! آینده‌شان همین حالی است که در آن هستند! ظاهرا آینده دیگران هم برایشان اهمیتی ندارد! برخی‌شان در باغ و ویلایشان در کیش و شمال و دماوند، به شکل آنلاین به گعده‌ها و جلسات سیاسی‌شان متصل می‌شوند و برای ما و فرزندان و آینده‌مان تصمیم می‌گیرند! ناگفته و نانوشته، جوری تصمیم گرفته می‌شود که عملا ما ارث‌بران اختلافات و کینه‌های آنها با دوستان و هم‌رزمان و انقلابیون سابق در دیگر گروه‌ها و جناح‌های سیاسی شویم. بی‌شک، اختلافات سیاسی را نمی‌توان به رقابت‌ها و کینه‌ورزی‌های شخصی تقلیل داد. اما به ارث بردن و گذاشتن آنها را می‌توان به پرسش گذاشت. اگر سلامت و سن بزرگواران اجازه می‌داد که باز هم کاندیدا شوند و وزیر و وکیل شوند، دور از ذهن نمی‌نماید که انتخابات، این‌قدرها هم بسته و بد نمی‌بود! خلاصه کنم: سیاست‌ورزی امروز نسل خسته از سر شکم‌سیری است که آن را در

 زر ورقی به نام سرمایه اجتماعی و حفظ آن می‌پیچند و به نسل پس از خود، غالب و قالب می‌کنند! یکی از مشکلات ما این است که عالم را صرفا بر مدار خود می‌بینیم و تاریخ را نیز منحصر در عمر خود تصور می‌کنیم. به لطف خدا، ایران پابرجاست و باید برای نسل‌های پس از نسل خسته باقی بماند! 20، 30، 50 و حتی 100 سال در مقیاس تاریخی به درازای تاریخ ایران، زمان زیادی نیست! دموکراسی و پیشرفت و رفاه با استمرار و پافشاری در جوامع حاصل شده‌اند، نه با قهر و تحریم و انفعال و دعوت به سکوت و خانه‌نشینی! منکر شکست‌ها و تلخی‌ها و بن‌بست‌ها و صخره‌های ستبر نیستم! اما دلیل قانع‌کننده‌ای هم بر اشتباه‌بودن مسیر طی‌شده و پافشاری بر رفرم پارلمانتاریستی ندیده و نشنیده‌ام! آن هم در زمانی که راه‌های جایگزین، مبهم‌تر و ناروشن‌تر و پرمخاطره‌ترند یا از مقدورات نسل خسته و شرایط کشور به دورند!

جانب انصاف حکم می‌کند که اعتراف کنم در میان بزرگواران نسل قبل، کم نیستند کسانی که با برخی خروجی‌های نهادهای اصلاح‌طلبان چندان همدل و هم‌زبان نیستند. غرض از توصیف نسل خسته در این یادداشت، توصیف سرورانی است که در حلقه‌های مشورتی و گعده‌ها و نهادهای اصلاح‌طلبان، بر سر آینده دیگران، قمار می‌کنند. از دانشجویی که آینده‌ای برای خود در این جامعه نمی‌بیند و زیر ضرب انواع فشارهاست، انقلابی‌گری و حرف از تغییرات بزرگ‌ زدن، عجیب نیست. اما برای آنانی که گرفتار شغل و معیشت‌اند، برای کسانی که انتخابشان ماندن در این کشور است، برای آنانی که دنبال رفاه و آرامش برای خانواده و فرزندانشان هستند، اینکه چه کسی رئیس‌جمهور باشد، چه کسی نماینده مجلس، مؤثر در زندگی است. برعکس نسل خسته، که تأثیر اینکه چه کسی رئیس‌جمهور باشد و چه کسی نماینده مجلس، در زندگی‌شان چندان معنادار و جدی نیست! پاسخ اصلاح‌طلبان، به کارمندی که از دستکاری ساعت کار و خوابش توسط دولت و مجلس به ستوه آمده، به کسانی که اعصابشان از فیلترینگ و گرفتاری وی‌پی‌ان‌ها خرد است، به کسانی که از درافتادن سیستم با جامعه بر سر اجبار حجاب و سبک زندگی رنجیده و ناراحتند، به کسانی که از بحران آب و آینده دریاچه ارومیه وحشت‌زده‌اند و دغدغه محیط زیست دارند، این است که صبر کنید تا اصلاحات ساختاری محقق شود تا در آینده‌ای که معلوم نیست چه زمانی و با چه کیفیتی است، رخصتی برای پرداختن به مطالبه شما حاصل شود!