|

ظهور و سقوط نظمِ نئولیبرال: آمریکا و جهان در عصر بازار آزاد

نئولیبرالیسم در وقت اضافه

«نظم نئولیبرال درهم شکسته است. اما بقایای آن تا سال‌ها و بلکه دهه‌ها خواهند ماند‌». گری گرستل مورخ مطرح آمریکایی در کتاب «ظهور و سقوط نظمِ نئولیبرال» سعی دارد این گزاره را شرح و بسط دهد. گرستل معتقد است دهه دومِ قرن بیست‌ویکم، بنیادهای سیاسی آمریکا دچار تغییر و تحولاتِ اساسی شدند؛

شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

شیما  بهره‌مند: «نظم نئولیبرال درهم شکسته است. اما بقایای آن تا سال‌ها و بلکه دهه‌ها خواهند ماند‌». گری گرستل مورخ مطرح آمریکایی در کتاب «ظهور و سقوط نظمِ نئولیبرال» سعی دارد این گزاره را شرح و بسط دهد. گرستل معتقد است دهه دومِ قرن بیست‌ویکم، بنیادهای سیاسی آمریکا دچار تغییر و تحولاتِ اساسی شدند؛

 

در این دوران تحولاتی رخ داد که غیرقابل تصور به نظر می‌رسید اما سیاست و آگاهی عمومی را تحت سلطه خود قرار داد: انتخاب ترامپ و آغاز ریاست‌جمهوری که شباهتی به ریاست‌جمهوری‌های دیگر نداشت، ظهور برنی سندرز و رستاخیز چپ سوسیالیست، تردید عمیق در مرزهای باز و تجارت آزاد، برخاستن موج پوپولیسم و ناسیونالیسم متکی بر قومیت و محکوم‌کردن نخبگان جهانی‌سازی که زمانی ستایش می‌شدند، نزول ارج‌وقرب باراک اوباما، باور فزایندۀ مردم به اینکه نظام سیاسی آمریکا دیگر درست کار نمی‌کند و سرانجام اینکه آمریکا با بحران دموکراسی مواجه است.

 

گرستل معتقد است در این سلسله تحولات سیاسی می‌توان رگه‌های سقوط یا دست‌کم ترک‌برداشتنِ نظمی سیاسی‌ را دید که در دهه‌های 1970 و 1980 شکل گرفت و در دهه 1990 و نخستین دهۀ قرن بیست‌ویکم خود را تحکیم کرد. گرستل این فرماسیونِ سیاسی را «نظم نئولیبرال» می‌خواند، و «نظم سیاسی» را، مجموعه‌ای از ایدئولوژی‌ها، سیاست‌ها و طرفدارانی تعریف می‌کند که سیاست آمریکا را شکل می‌دهند.

 

در صورت‌بندیِ این مورخ، دو نظم سیاسی در صد سال اخیر در ایالات‌ متحده حاکم بوده است: «نظم طرح نو» که در دهه‌های 1930 و 1940 شکل گرفت و در دهه‌های 1950 و 1960 به اوج خود رسید و دست آخر در دهه 1970 سقوط کرد؛ و «نظم نئولیبرال» که بعد از این دوران پا گرفت و در دهه 2010 رو به افول گذاشت. از دیدِ گرستل، هر یک از این دو نظم‌ سیاسی، یک برنامه اقتصاد سیاسیِ مشخص و متفاوت داشت: «نظم طرح نو بر این باور بنیاد شده بود که سرمایه‌داری می‌بایست توسط دولت مرکزی نیرومندی مدیریت شود که قادر باشد نظام اقتصادی را در راستای منافع عمومی اداره کند.

 

برعکس، نظم نئولیبرال بر اساس این اعتقاد شکل گرفته بود که نیروهای بازار می‌بایست از کنترل‌های تنظیمی دولت که مانعی بر سر راه رشد اقتصادی، نوآوری و آزادی بودند رها شوند‌». معمارانِ نظم نئولیبرال با باور تمام‌عیار به بازار آزاد، در سال‌های 1980 تا 1990 دست به نابودیِ دستاوردهای نظم طرح نو زدند و به این ترتیب دورانی چهل‌ساله تمام شد، و نظم نئولیبرالیسم ظهور کرد که به‌ تعبیر گرستل، اکنون خود در حال ازهم‌گسیختگی است. گرستل برای درکِ افول یا فروپاشیِ نظم نئولیبرال از سازوکار نظم طرح نو آغاز می‌کند؛

 

چراکه معتقد است نظم نئولیبرال از ویرانه‌های نظم طرح نو برخاسته است و بنابراین، درک فرایند پیدایش و سقوط این نظم می‌تواند نقطه عزیمتی برای شناخت نظم نئولیبرال و دلایل شکستِ آن باشد. گرستل اقتدار یک نظم سیاسی را توانمندیِ آن برای ساخت و شکل‌دهی به انگاره‌های مرکزی زندگی سیاسی می‌داند و ازاین‌رو استقرار یک نظم سیاسی را فراتر از طرفداری و حمایت از یک حزب سیاسی می‌شمارد.

 

از نظر گرستل، نظم طرح نو، اکثریت بزرگی از مردم آمریکا را قانع کرد که یک دولت مرکزی قدرتمند قادر خواهد بود اقتصاد پویا اما خطرناکِ سرمایه‌داری را در راستای منافع عمومی مردم مدیریت کند. نظم نئولیبرال نیز توانست اکثریت مردم را متقاعد سازد که بازارهای آزاد، سرمایه‌داری را از کنترل غیرضروری دولت رهایی می‌بخشد و رونق و ثروت و آزادی را در میان مردم آمریکا و چه‌بسا مردمان جهان اشاعه می‌دهد. اما گفتار هر دو نظمِ طرح نو و نئولیبرالیسم، دیگر از سکه افتاده و کار نمی‌کند.

 

از شواهد و قرائن نیز چنین برمی‌آید که نظمِ نئولیبرال دیگر از اقتدارِ قدیم برخوردار نیست، در عین حال که بازگشتی در کار نیست و نظم طرح نو نیز اعتبار دوباره پیدا نکرده است. با این وصف، گرستل معتقد است آنچه امروز در صحنه سیاسی آمریکا می‌گذرد، نوعی بی‌نظمی و ناکارآمدی سیاسی است. گری گرستل برای نور تاباندن بر این صحنه سیاسی، مفهومِ «قطبی‌شدن» را به کار می‌گیرد و معتقد است که نظم نئولیبرال نیز مانند هر نظم سیاسیِ دیگر با مناقشات ایدئولوژیکی و تضادهایی مواجه است: تضاد موجود میان کسانی که نئولیبرالیسم را به‌عنوان راهبردی برای گسترش حاکمیت نخبگان می‌دیدند، و آنان که این نظم را گذرگاهی به‌ سوی آزادی فردی می‌پنداشتند.

 

‌مناقشه دیگر در این نظم، تضاد دو دیدگاه اخلاقی است که به مقوله «دستیابی به زندگی خوب» مربوط می‌شود: یکی از این دیدگاه‌ها به‌ تعبیر گرستل «نو-ویکتوریایی» است که به خوداتکایی، خانواده مستحکم و نظم در روابط و مصرف پایبند است و بر محافظت افراد از جهان سرمایه‌داری، افراط در مصرف و روابط تأکید دارد. گرستل، دیدگاه اخلاقی دیگر را که نظم نئولیبرال از آن حمایت می‌کند، «جهان‌وطنی» می‌نامد؛ در این دیدگاه، آزادی بازارها فرصتی برای خلق یک هویت آزاد از سنت‌ها، میراث و نقش‌های اجتماعی فراهم می‌کند، بنابراین دیدگاهی عمیقا برابری‌طلب و کثرت‌گراست.

 

گرستل اعتقاد دارد اگرچه تمرکز بر این صورت‌بندی‌های فرهنگی شیوه روشنگری برای فهمِ تاریخ سیاسی یک دوره است، اما وجهِ اقتصاد سیاسی این قطبی‌شدن اهمیت بیشتر دارد. از دیدِ او، بسیاری از اصحاب سیاست، به قطبی‌شدن به‌مثابه پدیده کلیدی در سیاست آمریکا می‌نگرند و خود را وقف تشریح این مسئله می‌کنند که این پدیده چطور پا گرفت و به جامعه آمریکا شکل داد. گرستل با اینکه نقشِ قطبی‌شدنِ اخلاقی را در شکست نظم نئولیبرال انکار نمی‌کند، بر این واقعیت تأکید دارد که قطبی‌شدن فرهنگی با توافقی گسترده در حوزه اقتصاد سیاسی همراه بوده است.

 

این همزیستیِ متناقض؛ شکاف فرهنگی و توافق اقتصاد سیاسی را، گرستل در رابطه پیچیده بیل کلینتن و نوت گینگریچ نماینده محافظه‌کار و سخنگوی مجلس نمایندگان آمریکا (از 1995 تا 1999)، ردیابی می‌کند. «کلینتن خود را مدافع و سمبل آمریکای جدید معرفی می‌کرد. او در اذهان عمومی به‌عنوان فردی با روحیه و نگرش خوش‌بینانه حاکم بر دهه 1960 و در عین حال، برخوردار از خصلت‌های آزاداندیشی تصور می‌شد. گینگریچ خود را حافظ نظم قدیمی‌ و واقعی‌تر آمریکا می‌دانست؛ نظمی که مبتنی بر ایمان، وطن‌پرستی، احترام به نظم و قانون و ارزش‌های خانواده بود». مهم‌تر از این اختلافات، توافقِ این دو سیاست‌مدار در مورد تصویب لوایحی بود که اقتصاد سیاسیِ آمریکا را برای دورانی شکل داد و طرفه آنکه‌ این همکاریِ پشت پرده اقتصادی به پیروزی نظم نئولیبرال ختم شد. نظمی که به‌ اعتقاد گرستل فروپاشیده، اگرچه شاید مظاهر یا بقایای آن هنوز مانده، و بدیلی معتبر پیدا نکرده باشد.