روایتی از سرنوشت تراژیک 10ساله یک «باکلان سیاه» در تهران
در قلب آزادی؛ به دنبال آزادی
مربیان و ورزشکاران قایقرانی در دریاچه مجموعه ورزشگاه آزادی تهران میگویند این پرنده 10 سال قبل با یک اسلحه ساچمهای زخمی شد و همچنان در این دریاچه زندگی میکند؛ در این مدت طولانی، جفتش همهساله برای دیدارش میآید!
محمدحسن یاری: مربیان و ورزشکاران قایقرانی در دریاچه مجموعه ورزشگاه آزادی تهران میگویند این پرنده 10 سال قبل با یک اسلحه ساچمهای زخمی شد و همچنان در این دریاچه زندگی میکند؛ در این مدت طولانی، جفتش همهساله برای دیدارش میآید!
از اواسط شهریور سال جاری تا همین چند روز قبل نسبت به نوشتن گزارش به قصد انتشار درباره سرنوشت عجیب یک باکلان سیاه در دریاچه مجموعه ورزشی آزادی تهران تردید داشتم. فقط وقتی فهمیدم که جفت این پرنده در 10 سال گذشته هر سال به دریاچه و دیدارش میآید، بر تردیدم غلبه کردم؛ هرچند نه بهطور کامل!
شاید بسیاری از هموطنان و حتی اهالی تهران مانند خود نگارنده تا پیش از این از وجود دریاچهای زیبا و بزرگ دقیقا چسبیده به استادیوم صد هزار نفری فوتبال آزادی اطلاعی نداشته باشند. اواسط تابستان گذشته، شاید به دلیل احساس به نیاز یا پرداختن به یک ورزش جدید و البته به طور اتفاقی توجهم به سمت قایقرانی رفت که برای اولین بار با دریاچه آزادی در ورزشگاه آزادی در غرب تهران آشنا شدم. با اینکه از درِ شرقی ورزشگاه معمولا بارها به استادیوم فوتبال رفته بودم، اما متوجه این دریاچه زیبا نشده بودم. دریاچهای که محل تمرین بسیاری از ورزشکاران لیگ و تیم ملی در شاخههای مختلف قایقرانی از جمله کایاک، کانو، رویینگ، کاناپلو، کانو کانادایی، اسکی روی آب و دراگون بوت است.
همان جلسه اول آموزش مقدماتی سوار بر کایاک روی دریاچه آزادی منظره بیبدیل و چشمنواز استادیوم فوتبال در مقابلم ظاهر شد و اما متوجه سوژهای متفاوت شدم.
وسط دریاچه روی یکی از سکوهای شمارهگذاری برای مسابقات، پرندهای کاملا سیاه در کمال آرامش نشسته بود؛ پرندهای با جثهای متوسط، با منقاری بلند که انتهایش خمیده بود و گردن و پاهایی نسبتا بلند داشت. ظاهرش شبیه به پرندگان باستانی و مشابه با پرندگان زمان دایناسورها بود.
با اینکه تمام تمرکزم در آن جلسه، حفظ تعادل در قایق و تلاش برای نیفتادن به داخل آب بود، در فاصله حدود دومتری این پرنده مرموز قرار داشتم.
انگار او هم از اینکه با چشمانی کاملا کنجکاوانه نگاهش میکردم، متعجب بود! چراکه روزهای بعد متوجه شدم رابطه مسالمتآمیز و اطمینانبخشی بین ورزشکاران و مسئولان و این پرنده وجود دارد.
ابتدا با پرسوجو از ورزشکاران و مربیان و افرادی که در دریاچه معمولا حضور داشتند، اطلاعاتی کسب کردم. با وجود این، کسی نام پرنده را نمیدانست که در نهایت با کمی تحقیق ساده و پرسوجو متوجه شدم این پرنده یک باکلان سیاه است که به باکلان بزرگ و همچنین قرهقاز نیز معروف است و برخی گونههایش معمولا در ایران در تالابها، مناطق حفاظتشده و دریاچههای آب شور و شیرین کشور ما تردد دارند.
در گفتوگو با چند نفر از ورزشکاران و مربیان، از جمله انوش عباسی، از مربیان قدیمی و شناختهشده قایقرانی، متوجه شدم این باکلان در غروب یکی از روزهای زمستان حدود 10 سال قبل توسط فرد یا افرادی با یک اسلحه ساچمهای زخمی شده است. آقای عباسی در توصیف این رویداد تلخ گفت: «فکر میکنم بیش از 10 سال قبل بود که شنیدم افرادی به دستهای از پرندگان دریاچه شلیک کردند».
این باکلان سیاه آن غروب شوم زخمی شد و نتوانست با دسته خود به محلی دیگر پرواز کند، اما زنده ماند و در 10 سال گذشته بهتدریج خودش را با محیط دریاچه وفق داد.
آقای عباسی میگوید: «این پرنده طی این سالها بخشی از این اکوسیستم شده و ورزشکاران هم به حضور آن عادت کردهاند و نوعی احساس عاطفی یا ترحم نسبت به آن دارند و از این نظر، احساس امنیت میکند و بیشتر سال را تکوتنها اینجا سپری میکند».
مربی جوان دیگر قایقرانی، تارخ طالبی، درباره این پرنده گفت: «ما یکجورهایی به این پرنده عادت کردهایم و درواقع دوستش داریم. دو بار از طریق نهادهای متولی برای درمان این پرنده تلاش کردیم. یک دفعه حدود یک سال قبل و یک بار هم همین امسال که گفتند چون زمان زیادی از زخمیشدن پرنده میگذرد و از طرفی با این محیط خو گرفته، بهتر است همینجا بماند».
تارخ طالبی البته اضافه کرد: «اما یکی از دوستان کارشناس گفت شاید هزینه جراحی و درمان این پرنده بالا باشد و به همین دلیل چندان تمایلی برای پیگیری از طرف محیط زیست نبوده است».
هرچند باید خطرات احتمالی هر نوع درمان این پرنده را نیز در نظر گرفت.
این اطلاعات موجب شد برخلاف روزهای ابتدایی که اولین ذهنیتم احساس افسوس و تلاش برای پیداکردن راهی برای نجات و آزادی پرنده بود، مردد شوم؛ آیا بهتر نیست کاری به کار این پرنده نداشته باشیم و اینجا با خودش و یک دریاچه پر از ماهی زندگی آرام خود را داشته باشد؟
باکلانهای سیاه از آن گونه پرندههای تکهمسر یا تکجفت به شمار میآیند و اصطلاحا جفتگیری برای زندگی و بقیه عمر (Mate for life) در توصیف این پرندگان استفاده میشود.
از نگاهی دیگر، تعریف و تکلیف واژه و حقیقت آزادی در این شرایط به چه کار میآید؟ آیا او راضی به همین شرایط است؟ تمایلی به پروازکردن مانند همگونهایها و رفقایش ندارد؟ اگر تکهمسر هستند، انگیزه برای دیدن دوباره جفت خود را ندارد؟ آیا جفت او زنده است؟ یا شاید تغذیه و بقا و آرامش در این محیط میارزد به آزادی؟ اینها سؤالاتی بود که به ذهنم هجوم آوردند و مردد بودم که کار درست در این موقعیت کدام است؟
او جفت دارد و جفتش همهساله به دریاچه میآید!
تقریبا دو ماهونیم از رفتوآمدم برای تمرین به دریاچه آزادی میگذشت که پیبردن به یک حقیقت از زندگی این باکلان سیاه دریاچه آزادی تقریبا موجب شد بر بخشی از تردیدهایم غلبه کنم.
آقای عباسی میگوید: «من خودم بارها دیدهام این پرنده جفت دارد و همهساله به دریاچه میآید!».
تارخ طالبی هم همین موضوع را تأیید میکند: «همهساله با شروع فصل سرما پرندههای ماهیخوار مختلفی به این دریاچه میآیند و حدود چهار ماه اینجا هستند. همگونهایهای این پرنده هم میآیند. و جفتش را دیدهام. باید ببینید وقتی که با هم هستند، انگار رقص شادی میکنند».
در طول جلسات قایقرانی سعی میکنم با کایاک تورینگ نزدیک پرنده شوم، اما تا فاصله حتی کمتر از دومتری از جایش تکان نمیخورد. بیشتر که نزدیک میشوم، بالهایش را باز میکند که مثلا آماده پرواز است و نهایتا چون قادر به پرواز نیست، داخل آب میپرد و اگر باز دنبالش کنید، به دلیل اینکه این پردهها غواصان ماهری هستند، به زیر آب میرود و چند متر آن طرفتر از آب بیرون میآید.
باکلانها از سه تا چهارسالگی شروع به جفتگیری میکنند. طول عمر آنها بهطور متوسط ۱۵ تا ۱۷ سال است و برخی منابع از جمله سایت Birdlife بیشترین عمر یک باکلان را ۲۱ سال گزارش کرده است. از آنجا که این باکلان بیش از 10 سال از حضور اجباریاش در دریاچه آزادی میگذرد، با یک حساب سرانگشتی میشود فهمید که این باکلان سیاه گرفتار در آزادی در اواخر عمر خود به سر میبرد یا خوشبینانه در میانسالی. مطلبی که وقتی مربی جوان، تارخ طالبی متوجهش میشود، با یک آه میگوید: «یعنی آخرای عمرش است؟ تا حالا به دریاچه بدون حضور این پرنده فکر نکرده بودم!».
کمی مکث میکند و حس عاطفیاش به این پرنده را از بغضی که فرومیبرد، کاملا احساس میکنم.
نهایتا از برخی ورزشکاران سؤال آخرم را میپرسم:
به نظر شما این باکلان سیاه درمان شود و سپس بتواند آزادانه پرواز کند بهتر است یا نه، باقی عمرش را همینجا سپری کند؟
پاسخهای یکدست مشابه به این سؤال، بخش دیگری از تردیدم را برای تهیه و انتشار این گزارش میکاهد و اطمینانم بیشتر میشود.
آقای عباسی بدون کوچکترین مکثی در پاسخ میگوید: «آزادی؛ مطمنا آزاد شود بهتر است. درست است که به وجودش عادت کردهایم، اما ترجیح میدهم آزاد باشد».
تارخ طالبی هم همین پاسخ را میدهد: «فکر نمیکنم هیچ موجود زندهای دوست داشته باشد آزاد نباشد، اما ترجیح میدهم اگر امکان درمان برای این پرنده وجود داشته باشد، بعد از درمان به همین دریاچه برگردانده شود و خودش تصمیم بگیرد که در صورت توانایی پرواز اینجا بماند یا پرواز کند و برود».
از مسیر بین مجموعه پیست بزرگ و قدیمی دوچرخهسواری و تالار ۱۲ هزار نفری آزادی میگذرم. کارگران شبانهروز بین این فضا، درحال ساخت ساختمانهایی شبیه به محل اسکان ورزشکاران مشغول کار هستند.
به ورودی غربی استادیوم آزادی که میرسم مثل ماههای گذشته آنجا هم در دست تعمیر است و رنگی سفید و تازه بخشی از فضای بیرونی استادیوم را از سایر بخشها متمایز میکند. از زمستان ۱۴۰۱، به عبارتی سه سال است که درحال تعمیر است.
از اواخر سال ۱۳۴۸ که پروژه ساخت مجموعه ورزشگاه آزادی شروع شد و استادیوم صد هزار نفری، ساختمان اداری بزرگ و تالار ۱۲ هزار نفری، پیست دوچرخهسواری و چندین زمین ورزش را شامل میشد، ساخت این مجموعه عظیم فقط حدود سه سال طول کشید که در شهریور ۱۳۵۲ به بهرهبرداری رسید و میزبانی بازیهای آسیایی ۱۹۷۴ را برعهده داشت.
و این دریاچه دقیقا جنب شمالی استادیوم صد هزارنفری فوتبال قرار دارد. دریاچه آزادی یک دریاچه مخصوص ورزشهای قایقرانی در مجموعه ورزشی آزادی تهران است. این دریاچه ۲۲۰ هزار متر مربع مساحت و گنجایش ۶۰۰ هزار متر مکعب آب را دارد، عمق متوسط دریاچه آزادی چهار متر (از ۵۰ سانتیمتر تا هشت متر) و طول آن هزارو 200 متر و عرض آن ۱۸۰ متر است. بعد از ساخت دریاچه دو گونه ماهی از جمله کپور لجنخوار داخل این دریاچه انداختند که همین ماهیها دلیل بقای این باکلان طی 10 سال گذشته بودهاند.
جلسهای دیگر. به دریاچه آزادی میرسم. قبل از تعویض لباس، روی نیمکتی کنار ساحل دریاچه مینشینم. سطح آب دریاچه آرام است و تازه ساعت ورزش اسکی روی آب خاتمه یافته است، اما باکلان سیاه همچنان روی پایه شناور دروازه کانوپلو نشسته است. هر روز این ساعت از روز را در همین نقطه مینشیند. باکلانها پرندههای تنبل و راحتطلبی هستند. ساعتهایی که قایق موتوری برای ورزش اسکی روی آب در دریاچه مشغول است و موجهای بزرگ و صدا تولید میکند، این باکلان بزرگ در جایی با فاصله مثل همین پایه دروازه شناور کانوپلو مینشیند و بعد از اتمام فعالیت قایق موتوری به وسط دریاچه برمیگردد و دنبال شکار ماهی میرود.
به دریاچه فکر میکنم و دوباره به این پرنده؛ آیا دوست دارد پرواز کند و آزاد باشد؟ چه کاری میتوان برای آزادی او انجام داد؟
اگر سازمان محیط زیست در جریان زندگی این پرنده قرار بگیرد و اقدامی نکند چه؟ اگر اهمیت دهد و با فدراسیون قایقرانی هماهنگیهای لازم برای پیگیری درمان پرنده انجام دهد و بعد همهچیز به خوبی پیش نرود و بلایی سر پرنده بیاید چه؟ اصلا به فرض هم مسئولان اهمیت دهند، اما پیگیریها و درمان احتمالی موفقیتآمیز نشود و پرنده نهتنها آزادی را تجربه نکند، بلکه جانش هم از دست برود، آنموقع احساس پشیمانی خواهم کرد؟
و نهایتا اگر پیگیری انجام شود و درمان موفقیتآمیز باشد، آنموقع، پرنده بعد از 10 سال آزاد خواهد بود که بماند یا برود؛ این احتمالا قشنگترین نتیجه میتواند باشد.
کمکم با شروع فصل سرما دریاچه آزادی پذیرای پرندههای مختلف میشود؛ این را از یک گونه پرندههای سفید و ماهیخوار در دستههای چندتایی که این روزها روی سطح دریاچه شناور هستند یا درحال پرواز و شکار ماهیهای کوچک میشود فهمید.
اواخر فروردین اما کمکم به جایی دیگر پرواز میکنند. همین روزها جفت این باکلان سیاه هم شاید دوباره بیاید و یک بار دیگر این زندگی وفادارانه و تراژیک تجربه شود. آیا این بار میتواند همراه جفتش با همدیگر از دریاچه بروند یا لحظه جدایی دوباره تکرار خواهد شد و این باکلان باید باقی سال را تنهایی در این دریاچه سپری کند؟
توصیه یکی از ورزشکاران اما بر نگرانیها افزود: «اگر قرار است اقدامی برای درمان و آزادی این پرنده انجام شود، چه بهتر که هیاهو برپا نشود و گروهی با عنوان حامی و دوستدار به دریاچه هجوم نیاورند برای سلفیگرفتن و دادوبیداد که این پرنده را نجات دهید!».
این داستان واقعی باکلان سیاه زخمی دریاچه زیبای آزادی بود؛ در کنار پارادوکسهای متعدد در پیرامونمان، شاید تلاش برای «آزادی» از «آزادی» چندان عجیب نباشد!