برنامههای درسی ناکارآمد
یکی از عوامل تشدید میل به مهاجرت جوانان در ایران
دلیل افزایش مهاجرت دانشجویان را سیاستگذاران و تصمیم گیرندگان باید بدانند. کافی است شما با تعدادی از دانشجویانی که قصد رفتن دارند، صحبت کنید تا بفهمید برایشان در ایران، جایگزین تصمیمی که گرفتهاند، چه چیزهایی وجود دارد. افراد در وهله اول به دنبال چشم اندازی وسیع و رسیدن به آرمانهایشان هستند. میخواهند جایی بروند که به آنها فرصت دستیابی به آرزوهایشان داده شود. برای آنها، پرسش از خود که آیا بعد از مهاجرت به هدفشان میرسند یا نه، بحث دیگری است.
دلیل افزایش مهاجرت دانشجویان را سیاستگذاران و تصمیم گیرندگان باید بدانند. کافی است شما با تعدادی از دانشجویانی که قصد رفتن دارند، صحبت کنید تا بفهمید برایشان در ایران، جایگزین تصمیمی که گرفتهاند، چه چیزهایی وجود دارد. افراد در وهله اول به دنبال چشم اندازی وسیع و رسیدن به آرمانهایشان هستند. میخواهند جایی بروند که به آنها فرصت دستیابی به آرزوهایشان داده شود. برای آنها، پرسش از خود که آیا بعد از مهاجرت به هدفشان میرسند یا نه، بحث دیگری است.
علت مهاجرت بسیاری از دانشجویان این است که در کشور خود، به خواستههایشان نمیرسند. آنها انتظارات زیادی ندارند و چیزهایی که میخواهند، حداقلی و برحق است. ولی پس از ورود به دانشگاه، با انبوهی از برنامههای کهنه و منسوخشده مواجه میشود. درحالی که در واقعیت اجتماعی و چشماندازی که برای خود تصور میکند، انبوه درسهای
منسوخشده، جایگاهی ندارند و او را به اهدافی که دارد نمیرسانند. انتظارات دانشجویان، حرمت گذاشتن و حرمت دیدن است. انسانها تا احترام نبینند، احترام نمیگذارند. آنها آزادی انتخاب میخواهند، درحالی که در شاکله برنامههای موجود متمرکز وزارت علوم، عملاً آزادی انتخاب پیشبینی نشده و اکثر برنامههای درسی دانشگاهها، الزامی یعنی دستوری، تحمیلی و اجباری است. وقتی دانشجو در یک رشته پذیرفته میشود، با جدولهای درسی مواجه میشود که تقریبا بخش اصلی آن «الزامی» است. این فرد وقتی فارغالتحصیل میشود، بیشتر متوجه محدودیتهای خود در انتخاب کردن و تصمیمگیری سرنوشت تحصیلیاش میشود.
افراد در دانشگاه چیزهایی میآموزند که الزاما برای یافتن شغل مورد علاقهشان کمکی به آنها نمیکند. برنامههای درسی متناسب با سرعتی که فضای بیرون درحال تغییر و تحول است، تغییر نکرده و انعطاف ندارند. بهعنوان مثال، دانشگاه شهید بهشتی دانشگاهی جامع، متنوع و از نظر علمی بسیار وسیع و عمیق است؛ اما وقتی به فضای حاکم در داخل دانشگاه مینگرید، انگار دانشجویان هر دانشکده، تنها در همان دانشکده محصورند. آنها به قدری سرگرم برنامههای تجویزی درون دانشکدهای هستند که بهندرت فرصت دیدن و تجربه کردن محیط بیرون را حتی خارج از دانشکده خود، دارند. درحالی که درگذشته گروههای فرهنگی، ادبی و اجتماعی در دانشگاهها، بسیار فعالتر از زمان حال بودند. برنامههای فرهنگی مانند بازیگری، شعرخوانی، مسافرت، بازدید از مکانهای تاریخی و فرهنگی و دعوت از شخصیتهای الهامبخش ادبی و هنری و فرهنگی از بیرون فراوان بود و دانشجویان با علاقه، در آنها شرکت میکردند. اما اکنون فضای علمی و فرهنگی دانشگاهها، بیشتر حالت یکنواختی و القایی پیدا کرده است و جذابیت کمتری برای دانشجویان دارد.
وقتی فرهنگ و ادبیات را القایی کنند، از ماهیت اصلی خارج شده و به ضد خود تبدیل میشود. حتی در کارهای ورزشی که دانشجویان مشارکت میکنند، تحرکی که در راستای ارضای خواستههای طبیعیشان باشد، کمتر دیده میشود. دانشجویان وقت کمتری را صرف بحث و گفتوگو با هم میکنند و درنتیجه، گفتمان معنادار بینشان دیرتر شکل میگیرد و این فضا، باعث خستگی و دلزدگیشان از دانشگاه میشود.
جوانی که آگاه و با جهان پیرامون خود در ارتباط است، فکر میکند چرا باید عمرش را در فضایی بگذراند که «اجبار» احاطهاش کرده است. چنین جوانی با خود میاندیشد که شاید با ایجاد تغییر در جغرافیای زندگیاش، به اهداف خود خواهد رسید. طبیعی است که در چنین شرایطی، میل به مهاجرت زیادتر شود. جوانان ما افراد توانمندی هستند که 12 سال تحصیلشان را صرف رسیدن به آرمانی به نام دانشگاه کردهاند. اما وقتی وارد دانشگاه میشوند، میبینند از آن فضای آرمانیِ تعالیبخش خبری نیست! انگار در دبستان و دبیرستان آزادی عمل بیشتری داشتند. رؤیا که فرو بریزد، دانشجو به یکباره آسیب میبیند.
اگر واقعا مسئولان نگران افزایش سیل مهاجرت هستند، باید کاری بکنند که مهمترینشان، شناخت نسلهایی است که قصد ورود به دانشگاه دارند تا متناسب با آن، روشهای گفتوگوی خود را با دانشجویان اصلاح کنند و ازطریق تعامل با آنان، علت تلاش برای مهاجرتشان را شناسایی کنند. درحالی که متأسفانه، در این زمینه اقدامهای زیربنایی کمتر صورت گرفته و بیشتر به معلولها پرداخته شده است. شیوههای رویارویی هم اغلب قهری و سلبی بوده است که واقعیت نشان میدهد عملا کارآیی نداشته و حتماً هم نخواهند داشت.
در گذشته، شرایط ورود به دانشگاه بهگونهای بود که اگر افراد به هردلیلی طی 12 سال، فرصت کافی را برای درس خواندن جدی از دست میدادند، میتوانستند با تلاش و خودخوانی، آن را جبران کنند و با تلاش و برنامهریزی، به دانشگاه مورد نظرشان وارد شده و در رشته تحصیلی مورد علاقهشان تحصیل کنند. این درحالی است که طی آن 12 سال، چیزهای مختلفی مانند هنر، زبان، ادبیات، زندگی کردن و آداب آموختن و بسیاری چیزهای دیگر را یاد میگرفتند و تجربه و مهارت کسب میکردند تا بتوانند ذوق و استعداد خود را بیابند. با این تواناییها، اگر در یک یا چند درس هم فرصت یادگیری را از دست میدادند، میتوانستند با تواناییهای خود، آن را جبران کنند. درواقع، بعضی از دانشآموزانی که داوطلب ورود بهدانشگاه بودند، به جای تمرکز بر امتحان و نمره و معدل، بر یادگیری و آموختن از مدرسه بیشتر متمرکز میشدند و بدون اضطراب، دانشآموزی میکردند و اگر معدل بالا نداشتند، در عوض دنیای وسیعتری را میشناختند و از روش و منش علمی بهرهمند میشدند. داشتن این فرصت، برای کسانی که سبک یادگیریشان متفاوت بود، نعمت بزرگی بود. درصورتی که وقتی حرف از تأثیر قطعی معدل برای ورود به دانشگاه بهمیان آمد، کنکوری که اگر درست اجرا میشد میتوانست حدی از عدالت آموزشی را تضمین کند، عملا تحت تأثیر نمره مدرسهای قرارگرفت. زیرا سوابق تحصیلی که راجع به آن بحثهای کارشناسی قابل دفاعی در دو دهه انجام شده بود و هدفش، اهمیت دادن به یادگیری مستمر دانشآموز و برگرداندن جایگاه معلم و مدرسه در آموزش عمومی بود، عملا به «معدل» فروکاسته شد. این تغییر ناگهانی، دانشآموزان را به خاطرکسب معدل بالا، دچار اضطراب کرده و اتفاقا نقش معلم و مدرسه را کمرنگتر کرده و خواهد کرد.
این وضعیت، فرصت کشف استعداد و علاقه را برای بسیاری از دانشآموزانِ خلاق و نوآور که برایشان مهم است که رشته دانشگاهی خود را مطابق با علایق و آیندهای که برای خود تصور کردهاند، انتخاب کنند، کم کرده است. درنتیجه این خطر جدی وجود دارد که بیشتر کسانی وارد دانشگاه بشوند که تنها بر چند درس متمرکز شدهاند و به اصطلاح، سرشان را از دفتر و کتاب بیرون نیاوردهاند و برای آینده خود، وقت نگذاشتهاند. افرادی با این تجربه محدود از دنیای بیرون از چند درس، وارد دانشگاه که میشوند، زودتر به مشکل برمیخورند و زودتر به فکر مهاجرت میافتند، زیرا توانایی رویارویی با چالشها را پیدا نکردهاند. آنها انرژی و وقت زیادی را برای بالا بردن نمره و معدل گذاشتهاند و بهدلیل برخورداری مالی والدین، توانستهاند با برنامهریزیهای سنگین و فرسایشی که از طریق مؤسسات آموزشی بیرون از مدرسه برایشان تدارک دیده شده، در این رقابت کلافهکننده، موفق شوند، ولی چون فرصت زیستن طبیعی را از دست دادهاند و آموزش گلخانهای داشتهاند، در همان نیمسال اول ورود به دانشگاه، با ضربههای سهمگین واقعیت مواجه میشوند! آنها وقتی میبینند که دانشگاه، با بهشت آرمانیشان فاصله زیادی دارد به فکر کندن و رفتن میافتند که دردناک است.
وقتی افراد با چنین شرایطی وارد دانشگاه میشوند، خستگی 12 سال تحصیل به آنها فشار میآورد. خستگی زندگی نکردن، شاد نبودن و تحت فشار بودن، باعث میشود به این فکر بیفتند که زندگیام را گذاشتم و با فشار والدین و اجتماع به محیطی آمدم که در انتخابش، اختیاری نداشتم. پس چرا باید ادامه دهم؟! در چنین شرایطی طبیعی است که دانشجویان به فکر مهاجرت باشند. نحوه ورود به دانشگاهها بهگونهای شده که در اکثر موارد، فرصت را از افراد کمبرخوردار اما توانمند، غیرمتمرکز ولی وسیع و نخبه اما کنجکاو و جستوجوگر، گرفته و میگیرد و چنین رقابت بیمعنایی را «کنکور» مینامد! درصورتی که مشکل اصلی در چیزی به نام کنکور نیست، بلکه روشی است که با شتاب زیاد، فرصت برابر را از دانشآموزان میگیرد و ورود به دانشگاه را عملا محدود به دانشآموزان مدارس ویژه و خانوادههای برخوردار اقتصادی میکند که اتفاقا به پشتوانه امکاناتی که دارند، در صف اول مهاجرتها قرار دارند! مسئولان و سیاستگذاران آموزش عالی، باید که این روایت را از منظری وسیعتر نگاه کنند و با انجام پیمایشها و آمایشهای فوری، ابعاد این وضعیت را شناسایی کرده و مبنای اصلاح تصمیمهای گرفته شده قرار دهند. مثلا اتفاقی که در دوم آذر 1403 برای دانشجویان ایرانی در شهر کازان روسیه افتاد، حقایق جدیدی را آشکار کرد که صرفنظر از جنبه سیاسی این اتفاق، وجه آموزشی و عدالت آموزشی آن قابل تأمل بود. جامعه متوجه شد که چگونه خانوادههای برخوردار این توان را دارند که اگر فرزندشان در رشتهای که برایش برنامهریزی کرده بودند قبول نشد، او را به هر جایی در خارج از ایران که با پول، امکان ورود به دانشگاه را داشته باشد بفرستند و پس از یک یا دو نیمسال تحصیلی، او را با پول هنگفتی، به اصطلاح «تبدیل به داخل» کنند تا در یکی از رشتههای مطلوبش مثلا پزشکی، ادامه تحصیل بدهد.
نمیدانم این کار با عدالت آموزشی چگونه قابل توجیه است (به آییننامههای «شرایط انتقالی از دانشگاه خارج به ایران» و مادهواحده که مشتمل بر ۹ بند و ۹ تبصره است و در جلسه ۹۰۱ مورخ 29/3/1403 شورای عالی انقلاب فرهنگی به تصویب رسید، مراجعه شود. این مادهواحده از زمان تصویب، جایگزین مصوبات جلسات ۱۶۶و ۱۸۴ مورخ 15/6/1401 و 9/8/1402 ستاد راهبری اجرای نقشه جامع علمی کشور شد و به امضای سرپرست ریاستجمهوری و رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی، برای اجرا به دو وزارت علوم تحقیقات و فناوری و بهداشت درمان و آموزش پزشکی ابلاغ شد).
با انواع مداخلههای مختلف، فرصت بیشتری در اختیار کسانی گذاشته شده که از هر نظر برخوردار هستند. چندوقت پیش کسی را دیدم که در رشته پزشکی قبول شده بود. او گفت که سال قبل، معدلش در پایه دوازدهم، ۱۹ بوده ولی برای اینکه معدل بالاتری داشته باشد، دوباره درس خوانده و معدلش را توانسته ترمیم کند و آن را به 50/19 ارتقا دهد! این نوع «سابقه تحصیلی» ساختن، بیشتر به طنز شبیه است تا اهمیتدادن به آموزش دبیرستانی.
با این حال مسئولان تشخیص دادهاند که حق «ترمیم معدل» برای دانشآموزان محفوظ است. درحالیکه شاید توجه نکردهاند که با این کار، فشار زیادی به روح و روان دانشآموزان و خانوادههایشان وارد میکنند. موضوع آموزش عالی و آینده تحصیلی و شغلی جوانان، بهشدت به وضعیت اجتماعی ایران آسیب وارد کرده است.
وضعیت فعلی ورود به دانشگاه، مانند قیف واژگونی شده که قریب به اتفاق ظرفیتها، توسط فرزندان خانوادههای خیلی برخوردار پُر میشود. داوطلبان ورود به دانشگاه وقتی در اخبار میبینند و میخوانند که یک ایرانیِ نخبه به دلیل شایستگی خودش توانسته در خارج از ایران امکان تحصیل و اشتغال در رشته مورد علاقهاش را بیابد و مدیرعامل، مخترع و مکتشف شود، طبیعی است که خودش را در آن جایگاه شغلی ببیند و رفتن را به ماندن
ترجیح دهد.
از سوی دیگر، بحران ترکیب جمعیتی در کشور، چیزی نبود که از دو دهه قبل نتوان آن را پیشبینی کرد. ولی آنقدر دیر این واقعیت پذیرفته شد که جمعیت کشور رو به پیری باورنکردنی گذاشت. همزمان با پیرشدن جمعیت، کاهش جمعیت هم مزید بر علت شد و با عدماستقبال جوانان از ازدواج و فرزندآوری که مهمترین دلایل آن ریشه در اطمینان نداشتن به آینده و ناامنی شغلی و اقتصادی دارد، جامعه احساس خطر کرد و سیاستگذاران تلاش کردهاند تا با مشوقهای بیرونی، جوانان را به ازدواج و فرزندآوری ترغیب کنند که یکی از این راهکارها، افزایش وام ازدواج بوده که برای جبران ناتوانی از تهیه مسکن و نداشتن شغل مناسب با درآمد کافی برای جوانان که برای ازدواج دو شرط حداقلی است، ناچیز است. افزون بر این شرطهای حداقلی، انگیزههای اجتماعی هم تغییر کردهاند. برای مثال، بعضی از جوانها استدلال میکنند که «مگر ما از این زندگی چه خیری دیدهایم که فرزندی آورده و یک کودک دیگر را نیز بیچاره کنیم» و میگویند که «بچهام با چه حمایتی به دنیا بیاید و بزرگ شود؟ چه آیندهای را برای او میتوانم تضمین کنم» و از این نوع بحثها و دغدغهها که فراوان است و با نصیحت حل نمیشود. درحالیکه معمولا مسئولان قبل از درک بحرانیبودن یک مسئله، آن را به بسیطترین شکل فرومیکاهند و تصور میکنند که بهسرعت و با اِعمال راهحلهای انقباضی و استفاده از شیوه منسوخ «ترکه و شیرینی»، مشکل حل میشود. ولی با بیاثری این سازوکارها، متوجه میشوند که بدون درک عمیقتر همه بحرانهای اشارهشده که به هم مرتبط هستند، راهحلهای از بالا به پایین و متمرکز پاسخگو نیستند و لازم است که مسئله را واقعبینانه مطالعه کنند و در جستوجوی راهکارهای ابداعی و خلاق باشند. برای مثال، تعداد نوزادانی که در 9 ماه اول سال 1402 به دنیا آمدند، «بر اساس آمارهای سازمان ثبت احوال کشور، ۷۹۸هزارو ۵۵۳ نفر بوده» که در مقایسه با تعداد متولدین دوره ۱۳۹۲ تا ۱۴۰۲ در همین بازه زمانی، کمترین تعداد تولد ثبتشده در ایران بوده است (تابناک به نقل از نود اقتصادی، 12 بهمن 1402). این آمار نشاندهنده این است که با وعدهدادن و دستوردادن و مشوقهای رنگباخته مادی، این مسائل عمیق حل نمیشوند. از نظر من، «امید» یکی از اصلیترین سرمایههای اجتماعی است که با کمیت، ایجاد نمیشود و تا جوانان با مصداقهای ملموس به آینده بهتر امیدوار نشوند، از شدت این بحرانها و در رأس آنها «مهاجرت»، با راهکارهایی نظیر افزایش هزینه آزادکردن مدرک، کاسته نمیشود.
من نگران جامعهای هستم که تعداد سالمندان آن بیشتر از کودکان و نوجوانهایش است. ما جوانترین جمعیت دنیا را داشتیم، ولی برای آنان کاری نکردیم و نتیجهاش هم این شد که الان با معضل سالمندی کشور مواجه هستیم. اگر فکری برای جامعه نکنیم، از هم میپاشد. زمانی که یکسوم جمعیت کشور جوان بودند و در دنیا مثالزدنی بودیم، برای آن جوانان طرح و برنامههای اصولی و درازمدت تدوین نشد و تصور این بود که این ثروت، همیشگی است، ولی با تأسف، این ثروت در حال تمامشدن است.
در 20 تا 30 سال اخیر، برای حل چنین بحرانهای عمیق، چندبُعدی و چندلایهای، از واژههای مغشوش و مبهمی مانند مهندسی اخلاقی، مهندسی رفتاری و مهندسی فرهنگی استفاده شده که جوانان را خسته کرده است. مگر میشود فرهنگ را مهندسی کرد؟ فرهنگ به تدریج ریشه میدواند و این ریشهدواندن با شعاردادن اتفاق نمیافتد. درک کنیم که دانشجویان خسته شدهاند؛ آنها میخواهد با مهاجرت از زیر بار این همه تحمیل و اجبار خلاص شوند و مطمئن نیستند که آیا با تغییر جغرافیا، دنیای دیگری را تجربه خواهند کرد یا خیر، ولی در رفتن مصمم هستند و این تصمیم، برای خودشان و جامعه ایران ناخوشایند است. من فکر میکنم تنها در صورتی میتوان جلوی مهاجرت بیرویه و فرار مغزها را گرفت که دانشجویان در ارزیابی خودشان از موقعیت، شواهدی قابل اعتنا بیابند و متوجه شوند که ماندن در کشور برایشان میتواند سودمندتر از مهاجرت باشد. آنوقت شاید-و امیدوارم- برای ادامه تحصیل بروند و رشد یابند و با موفقیت برگردند و مطمئن باشند که متناسب با توانایی و شأن علمیشان، شأنیت اجتماعی و آرامش زیستن و فرصتهای شغلی مناسب در انتظارشان هست.
تعداد زیادی از دانشآموزان، حتی از دوران دبستان با عشق و علاقه و به امید مهاجرت، زبان دوم میآموزند. دانشآموزانی که در مدرسه از یادگیری زبان دوم فراری بودند، حالا خودشان دنبال یادگیری زبان دیگری هستند؛ چراکه فکر میکنند شاید مهاجرت راهی به سوی خوشبختی باشد.
حرف آخر اینکه برای حل پدیده مهاجرت، نگاه بدبینانه، کجتابانه و پلیسی-امنیتی جوابگو نیست. وقوع این اتفاق برای هر جامعهای که در شرایط ناپایدار قرار میگیرد و از حالت تعادل خارج میشود، طبیعی است. افراد میخواهند به جایی بروند که فرصتهای بهتری در انتظارشان باشد. برای شناخت پدیده مهاجرت و حل آن، تشکیل اتاقهای فکر قوی با پژوهشگران نخبه از تمام رشتههای مرتبط ضروری است، نه آنکه فوری آییننامه برای همان اتاق فکر نوشته شود و اعضای اصلی آن را هم از افراد حقوقی و مناسبتی قرار دهند. اگر بالاترین متخصصان دعوت شوند، میتوانند با هماندیشی، واقعبینی و بدون سوگیری و قضاوتکردن، پدیده مهاجرت را از زوایای مختلف شناسایی کنند و راهکارهای عملی و توصیههای اجرائی به سیاستگذاران و تصمیمگیرندگان ارائه دهند. در ضمن لازم است برای شناخت پدیده مهاجرت، نوجوان و جوان محور اصلی قرار گیرد تا شاید بتوان راهحلهای منصفانه و اثربخشی برای این معضل بزرگ اجتماعی پیدا کرد و به اجرای آنها متعهد بود.