داستانهایی جنایی و جهنمی
«دام جهنمی» کتابی است شامل سه داستان کوتاه جنایی فرانسوی که با گردآوری و مقدمه میشل لوبرن و کلود مسپلد و ترجمه یاسمن منو در مجموعه نقاب نشر جهان کتاب منتشر شده است.
شرق: «دام جهنمی» کتابی است شامل سه داستان کوتاه جنایی فرانسوی که با گردآوری و مقدمه میشل لوبرن و کلود مسپلد و ترجمه یاسمن منو در مجموعه نقاب نشر جهان کتاب منتشر شده است. مترجم کتاب در یادداشتی کوتاه نوشته که داستانهای کوتاه این کتاب منتخبی است از کتاب «گلچین داستانهای سیاه و پلیسی فرانسوی» و این کتابی است که داستانهای کوتاه نویسندگان فرانسوی از نیمه دوم قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم را دربر میگیرد. کتاب مقدمهای خواندنی دارد که در آن گردآورندگان کتاب سیر تحول رمان پلیسی را در فرانسه به شکلی مختصر شرح دادهاند و به معرفی نویسندگان و ویژگیهای آثار این دوره پرداختهاند. موریس لوبلان، گاستون لورو و لئو ماله سه نویسندهای هستند که داستانهایی از آنها در این کتاب انتخاب و ترجمه شده است. این هر سه نویسندگان مهم ادبیات جنایی و پلیسی فرانسهاند به خصوص لئو ماله که با رمان «شماره 120 کوچه دولاگار»، رمان سیاه آمریکایی و رمان کارآگاهی کلاسیک را تلفیق میکند و این کاری بود که تا آن زمان ناممکن به نظر میرسید. لئو ماله با خلق شخصیت نستور بورما، کارآگاه شگفتانگیز داستانهایش که پاریسش را همهجا با خود همراه داشت، این کار را ممکن ساخت. موریس لوبلان نیز خالق چهره مشهور دیگری در ادبیات پلیسی است: آرسن لوپن. موری لوبلان مصمم بود که در ادبیات از تبار فلوبر و موپاسان به شمار آید. لوپن الگوی دزد-کارآگاه است که خواننده با او همذاتپنداری میکند، چراکه همه خصوصیات متعلق به ما را دارد. از لوبلان داستان «دام جهنمی» در این کتاب انتخاب شده که در سال 1911 به چاپ رسید و از متنهای درخشان نویسندهاش به شمار میرود. گاستون لورو، نویسنده دیگری است که او هم در پاریس متولد شد. دو عنصر اصلی در آثار او منطق و فضاسازی هستند. او در سیوچهار رمانش از تمام سبکهای مردمپسند استفاده کرده است. «شام نیمتنهها» از او در این کتاب انتخاب شده است؛ داستانی خواندنی که در سال 1922 با عنوان «داستانهای دهشتناک» منتشر شده بود. لئو ماله نیز همانطورکه اشاره شد، از چهرههای درخشان ادبیات پلیسی و جنایی فرانسه در قرن بیستم است. او با نامهای مختلفی آثارش را چاپ کرد. در این کتاب داستان «شرکت حملونقل» از او آمده که در سال 1952 منتشر شده بود. در آغاز این داستان میخوانیم: «کوچهای بود روستایی و آرام. خانه ویلایی با سبک منطقه نرماندی با خانه همسایگان که ظاهرشان به آن اعیانی نبود، فاصله داشت. سندی بر درستی این ضربالمثل که دستمال سفرهها با کهنههای گردگیری قاطی نمیشوند. بنای ویلا یک باغ بزرگ در پشت، یک زمین چمن در جلو و یک گاراژ کوچک در کنار خود داشت. روی یکی از ستونهای سیمانی ورودی دو تابلو با اندازههای متفاوت در آفتاب صبح میدرخشیدند. بر روی آن که بزرگتر و از جنس مس بود، نام آندره پلرن حک شده بود. روی دومی که لعابی بود و زیر اولی قرار داشت، نوشتهای بود با این مضمون: سگ خطرناک! رابطه بین او دو تابلو مشخص نبود. به واقع سگی هم به چشم نمیآمد، چه خطرناک چه بیآزار. آن تابلو بخش لاینفک از تزیینات ویلاهای حومه شهر است. خانهها هم وسواسهای خودشان را دارند».
«سرب داغ برای این خانمها» عنوان رمانی است از فردریک دار که با ترجمه عباس آگاهی در نشر جهان کتاب منتشر شده است. در این داستان، گلوریا، دختر یک دانشمند آلمانی است که در اتاق هتل کشته شده و راسل، مردی که هجده ماه با گلوریا زندگی کرده بود، مجبور است فرار کند چراکه قاتلان صحنه را طوری چیدهاند که انگار راسل این قتل را انجام داده است. در ابتدای رمان با راسل روبهرو میشویم که آشفته است اما تلاش میکند فکرش را جمع کند تا بفهمد چگونه میتواند از این وضعیت هولناک رها شود. او مجبور به فرار شده چراکه خیلی زود متوجه شده گلوریا را با تپانچه خود او کشتهاند و نیز با چاقوی او انگشتانش را قطع کردهاند و فکر میکند مدارک بر علیه او است. با خود میگوید: «در همین زمان، گلوریا در اتاقم در هتل ماژستیک، با گلولهای 9 میلیمتری در جمجمه و گلوله دیگری در ناحیه چپ سینه افتاده بود. کسی که این دو سوراخ را در تن و سر او ایجاد کرده بود، جایی در داخل شهر با خاطری آسوده میپلکید و من، اگر میخواستم خودم را از صندلی الکتریکی نجات دهم و نقشهها را به دست بیاورم، میبایست قبل از صبح فردا، مخفیگاهش را پیدا کنم. ملاحظه میکنید که جریان برای من، نه تنها دورنمای روشنی نداشت، حتی میشود گفت در وضعیت کاملا تشویشانگیزی قرار داشتم». گلوریا زنی آلمانی بود که با پدرش در سال 1936 به ایالات متحده آمده بود تا از آزار و شکنجه نازیها در امان بماند. پدرش، دانشمند بزرگی بود و کیف دستی گلوریا پر بود از بریده روزنامههای بیست سال پیش که در آنها از پدرش ستایش شده بود. پدر گلوریا در آزمایشگاه تحقیقاتیاش فرمول ساخت یک بمب واکنشی را به دست آورده و همین باعث شکلگیری ماجراهای داستان میشود. او پیش از مرگش در نامهای به دخترش نوشته بود که اطمینان دارد قصد جانش را کردهاند به خصوص به خاطر اختراعی که کرده است: «برای اطمینان بیشتر آن را در اختیار تو میگذارم. توی بسته کوچکی که همراه نامه است، ده تکه کوچک کاغذ گذاشتهام. اینها ریزمتنهایی حاوی نقشههای بمب واکنشی من هستند. چون خودم آنها را در حافظه دارم، میتوانم نابودشان کنم. اگر برای من حادثهای رخ داد، این ده تکه ریزمتن را که برای وزارت امور خارجه آمریکا تهیه کردهام، به این وزارتخانه بفروش. اما فوقالعاده مواظب باش، زیرا دشمنان ما هنوز خیلی قدرتمندند». راسل این نامه را نگه نداشته تا پس از قتل گلوریا از آن به عنوان مدرکی برای دفاع از خودش استفاده کند. او و گلوریا میخواستند طبق وصیت پدر گلوریا عمل کنند که فرصتش را به دست نیاوردند. گلوریا ریزمتنها را روی ناخنهایش چسبانده بود و بعد آنها را با لاکی تیرهرنگ پوشانده بود اما معلوم نیست آنها که به دنبال بهدستآوردن فرمولها بودند از کجا این را فهمیده بودند و برای همین بوده که انگشتان مقتول را قطع کرده و با خود برده بودند. حالا راسل، هم در پی پیداکردن قاتلان گلوریا است و هم باید از دست پلیس فرار کند اما او در این روند با حقایقی غیرقابل پیشبینی و عجیب روبهرو میشود.