|

ناخوانده‌هایی از ساعدی

مجموعه‌ای از آثار غلامحسین ساعدی، ازجمله فیلم‌نامه‌ها، یادداشت‌ها، سفرنامه‌ها و داستان‌های کوتاه او به‌تازگی در سه کتاب با عناوین «محال ممکن»، «در سراچه دباغان» و «محاکمه میرزا رضای کرمانی» با گردآوری حمید تبریزی در انتشارات نگاه منتشر شده است. «محال ممکن» مجموعه‌ای از فیلم‌نامه‌ها و سفرنامه‌های ساعدی است که برای اولین‌بار به‌ صورت یک کتاب مستقل منتشر شده است.

شرق: مجموعه‌ای از آثار غلامحسین ساعدی، ازجمله فیلم‌نامه‌ها، یادداشت‌ها، سفرنامه‌ها و داستان‌های کوتاه او به‌تازگی در سه کتاب با عناوین «محال ممکن»، «در سراچه دباغان» و «محاکمه میرزا رضای کرمانی» با گردآوری حمید تبریزی در انتشارات نگاه منتشر شده است. «محال ممکن» مجموعه‌ای از فیلم‌نامه‌ها و سفرنامه‌های ساعدی است که برای اولین‌بار به‌ صورت یک کتاب مستقل منتشر شده است. غلامحسین ساعدی در سه بخش این کتاب، «ما نمی‌شنویم»، «محال ممکن» و «از همه‌جا می‌شود شروع کرد» به موضوعات مختلف اجتماعی و فرهنگی می‌پردازد و با نگاهی انتقادی به جامعه، قصه‌هایی را روایت می‌کند که به مسائل انسانی و گاه به واقعیت‌های تلخ زندگی اشاره دارند. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «یک اتاق کوچک، با پنجره‌ای به بیرون، یک زیلو و یک‌ دست رختخواب، یک مشت ظرف و خرت‌وپرت، مقداری کتاب و روزنامه، همه درهم‌وبرهم، کت‌وشلواری آویزان به یک گل‌میخ. در اتاق به راهرو نیمه‌تاریکی باز می‌شود، و پنجره، با پرده‌ ضخیمی پوشیده است. بعدازظهر، صدای غرش یک مارش نظامی از بیرون شنیده می‌شود. مرد جوانی در بستر افتاده، آشفته و کلافه، جابه‌جا می‌شود، از این دنده به آن دنده می‌غلتد، جای سرش را عوض می‌کند. صداها همچنان بلند است. مرد می‌غلتد، متکا را برمی‌دارد و روی صورت و گوش‌هایش می‌گذارد. مارش، مارش، مارش نظامی از بیرون. مرد جوان با خشم بلند می‌شود و می‌نشیند، انگشتانش را لای موها کرده، دنبال چاره است. یک‌مرتبه از جا می‌جهد، مشتی قرص از جیب کت درمی‌آورد. چندتایی را می‌بلعد، جرعه‌ای آب می‌خورد، روی بستر می‌نشیند. صدای مارش آرام‌آرام دور می‌شود و به دنبال آن صدای قدم‌هایی که بر کف خیابان کوبیده می‌شود. خواب نزدیک است که یک‌مرتبه نعره بلند و گوش‌خراشی از بیرون شنیده می‌شود. صدا: اگر در شرایط وسیع کنونی، به نظام خاص سیستم‌های مترقی و جوامع مرفه توجه کنیم، روشن خواهد شد که با چه مایه از دقت و امانت، قوانین و جرائم نیروهای عظیم و فنی و کارگری به القا و حذف کامل روابط و دگرگونی‌های دامنه‌دار در امر برنامه‌ریزی و برنامه‌داری و ایجاد کمیسیون‌های پیش‌رفته، در امر تجارب نظامی و آموزشی و هدف‌های روشن و تازه‌تری در رشد مسائل اقتصادی و خلق قدرت باروری، پیشرفت‌های درخورتوجهی به دست آمده است. سلامتی کامل کانون‌های پرورش جسم، در قبال درآمد سرانه‌ شعبه‌های اختصاصی مسئولیت و وظایف سازمان‌های آشنایی را چند برابر ساخته و نتایج و نمودارهای چوبی تکامل مدیریت به شایستگی نسبی رسیده است. با توجه به این نکته که تمام منابع حاصله، از نظر ضعف دستگاه الزامی، صرف پیشرفت سرگرمی‌ها و تغییر چارپایه‌ها، غیرقابل پیش‌بینی و کاملا اصولی است. مرد جوان وحشت‌زده، روی تخت نشسته است. صدا، لحظه‌به‌لحظه بیشتر اوج می‌گیرد، اضطراب و خشم مرد جوان، از اندازه بیرون است. بلند می‌شود و پرده را با یک حرکت تند، کنار می‌زند و پنجره را باز می‌کند».

«در سراچه دباغان» عنوان مجموعه‌ای است از داستان‌های ساعدی که کمتر دیده شده‌اند. ساعدی در طول دوران فعالیتش آثار بسیاری در قالب کتاب یا نشریات منتشر کرده است، اما از آنجا که برخی از آن نشریات گمنام، کم‌نام‌ونشان یا متعلق به شهرهای دور از مرکز بوده‌اند، بسیاری از این آثار تا امروز از نظرها دور مانده و در هیچ کتابی منتشر نشده‌اند. این کتاب دربرگیرنده تعدادی از داستان‌ها و داستان‌واره‌های دور از نظر مانده غلامحسین ساعدی است. در بخشی از کتاب با عنوان «خلدآشیان» می‌خوانیم: «در تاریخی که کشیش کلیسای اوچیماده تألیف کرده بود، راجع به پدربزرگ خود مطلبی ننوشته بود. عده‌ای از دوستان و آشنایان علت این امر را از او پرسیده بودند، ولی نام‌برده از ادای هر مطلبی سر باز زده بود، اما در یکی از روزهای کوتاه زمستان که همه‌ کارکنان کلیسا جمع بودند، ناچار شد مطالبی اعتراف کند: بله آقایان... شماها هیچ‌کدام باور نخواهید کرد، اما اگر عموی مرحومم زنده بود، همه‌ چیز را تعریف می‌کرد، آن‌ وقت هاج‌وواج می‌ماندید، بله... همه‌ این اتفاقات که عرض می‌کنم، به سر جد بزرگ من آمده است. کسی چه می‌داند؟... من، پدرم. پدربزرگم و جد پدرم همه نسل بعد نسل خدمت کلیسا داریم... جد بزرگ من سروکارش همیشه با ارگ بود، در کلیسا ارگ می‌زد، در منزل هم که بود ارگ می‌زد، ارگ کهنه‌ای را بعد از عمری تهیه دیده بود که دائم به صدا درمی‌آورد، مخصوصا هنگام غروب که مؤمنین از زیر پنجره‌ پدربزرگ عبور می‌کردند، صدای عمیق و باعظمتی را می‌شنیدند که به‌آرامی از میان پنجره‌ نیمه‌باز بیرون می‌آمد و پخش می‌شد، تو گویی که آیات بینات کتاب مقدس را تلاوت می‌کنند. همه او را دوست داشتند، صورت موقر چشمان عمیق داشت. هر وقت ارگ می‌زد، سکوت بر همه‌ جا می‌نشست و تنها صدای شاسی‌هایی که او به نوسان درمی‌آورد شنیده می‌شد،... اما سرنوشت کار خود را کرد!».

«محاکمه میرزا رضای کرمانی» مجموعه‌ای از نمایش‌نامه‌ها و یادداشت‌های ساعدی است که برای نشریه‌های گوناگون فرستاده بود، اما به‌ خاطر گمنامی نشریات یا پخش نامناسب در طول زمان، غالب موارد گردآوری‌شده در این اثر از دید مخاطبان آیین نویسنده پنهان مانده بود و برای نخستین بار در این کتاب منتشر می‌شود. این نمایش‌نامه در دوازده بخش نوشته شده و مستند به اسناد و مدارک تاریخی است که درباره‌ این مبارز زمان قاجار بر جای مانده است. اشخاص نمایش میرزا رضای کرمانی، نایب‌السلطنه، وکیل‌الدوله و دو فراش هستند. نمایش‌نامه با ورود میرزا رضا و دیالوگ بین او و فراش آغاز می‌شود: میرزا رضا با یک فراش وارد می‌شود. فراش قیافه‌ قلدرمآبی دارد و در تمام مدت چشم از میرزا رضا برنمی‌گیرد. مدتی قدم می‌زند و بعد گوشه‌ای می‌نشیند. میرزا رضا دم در سر‌ پا ایستاده. فراش: تا حضرت والا تشریف نیاورده، می‌تونی بشینی. میرزا رضا: من واسه نشستن نیومده‌ام. فراش: پس واسه چی اومده‌ای؟ میرزا رضا: اومده‌ام پولمو بگیرم. فراش: پول چی‌چی‌تو بگیری؟ میرزا رضا: اونچه را که ازم برده‌ن. فراش: کی نسیه برده؟ میرزا رضا: حضرت والا، آدم‌هاش! فراش: حضرت والا هیچ‌ وقت نسیه نمی‌برن. میرزا رضا: وقتی جنس ببره و پولشو نده چی می‌شه؟ فراش: چه جنسی برده؟ میرزا رضا: خز، ترمه، زری، پوستین، شال. فراش: حضرت والا خیلی‌م لطف کرده که این چیزا رو ازت قبول کرده. میرزا رضا: لطف حضرت والا به درد هر کسی‌م بخوره، به درد من نمی‌خوره. فراش: با این اخلاق گندت، چی‌چی به درد تو می‌خوره. میرزا رضا: پول، پول خودم. فراش: اما ممکنه عوض پول، کتک نوش جان کنی. میرزا رضا: از این حرفا زیاد شنیده‌ام، این بار دیگه دست‌ خالی برنمی‌گردم».