|

فوتسال و قدم‌زدن در گورستان خاطرات

بیایید با هم به دهه۷۰ برگردیم؛ به شب‌های تماشایی، به سالن‌های پرهیاهو، به همهمه‌ بی‌وقفه و آمیخته با صدای مردان چای و فروش. به شب‌هایی که هنوز خبری از سوپرلیگ، لیگ برتر و نقل‌وانتقالات میلیاردی نبود و پوشیدن کفش‌های اورجینال مزیت خاصی محسوب نمی‌شد. شب‌هایی که به‌جای واژه شیک و فرنگیِ «فوتسال»، روی زبان عامه مردم «فوتبال سالنی» خوش نشسته بود. به شورش بچه‌های پایین‌شهر مقابل اتوکشیده‌های بالاشهری با کفش‌های برند «W»‌. آن ‌شب‌ها سالن‌های تربیت‌بدنی شهرها در قرچک، ساوه، قم، مشهد، تبریز و... با جولان جوانانی که هنوز دنیای حرفه‌ای را نمی‌شناختند، جان می‌گرفت.

فوتسال و قدم‌زدن در گورستان خاطرات

مهدی  شمشیری: بیایید با هم به دهه۷۰ برگردیم؛ به شب‌های تماشایی، به سالن‌های پرهیاهو، به همهمه‌ بی‌وقفه و آمیخته با صدای مردان چای و فروش. به شب‌هایی که هنوز خبری از سوپرلیگ، لیگ برتر و نقل‌وانتقالات میلیاردی نبود و پوشیدن کفش‌های اورجینال مزیت خاصی محسوب نمی‌شد. شب‌هایی که به‌جای واژه شیک و فرنگیِ «فوتسال»، روی زبان عامه مردم «فوتبال سالنی» خوش نشسته بود. به شورش بچه‌های پایین‌شهر مقابل اتوکشیده‌های بالاشهری با کفش‌های برند «W»‌. آن ‌شب‌ها سالن‌های تربیت‌بدنی شهرها در قرچک، ساوه، قم، مشهد، تبریز و... با جولان جوانانی که هنوز دنیای حرفه‌ای را نمی‌شناختند، جان می‌گرفت.

 

جام‌های رمضان برای خیلی‌ها نه‌فقط یک تورنمنت محلی، بلکه مهم‌ترین فرصت برای دیده‌شدن بود. چه بازیکنانی که از دفترچه مربیان کمین‌کرده روی سکوها سردرآوردند و چه استعدادها که شکار شدند. از وحید شمسایی و محمدرضا حیدریان تا نسل کنونی فوتسال، محصول همان سمفونی تورها و دروازه‌هاست. نام مصطفی نظری، محمد طاهری، محمد کشاورز، حمید شاندیزی و‌... اولین بار از بلندگوهای همان سالن‌های رنگ و رو رفته شنیده شد. فوتسال در همان سالن‌های سقف‌کوتاه و نور زرد، جایی میان افطار تا سحر متولد شد.

 

اما ازآنجایی‌که مردم ما همیشه همه چیز را زیادی «جدی» می‌گیرند، «فوتبال‌ سالنی» خیلی زود برای همه جدی شد. لیگ‌های منطقه‌ای یا استانی از هر گوشه‌ای قد کشیدند و بازیکنان تکنیکی، نامی برای خود دست و پا کردند. سال ۱۳۸۳ نقطه عطف تاریخ این رشته‌ جذاب بود، چرا‌که «سوپرلیگ ایران» متولد شد تا فوتسال حرفه‌ای‌ شود. لیگی با ساختار یکپارچه، تقویم واحد و رؤیای ثبات و پیشرفت. مرتضوی با شن‌سای ساوه نخستین جام قهرمانی را به خانه برد، شهید منصوری، تیم متعصب مردم جنوب‌ شرق تهران، نایب‌قهرمان شد و ارم‌کیش قم با بازیکنانی جنگجو روی سکوی سوم ایستاد. البته فوتسال از همان ابتدا برای برخی تیم‌ها سخت‌گیر بود و داستان آن‌طورکه باید پیش نرفت.

 

حالا که نقبی به گذشته می‌زنیم، بیشتر از آنکه تیم‌هایی را ببینیم که رشد کرده‌اند با فهرستی از باشگاه‌های منحل‌شده، نیمه‌جان یا فراموش‌شده روبه‌رو هستیم. استقلال، پرسپولیس، پاس، پیمان، تام ایران‌خودرو، شن‌سا، شهید منصوری، فولاد ماهان، تأسیسات دریایی، دبیری تبریز، ارم‌کیش، هسا و‌... حالا هم ایرالکوی اراک. این اسامی فقط تیم نیستند، بلکه بخش مهمی از حافظه فوتسال ایران هستند. هر تیمی روزگاری قلب تپنده یک شهر بود، سالن‌ها را پر می‌کرد، غرور اجتماعی می‌ساخت و شناسنامه فوتسال ایران شدند. اما پایان همه‌ شبیه هم بود؛ انحلال‌ سریالی تیم‌ها و پرسش‌هایی که پاسخ آنها سکوت بود. وزارت ورزش، فدراسیون فوتبال، کمیته فوتسال، شهرداری‌ها، مدیرانی که با پول عمومی آمدند، پاسخ پرسش‌ها را مثل رازی سر به مهر در کشوهای جادویی خود غیب کردند.

 

برای فوتسال ایران با همه فرازها و فرودها، با همه جام‌ها و ناکامی‌ها می‌توان سطرها نوشت. می‌توان جادوی کلمات را به بازی گرفت و تصویرسازی کرد اما کمتر کسی به این گزاره ساده توجه کرد که «فوتسال برای بسیاری از شهرهای ایران، صدای زنده شور اجتماعی‌ است». در شهرهایی که سینما، تئاتر و فضای فرهنگی زیادی وجود ندارد، فوتسال یک سرمایه اجتماعی است. سالن‌ها که خالی شوند، شور محله‌ها فروکش می‌کند، جوان‌ها بی‌انگیزه می‌شوند و شهر در خودش فرو می‌رود. بسیاری از تیم‌های فوتسال ایران از همان ابتدا با هدفی کوتاه‌مدت یا تبلیغاتی ایجاد شدند که نه برنامه‌ داشتند، نه آکادمی و نه نقشه‌ای برای آینده. وقتی پول تمام می‌شد یا مدیری تغییر می‌کرد، تیم‌ هم تمام می‌شد.

 

با گذشت بیش از دو دهه از آغاز لیگ برتر فوتسال، وقت آن رسیده که ساختار این لیگ، کمیته فوتسال، رویکرد مدیران و نگاه کلی به این ورزش، از حالت موقت و فصلی به چشم‌اندازی پایدار و حرفه‌ای تبدیل شود. باید قوانینی وضع شود که تیم‌داری مسئولانه‌تر باشد و انحلال یک باشگاه به‌سادگی بستن یک پرونده مالی نباشد؛ در غیر این‌‌ صورت، همین روند ادامه خواهد داشت. کسی فکر نمی‌کرد فوتسال به صحنه ظهور و سقوط نسل‌ها، ستاره‌ها، باشگاه‌ها و حتی شهرها تبدیل شود اما تاریخ با همه جذابیت و تکرارهایش همیشه بی‌رحم‌تر از آن است که می‌پنداریم. تیم‌هایی ظهور کردند، قهرمان شدند، سالن‌ها را پر کردند، مردم را خوشحال کردند، جوان‌ها را به رؤیاهای فوتسالی پیوند زدند و بعد یکی پس از دیگری مانند پرندگانی مهاجر که سرزمین اصلی را فراموش می‌کنند، پر کشیدند؛

 

یکی‌یکی، بی‌صدا، بی‌خداحافظی. از بسیاری از تیم‌ها چیزی جز نامی در جدول‌های خاک‌خورده لیگ و حافظه‌ محدود روزنامه‌نگاران و هواداران مو سفید کرده دیروز که هنوز عاشقانه این رشته را دنبال می‌کنند و آن سال‌های درخشان را در محافل خصوصی و عمومی به بند خاطره می‌کشند، نمانده است. ماجرا اما همچنان تکراری است، آن‌قدر تکراری که حالا دیگر به یک سناریوی شناخته‌شده تبدیل شده است. تیمی که نماد شور و هیجان یک شهر است، با یک نامه اداری، یک امضای خشک و بی‌روح منحل می‌شود، بدون دلجویی، بدون پاسخ‌گویی.

 

فهرست تیم‌های منحل‌شده را دوباره مرور ‌کنید. انگار در قبرستانی شلوغ قدم می‌زنیم. هر‌کدام از تیم‌هایی که از صحنه فوتسال محو شدند، یک روایت عاشقانه قهری و زخم‌خورده دارند، تاریخ دارند. گویی فوتسال ایران حافظه‌ جمعی ندارد یا اگر دارد، آن‌قدر کوتاه‌مدت است که فقط فصل جاری جدول را به رخ می‌کشد. مشکل فقط مسائل مالی نیست، مشکل ساختار معیوب است. هیچ نهاد نظارتی مشخصی بر روند تشکیل، ادامه یا انحلال تیم‌ها نظارت ندارد در حالی‌ که در بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته، انحلال تیم‌ها به‌ عنوان بخشی از هویت یک شهر غیرممکن است اما در ایران با یک «عدم تمایل مالک» می‌توان یک تیم را برای همیشه از حافظه‎ شهر پاک کرد. همه سکوت می‌کنند، همه چشم می‌پوشند و تیمی که می‌رود انگار نبوده است. چه بر سر بازیکنان آن تیم‌ها می‌آید؟

 

مربیانی که نان‌شان به این تیم بسته بود چه؟ هوادارانی که روزگاری عاشقانه پشت تیم‌شان ایستاده بودند دل‌شان را به چه گره بزنند؟ چرا هیچ‌کس به فکر ساختن آینده‌ای پایدار نیست؟ ساختار مدیریتی لیگ فوتسال ایران با وجود بلوغ اما هنوز در مرحله کودکی‌ است. هنوز همه‌چیز بر مدار آزمون ‌و‌ خطا می‌چرخد. تصمیم‌گیری‌ها «شخصی»‌ و انحلال تیم‌ها آسان‌تر از ثبت یک شماره تماس در فدراسیون است. چه کسی مسئول این فراموشی‌هاست؟ فوتسال صدای یک شهر است و خاموشی این صدا پایان یک رؤیاست؛ رؤیای هزاران جوان عاشقی که حالا تیمی برای دوست‌داشتن ندارند. اگر فکر اساسی نشود، ما می‌مانیم و گورستانی شلوغ از خاطرات.