|

چشم‌های ترسیده دانش‌آموزان

لحظاتی را تصور می‌کنم که دانش‌آموزان باید چشم‌های ترس‌زده خود را می‌بستند و به اسم تنبیه سربازی و به بهانه درس‌‌نخواندن، بدن‌هایشان را در معرض لمس یک معلم بیمار قرار می‌دادند. کودکانی که می‌فهمیدند آنچه در حال رخ‌دادن است، اتفاق بدی است اما نمی‌دانستند چگونه باید از خود دفاع کنند.

چشم‌های ترسیده دانش‌آموزان

لحظاتی را تصور می‌کنم که دانش‌آموزان باید چشم‌های ترس‌زده خود را می‌بستند و به اسم تنبیه سربازی و به بهانه درس‌‌نخواندن، بدن‌هایشان را در معرض لمس یک معلم بیمار قرار می‌دادند. کودکانی که می‌فهمیدند آنچه در حال رخ‌دادن است، اتفاق بدی است اما نمی‌دانستند چگونه باید از خود دفاع کنند. چون به آنها یاد داده نشده است، چون صحبت‌کردن درباره این چیزها عیب است، زشت است. وقتی خبر و تصاویر دانش‌آموزانی را که مورد آزار قرار گرفته بودند‌ دیدم، یاد خانم پوران درخشنده افتادم که چقدر برای ساخت فیلم «هیس! پسرها فریاد نمی‌زنند» دوندگی کرد و به هیچ نتیجه‌ای نرسید؛ چون بیش از آنکه جسارت تابوشکنی داشته باشیم، تابو آفرین‌ هستیم. چنین اخباری یادآوری مداوم این است که کودکان به‌ویژه، تا چه اندازه می‌توانند در معرض آسیب جدی قرار داشته باشند؛ هم ضرب و شتم و هم تعرض که جامعه نشان داده است‌ هیچ‌کدام را تاب نمی‌آورد.

اما در عمل، هنوز خیلی از خانواده‌ها ترجیح می‌دهند چنین چیزهایی را پنهان کنند و درباره‌اش حرف نزنند. اواخر سال قبل به یکی از دوستان من، در روز روشن با قمه حمله شد و گوشی‌اش را سرقت کردند. خب، حال همه ما بد بود و پیگیر ماجرا بودیم. اما درست در همین احوال، یکی دیگر از دوستانم با حالتی خاص می‌گفت، خیلی زشت است، اصلا حتی نباید درباره‌اش حرف بزند! این در حالی است که آزارگر باید شرمنده و خجالت‌زده و سرافکنده باشد، نه افراد آزار‌دیده. سند ۲۰۳۰ که در دولت حسن روحانی، آن‌همه با جنجال روبه‌رو شد، بندهایی دارد‌ که تأکیدش بر همین موضوعات این‌چنینی است. آموزش‌هایی که نتیجه آن، آگاهی بچه‌های دانش‌آموز درباره مسائل جنسی و چگونگی مراقبت از خود است.

خانواده‌ها و آموزش و پرورش موظف هستند‌ بچه‌ها را درباره این مسائل توجیه کنند. باید در محیط‌های خانوادگی و فضاهای آموزشی، به آنها یاد داده شود که هیچ‌کس‌ حق ندارد‌ بدن آنها را لمس کند‌ یا با جملاتی خاص، حتی در قالب جوک و خنده، به حریم آنها تجاوز کند. شکنجه بدنی دانش‌آموزان، همان قدر ترسناک است که تعرض جسمانی به آنها. دبستان که می‌رفتم، در مدرسه‌ای حوالی میدان امام حسین درس می‌خواندم که اسمش عباس باقری بود. در آنجا شکنجه دانش‌آموزان، امری عادی بود. معلم کلاس دوم‌ بارها بین تمام انگشت‌هایم مداد و خودکار می‌گذاشت و با تمام قدرت فشار می‌داد. هم‌کلاسی‌ای داشتم که مادرش مرده بود. اسمش انگار معصومه بود. موهای خیلی بلندی داشت. معلم‌ موهایش را دور دست‌هایش می‌پیچاند و او را کشان‌کشان از نیمکت بیرون می‌آورد و روی زمین می‌کشید. هنوز تصویر معصومه در ذهنم است که چطور با دو دست لاغرش، موهایش را می‌گرفت که درد کمتری بکشد. من شاگرد تنبل کلاس بودم و بارها مرا به سیاهچال انداخته بودند. زیرزمینی تاریک که چراغ نداشت.

حسین‌آقا که یکی از خدمتگزاران مدرسه بود، دست من و دانش‌آموزان درس‌نخوان دیگر را می‌گرفت و در سیاهچال می‌انداخت. من وقت‌های زیادی از ترس، خودم را خیس می‌کردم. می‌گفتند در سیاهچال مار و عقرب می‌آید و ما را نیش می‌زند و ما در تاریکی ترسی هولناک را تجربه می‌کردیم. در کلاس ما دختر درشت‌اندامی بود که اسمش حاجیه بود. چند سال پشت هم مردود شده بود. دختر مظلومی بود که همیشه روسری سرش بود و انتهای کلاس می‌نشست. تنبیه او همیشه با خط‌کش بود؛ خط‌کش‌های چوبی بلندی که یک لایه فلز تیز داشت. دست‌های بزرگ حاجیه از ضربه‌های دردناک خط‌کش همیشه زخم بود. معلم خوش‌قد‌و‌بالایی داشتیم، چشم‌های سبزی داشت و به رغم زیبایی ظاهرش، خیلی تند و عصبی بود. دو‌تا بچه کوچک داشت که خیلی وقت‌ها با او به مدرسه و کلاس می‌آمدند؛ رامین و مرمر. آن‌وقت‌ها بیشتر بچه‌ها، یک تیر‌و‌کمان کوچک پلاستیکی داشتند. یک روز همین رامین، پیکان تیز کمان را به سمت چشم پسری گرفت که خانواده‌اش سرایدار مدرسه بودند. چشم راست حسین کور شد و تا آنجا که به یاد می‌آورم، خبری از شکایت و دیه نبود، چون آنها‌ فقط سرایداری ساده بودند.

از منظری دیگر تعرض و آزار از ساحت قدرت می‌آید. کسی که آزار می‌دهد، قدرتمند است، قلدر است. در خفا و حتی آشکار تعرض و ظلم می‌کند و شخص صدمه‌دیده، توان دفاع از خویش را ندارد. نه‌تنها دفاع نمی‌کند، بلکه پنهان نیز می‌کند؛ چون احساس شرم، عزت نفس او را نابود می‌کند. گناه را دیگری مرتکب شده، اما اوست که احساس گناه و ناپاکی می‌کند، آن‌قدر که‌ کسانی هستند که پس از هتک حرمت به بدنشان، خود را از بین می‌برند. اما کسانی هم هستند که خود تبدیل به آزارگر می‌شوند. گویا در ناخودآگاه آنان، حسی از انتقام بیدار می‌شود. «محمد بیجه» معروف و «کاترین خرسه» که سال‌ها از اعدام آنها می‌گذرد، خود نیز قربانی تجاوزهای جنسی مکرر بودند. مدت‌ها قبل، در کانون اصلاح و تربیت با نوجوانانی برخورد داشته‌ام‌ که آزارهای جنسی و جسمی، آنها را تبدیل به بچه‌هایی خشن کرده بود که با اعمال زور و مفعول قرار‌دادن بچه‌های دیگر، در ناخودآگاه خود‌ انتقام لحظاتی را می‌گرفتند که هیچ نجات‌دهنده‌ای نداشتند. مقوله خشونت، هماره ریشه‌هایی کهنه دارد که از اعماق آن، خاطراتی هولناک‌ سر برمی‌آورد.

چند ماه قبل یکی از دوستانم تعریف می‌کرد‌ یکی از نزدیکانش، در روز گزینش و مصاحبه حضوری برای معلمی، از او خواسته شده که لباس‌هایش را در‌بیاورد، چون می‌خواستند مطمئن شوند در هیچ کجای بدنش خالکوبی ندارد. باید به نهادهای آموزشی یادآور شد‌ به‌جای پرسش درباره شیوه کفن‌و‌دفن و نماز میت‌ که انجام آن در تخصص کسانی دیگر است، آموزگاران را نه از رویکرد گرایش‌های سیاسی و نگاه‌های ایدئولوژیک، که از دانش، مهارت و البته سلامت روان آنها مورد ارزیابی قرار داده و راهی مدارس کنند. مسئولان مدارس باید سرکشی و مراقبت جدی‌تری از دانش‌آموزان داشته باشند و در مراسم صبحگاهی، پشت بلندگو و با صدای بلند و بدون هیچ خجالتی، بچه‌ها را با حریم خود آشنا کنند. بچه‌ها نباید بترسند و بدانند در صورت هر‌گونه تعرض و شکنجه جسمی، از سوی اولیای مدرسه، والدین خود و قانون، مورد حمایت قرار می‌گیرند.