نگاهی به فیلم بابایی اثر کریستین هال
اندوه چخوف
در داستان فیلم «بابایی» دو غریبه با هم کلام میشوند و بیتفاوت از هم نمیگذرند. داستان فیلم تک لوکیشن بابایی قصه برخورد دو آدم تنهاست در شلوغی شهر نیویورک. موقعیتی که برای بسیاری از فیلمسازها که به ساخت آثار کم بودجه علاقهمندند، جذاب است. فیلم «ده» «کیارستمی»، « لاک» «استیون نایت»، «شب روی زمین» «جیم جار موش» و بسیار آثار دیگر داستانی شبیه به فیلم بابایی «کریستین هال» دارند.
در داستان «اندوه» «چخوف» سورتمهچیِ پسرمرده، مسافر پشت مسافر سوار میکند اما هیچ کس حاضر نیست به قدر چند جمله پای درد و دلش بنشیند تا جایی که سورتمهچی ناچار میشود رنجش را برای اسبش بگوید، شاید کمی دلش خالی شود. شهر هم پر است از چنین داستانهایی. آدمهایی که بیتفاوت از کنار هم میگذرند و هر کس بار رنج خودش را تنها به دوش میکشد. اما در داستان فیلم «بابایی» دو غریبه با هم کلام میشوند و بیتفاوت از هم نمیگذرند. داستان فیلم تک لوکیشن بابایی قصه برخورد دو آدم تنهاست در شلوغی شهر نیویورک. موقعیتی که برای بسیاری از فیلمسازها که به ساخت آثار کم بودجه علاقهمندند، جذاب است. فیلم «ده» «کیارستمی»، « لاک» «استیون نایت»، «شب روی زمین» «جیم جار موش» و بسیار آثار دیگر داستانی شبیه به فیلم بابایی «کریستین هال» دارند. آثاری که تمام قصهشان در ماشین میگذرد و زیرژانر فیلمهای تک لوکیشن هستند. تا بوده گفتگوی غریبههایی که بعدها در مسیر زندگی یکدیگر را نمیبینند و فقط در لوکیشنی اتفاقی با هم برخورد دارند، کنجکاوی برانگیز بوده. این موقعیت به آدمها اجازه میدهد صحبت صمیمانه و صداقانه داشته باشند و لحظاتی تجربه کنند که نمیتوانند با دوستان و آشنایانشان داشته باشند. از این لحاظ فیلم بابایی ساختار متفاوتی ندارد. آنچه بین دو کاراکتر فیلم رد و بدل میشود عجیب و غریب نیست اما دو بازیگر درخشان «شان پن» و «داکوتا جانسون» اعتبار مضاعفی به فیلم میدهند. زیبایی و شیرینی داکوتا جانسون و تسلطِ شان پن بر مونولوگهایی که در صد زیادی از فیلم را تشکیل میدهد به فیلم وزنی داده که برای یک فیلم اولی برگ برنده بزرگی است. چه کسی میتواند به گفتگوی این دو بازیگر ویژه نه بگوید؟ گفتگویی که اغلب درباره موضوع همیشه جذاب رابطه و تفاوت نگاه زن و مرد به این سوژه است. کریستین هال که خودش نویسندگی فیلمنامه را هم بر عهده داشته، نمایشنامهنویس است بنابراین در نوشتن موقعیتهای این چنینی تبحر دارد. فیلمنامه بابایی هم به نیت رفتن روی صحنه تئاتر نوشته شد. بعد از اینکه اطرافیان هال به او یادآوری کردند که نوشتههایش قابلیت فیلم شدن دارد او گامهایی برای سینمایی کردن اثرش برداشت اما اولین تلاشهایش با بن بست مواجه شد و فیلمش در لیست سیاه رسمی آثاری که قرار نیست ساخته شوند، قرار گرفت. اما با ورود داکوتا جانسون گره از کارش باز شد. کمکهای جانسون که برش زیادی در سینما دارد، فرصت دوباره برای هال مهیا کرد. بعد از جانسون، شان پن هم به پروژه پیوست. داکوتا خودش فیلمنامه را برای پن ارسال کرد و از او دعوت کرد همراهیاش کند. پن موافقت کرد و به فیلم پیوست. شان پن میگوید: «پس از خواندن فیلمنامه دریافتم که اثر میتواند تماشایی باشد و چون زنان این فیلم را میساختند، نتوانستم نه بگویم.» کرستین هال با داشتن یک تیم حرفهای توانست فیلم قابل قبولی بسازد او در لوکیشن محدودی که داشت شخصیت هایش را بپروراند. شخصیت زن فیلم که مسافر تاکسی شان پن است حتی در طول فیلم نامش فاش نمیشود. اما بعد از صد دقیقه به تماشاگر شناسانده میشود. اینکه چطور زندگی کرده، چه احساساتی دارد و گرههای شخصیتیش چیست. پاسخهایی است که قصه هال در مورد مسافر زن برملا میکند. کلارک هم که بیست سال در نیویورک راننده تاکسی بوده در پایان فیلم تبدیل به چهرهای آشنا میشود که سمت و سوهای زیادی از شخصیتش برملا میشود. شناختن کلارک به خاطر مونوگهای طولانی و اطلاعاتی که از خودش و زندگیش میدهد کار چندان سختی نیست اما شخصیت زن مسافر کم حرفتر است و به واسطه چتهایی که در گوشی تلفنش میبینیم ابعاد شخصیتش برملا میشود. گوشی تلفن ضلع سوم ارتباط راننده تاکسی و مسافرش است. مسافر زن از پرواز اوکلاها پیاده شده. از فرودگاه جی اف کندی سوار تاکسی میشود و مقصدش مرکز شهر نیویورک است مسیری که حدود ۱۰۰ دقیقه طول میکشد. کلارک مانند هر راننده تاکسی پر حرف و همه چیز دانی سر صحبت را با مسافرش باز میکند. مسافر هم دل به دل راننده میدهد و گفتگوی جذاب و پر از درس زندگی آن دو آغاز میشود. کلارک پیر دنیا دیدهای است که توصیههای کاربردی زیادی دارد. تاکسی شبیه اتاق تراپی میشود و کلارک دفترچه راهنمای مردان را برای مسافر جوانش که در ارتباطی مبهم و مسموم گیر کرده باز میکند. هرچند فیلم بیشتر از اینکه یک گفتگوی جذاب باشد، تلاش میکند پلی باشد برای دور زدن بن بست فرهنگی بین زن و مرد. زن پس از رسیدن به مقصد، تحولی هر چند اندک درونش حس میکند که احتمالا بر تصمیماتش تاثیرگذار است. هنر تغییر شخصیت در فرصت نامحدود چالشی است که پیش پای هر کارگردانی وجود دارد. کریستین هال از این چالش سربلند بیرون میآید. هر دو شخصیت تغییری در سفر زندگیشان احساس میکنند بدون اینکه اتفاق و حادثه عجیب و غریبی در داستانشان افتاده باشد. اما گفتگوی کلارک و مسافرش میتواند در هر فضا و شهری اتفاق بیفتد و نیویورک نقش خاصی در داستان بازی نمیکند. فیلم بسیار کم بودجه کرستین هال به چند نمای بسیار محدود از فضای نیویورک اکتفا میکند. هال قادر نیست از پتانسیل و هویت این شهر متفاوت در داستانش استفاده کند. احتمالا به دلیل محدودیت بودجه. قصه بابایی میتواند در هر کلان شهر دیگری اتفاق بیفتد. فیلم از نظر بصری قابل قبول است و به تجربه «فدون پاپامیکائیل» فیلمبردار برنده جایزه اسکار تکیه میکند که آثاری مانند «نبراسکا» و «پچ آدامز» را درکارنامهاش دارد. تمام صحنههایی که در داخل کابین تاکسی اتفاق میافتد با تکنیک های مجازی تهیه شد و روی صحنه صفحهنمایشهای پخش شد. بازیگران در برابر این پردهها به صورت واقعی بازی کردند. نتیجه تصاویری شد که در فیلم دیده میشود و هرچند در بسیاری موارد مصنوعی بودنش احساس میشود. اما در مجموع فیلم بابایی اثر ی استاندارد و بیادعا است که میتوان بدون توقف تماشایش کرد.