نگاهی به کتاب «زنان و چند مقاله دیگر»
زیستن برای هنر
کتاب «زنان و چند مقاله دیگر» دومین کتابی است که از سوزان سانتاگ با ترجمه آذر جوادزاده منتشر شده است. نشر نیماژ «جستارهایی درباره زن» را در سال 1400 و این کتاب را در شهریور 1402 منتشر کرده است. کتاب سه بخش دارد؛
![زیستن برای هنر](https://cdn.sharghdaily.com/thumbnail/y1CEQSlrCZXA/f3RIJfgnyU4T0Uu3o7ve-VbT9FKRjpcKI1vgfm4pfv__5FnUbUVuHI1x6a9YMGSvC-4UOxG1c-sX_Np2WV4AG9c54qCsllJjWoO2vfSlzgh7Zk5lGDR61FKfZAWRG6vKUmmt-rZS6wUcA0y0Dk_BcQ,,/InShot_20230825_142335882-1536x1024.jpg)
![روزنامه شرق](/images/Logo-newspaper.jpg)
زری پورجعفریان: کتاب «زنان و چند مقاله دیگر» دومین کتابی است که از سوزان سانتاگ با ترجمه آذر جوادزاده منتشر شده است. نشر نیماژ «جستارهایی درباره زن» را در سال 1400 و این کتاب را در شهریور 1402 منتشر کرده است. کتاب سه بخش دارد؛ در ابتدای هر بخش مقدمهای از مترجم آمده. نوشتههایی روان، خواندنی و گویا در توضیح آنچه مخاطب قرار است در آن بخش بخواند. بخش اول به «کتاب زنان»، بخش دوم به سه مقاله و بخش سوم به مصاحبه اختصاص دارد. در بخش اول پس از مقدمه مترجم نوشتهای از لاله تقیان آمده، با این عنوان: «نقش اجتماعی زن در تاریخ»، در ادامه یادداشت ناشر آمریکایی درباره کتاب زنان، «عکس به منزله بیان عقیده نیست یا هست؟» و عکسهای آنی لیبوویتز. سانتاگ در بررسی پرترههای زنانی که وجه اشتراکی جز زنبودنشان ندارند (و در اواخر قرن بیستم در آمریکا زندگی میکنند) نوشته است: «عکسهای زنان باید «مسئله زنان» را مطرح کند که مشابه آن هیچ «مسئله مردانی» وجود ندارد». آنطور که سانتاگ در صفحههای بعد نوشته: «مردان هرگز برای دستیابی به حقوق برابر راهپیمایی یا اعتصاب غذا نکردهاند. در هیچ کشوری مردان از نظر قانونی صغیر نیستند...». از دید سانتاگ عکسهای کتاب زنان «گویای وضعیت زنان در دنیای امروز است؛ متفاوت، متنوع، قهرمان، مهجور، معمولی، نامتعارف». بخشی از افکار سانتاگ در بررسی عکسهای کتاب زنان یادآور دو گفتاری است که در کتاب «جستارهایی درباره زن» آمده: «زیبایی زن: منشأ ذلت یا منبع قدرت؟» و «استاندارد دوگانه پیرشدن». در کنار اینها «عکاسی» و دوربینی که میتواند دنیاهای پرشماری را به ما نشان بدهد و «نکته این است که همه تصاویر معتبرند». آنطور که سانتاگ نوشته «زندگی معمولا حاکی از شیوههای زیستن و سبکهای زندگی است. شیوهها تغییر میکنند. این جشن تنوع و فردیت، از فردیت بهعنوان یک شیوه سود میجوید، قدرت کلیشههای جنسیت را از بین میبرد و تبدیل به نیروی متقابل و تسلیمنشدنی تعصب میشود که هنوز هم دسترسی زنان به بسیاری از مشاغل و تجارب را انکار میکند». در پایان مقاله، سانتاگ با اشاره به سخاوتمندانه، پرشور و مبتکر بودن این پروژه نوشته «بر ماست که تصمیم بگیریم از این تصاویر چه چیزی برداشت یا خلق کنیم» و این سؤال مهم در پایان مقاله: «عکس به منزله بیان عقیده نیست یا هست؟». بخش دوم کتاب سه مقاله دارد. عنوان مقاله اول «فاشیسم جذاب» است. استدلالی درباره زیباییشناسیِ فاشیستیِ عکسها و فیلمهای مستند «لنی ریفنشتال». سانتاگ در بررسی تصاویر کتاب عکس «آخرین نوبا» به گذشته ریفنشتال هم نظر داشته. در بخشی از این مقاله سانتاگ شباهتهایی را میان هنر فاشیستی و هنر کمونیستی بهعنوان بازتاب دیدگاه رژیم توتالیتر طرح کرده است:
«هنر وظیفه «جاودانهکردن» رهبران و آموزههایشان را دارد. نمایش حرکت در الگوهای بزرگ و سفت و سخت یکی از این عناصر مشترک است؛ زیرا چنین رقصی وحدت سیاسی را تکرار میکند». سانتاگ زیباییشناسی فاشیستی را مبتنی بر مهار نیروها میداند. «ایدئال فاشیستی تبدیل انرژی جنسی به نیروی «معنوی» به نفع جامعه است. لوندی همیشه بهعنوان وسوسه وجود دارد و تحسینبرانگیزترین پاسخ آن سرکوب قهرمانانه انگیزه جنسی است». سانتاگ جذابیت هنر نازی را برای عموم مردم در آلمان از لحاظ سادگی و تصویری و احساسیبودن آن میداند؛ فارغ از روشنفکری و رها از پیچیدگیهای هنر مدرن. در نگاه او کار ریفنشتال عاری از آمارتوگرایی و سادهلوحی و کاملا حرفهای و برخلاف آثار هنری دیگر دوره نازیهاست؛ اما «نیروی کار او در تداوم اندیشههای سیاسی و زیباییشناختی آن است». آنطور که سانتاگ در پایان مقاله نوشته: «حقیقت سخت اینکه چهبسا آنچه در فرهنگ نخبگان قابل قبول است، در فرهنگ تودهای قابل قبول نیست؛ سلیقههایی که فقط مسائل اخلاقی بیضرر را بهعنوان دارایی یک اقلیت مطرح میکنند، زمانی که تثبیت شوند، فاسد میشوند. ذائقه اصل است و اصل تغییر کرده است». عنوان مقاله دومِ بخش دوم «به یاد رولان بارت» است. سانتاگ درباره بارت نوشته: «او در ماهیت خود مدرنیست نبود... اما در عمل مدرنیست بود؛ یعنی در عمل طرفدار ادبیات غیرمسئول، بازیگوش و فرمالیست بود». «مرگ مادرش دو سال پیش ضربه بزرگی بود. او به یاد آورد تنها پس از مرگ مادر پروست بود که پروست توانست در جستوجوی زمان از دست رفته را آغاز کند. بهویژه امیدوار بود در غم ویرانگر خود منبع نیرویی بیابد». «او به فاجعه علاقه نداشت. همیشه مزیت ضرر را پیدا میکرد. آثارش در باب داوری نهایی، نابودی تمدن و گریزناپذیری بربریت سخن نمیگوید». «چشمانی زیبا داشت که همیشه غمگین بود. در اینهمه صحبت درباره لذت چیزی غمانگیز وجود داشت... اما وجد را میشناخت و میخواست آن را جشن بگیرد. او عاشق بزرگ زندگی بود (و منکر مرگ). میگفت هدف از رمان نانوشتهاش ستایش زندگی و سپاسگزاری از زندهبودن است». مقاله سومِ بخشِ دوم «تماشای رنج دیگران» نام دارد. سانتاگ با اشاره به جنگ ایالات متحده و عراق و عکسهای شکنجه اسیران عراقی به دست آمریکاییها در زندان ابوغریب از واکنش دولت بوش و مدافعان آن نوشته: «پاسخ اولیه دولت این بود: رئیسجمهور از عکسها شوکه و منزجر شده است -گویی اشتباه یا وحشت در تصاویر است، نه در چیزی که به تصویر میکشند». سانتاگ در این مقاله از «جریان بیپایان عکس» نوشته: «تصاویر از بین نمیروند. این ماهیت دنیای دیجیتالی است که در آن زندگی میکنیم... رسانهها ممکن است خودسانسوری کنند؛ اما سانسور سربازان خارج که مانند قدیم به خانه نامه نمینویسند، دشوار است. سربازان امروزی مانند گردشگران عمل میکنند، با دوربینهای دیجیتال میدوند و این عکسهای باورنکردنی را میگیرند و سپس در کمال تعجب آنها را برخلاف قانون به رسانهها میسپارند... به نظر میرسد یک عکس ارزش هزار کلمه را دارد و حتی اگر رهبران ما تصمیم بگیرند به آنها نگاه نکنند، هزاران عکس فوری و ویدئوی دیگر وجود خواهد داشت؛ بیوقفه». بخش سوم جذابترین قسمت کتاب است؛ مصاحبه اوانز چان با سوزان سانتاگ که در سال 2000 انجام شده. در مصاحبه سانتاگ از تنوع تجربههای فردی، مدرنیسم، پسامدرنیسم، رمانهای «عاشق آتشفشان»، «در آمریکا» و «کیت مرگ» گفته. «سعی نمیکنم یک ژانر را جلو ببرم، سعی میکنم ذهن خودم را باز کنم». سانتاگ در پاسخ به سؤالی درباره رفتار خود با شخصیتهای رمانهایش از علاقهمندیاش به تاریخ گفته: «پیشتر هر لحظه فکر میکردم به سیاست علاقه دارم؛ اما بعد از خواندن تاریخ، فکر کردم مفهوم سیاست بسیار سطحی است. درواقع اگر به تاریخ اهمیت میدهید، نمیتوانید به سیاست اهمیت دهید». سانتاگ از سفرهایش گفته. از سفرش به ویتنام و دیدن رنجِ واقعی. «میخواهم واقعیتهای بیشتری را درک کنم و همچنان با ابزار مدرنیسم، به رنج واقعی دنیای بزرگتر بپردازم و از محدوده خودشیفتگی و تنهاگرایی بیرون بیایم». مصاحبه نکات جالب بسیاری دارد: «شما باید از یک جایگاه عمیق بنویسید... بسیاری از مردم از من پرسیدهاند چرا چیزی در قالب داستان یا نمایشنامه درباره محاصره سارایوو ننوشتهام. پاسخ این است که احساس میکنم تجربه هنوز به عمیقترین نقطهای که میتواند برود، نرسیده است». «لوئیس بونوئل زمانی به فیلمبرداری کیت مرگ ابراز علاقه کرد. میتوانست خیلی خوب باشد». «دلیلی وجود دارد که بیشتر فیلمهای مورد علاقهام متعلق به گوشههای کمتر مرفه دنیاست؛ جایی که ارزش تجاری به طور کامل مسلط نشده است. برای مثال فکر کنم مردم درباره کیارستمی واکنش مثبت نشان میدهند؛ زیرا او شخصیتهایی را نشان میدهد که در این دنیای بیشازبیش کلبیمسلک، بیگناهاند و کلبیمسلک نیستند، از این نظر سینما هنوز به پایان نرسیده است».
کتاب و این مصاحبه با سؤالی درباره خودنگاری خیالی سانتاگ در کتاب «در آمریکا» به پایان میرسد. «مارینا نشست و به آینه نگاه کرد. مطمئنا داشت گریه میکرد؛ زیرا بسیار خوشحال بود؛ اگرچه زندگی شاد ممکن نیست و بالاترین چیزی که یک انسان میتواند به آن دست یابد، یک زندگی قهرمانانه است. خوشبختی به اشکال مختلفی میآید، زیستن برای هنر یک امتیاز و یک نعمت است» و کلمههای سانتاگ در پاسخ به این سؤال: «کاملا با آن کلمات همذاتپنداری میکنم».