پرتگاههای پیشرو
شواهد بسیار باستانشناختی و قرائن فراوان انسانشناختی و منابع و مستندات تاریخی بسیار در دست است و به ما میگویند و متقاعدمان میکنند که سرگذشت انسان و نحوه حضور و ظهور و بر صحنه آمدن آدمی و گونههای خویشاوند و نیاکان بشری ما روی پوسته نازک و ظریف غبار کیهانی سیاره زمین، بسیار غمانگیز، پرماجرا، ماجراخیز، پرحادثه و حادثهخیز و رنجناک اتفاق افتاده و به سر شده است
حکمتاله ملاصالحی-استاد دانشگاه تهران: شواهد بسیار باستانشناختی و قرائن فراوان انسانشناختی و منابع و مستندات تاریخی بسیار در دست است و به ما میگویند و متقاعدمان میکنند که سرگذشت انسان و نحوه حضور و ظهور و بر صحنه آمدن آدمی و گونههای خویشاوند و نیاکان بشری ما روی پوسته نازک و ظریف غبار کیهانی سیاره زمین، بسیار غمانگیز، پرماجرا، ماجراخیز، پرحادثه و حادثهخیز و رنجناک اتفاق افتاده و به سر شده است. جغرافیای طبیعی نیز جغرافیای امنی برای جانوران حیات وحش نبوده است. آنجا هم ناامنی، ترس، هراس و درد هست؛ بیماری هم هست؛ تشنگی، گرسنگی، قحطسالی و خشکسالی هم هست. انواع حوادث مرگبار طبیعی و انقراض پیدرپی گونههای طبیعی در آن رخ داده است. با این حال، جغرافیای طبیعی هیچ قابل قیاس با جغرافیای تاریخی بهغایت رنجناک و حضور سوگناک انسان در جهان نیست. تاریخ انسان، تاریخ نابرابریها، وحشیگریها، خشونتها و نسلکشیهایی است که اغلب هوشمندانه طراحی و هوشمندانه برنامهریزی شدهاند و هوشمندانه اتفاق افتادهاند. گرانبار و لایهبهلایه انباشته از تجربه رنجها و دردها، اضطرابها، نگرانیها و ناامنیها و انواع شروری است که بر انسان گذشته و شرارتهایی است که ما انسانها خود دامن زدهایم و خود همه را از سر گذراندهایم.
تاریخی پر از کورهراههای مرگبار، پر از کورهپیچهای انباشته از تلفات، پر از لغزشگاهها و پرتگاههای پرمخاطره و خطرناک و هلاکتبار که ما آدمیان از میانشان عبور کردهایم و از سرگذراندهایم و در فرجام، سر از موقعیت شکننده و پرتگاههای فاجعهخیز و مرگبار تاریخی، فکری، فرهنگی، مدنی و معنوی اکنون خویش برکشیدهایم. سرگذشتی که بهغایت غمبار، بهغایت سوگناک و خونبار و بهغایت پرفرازوفرود، در زیر و زِبَرِ آوارهای سنگین و نفسگیر، ارض زلزلهخیز تاریخ به سر آمده و به سر شده است و سرگذشت یعنی هر آنچه از سرِ ما گذشته است؛ یعنی هر آنچه را از سر گذراندهایم؛ یعنی همه آزمودهها و آموختهها و اندوختهها و تجربههای رنگارنگ زیسته ما از هر جنس و سنخ و از هر نوع و طور و قسم و به هر درجه و دامنهای که در سر ِما و از سر ِما گذشته است. چنین است جغرافیای پرچینوشکن تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما؛ و چنین است ارض زلزلهخیز تاریخ بشری ما. ارضی ناهموار، ناامن و متراکم از گدازههای آتشفشانی و حادثهخیز و پر از لغزشگاههای آشکار و نهان، پر از کورهراهها و کورهپیچهای پیدا و ناپیدا، پر از پرتگاههای خطرناک و مرگبار مرئی و نامرئی و مملو از خطاها و اشتباهات بشری ما و تلنبارشده از غلطکاریها و محاسبات غلط و تصمیمگیریهای کژ و کژرویهای دستگاه شناختی پیچیده و تناقضخیز و تضادکار بشری ما با پیامدهای اغلب پیشبینیناپذیر و پیشگیریناپذیر.
بهرغم اینها همه، تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما همچنان پیوستگی و وحدت پیکروارش را چونان رود هراکلیتوس حفظ کرده است. گسستها و مغاکهای ژرف عصری و فراز و فرودها و لرزشها و تکانهای سخت و سنگین و سهمگین تاریخی و فروپاشی و ریزش پیدرپی ساختارهای اجتماعی و نظامهای سیاسی و اقتصادی و ارزشی و اعتقادی و برآمدن و بهدرشدن و انقراض پیبهپی گونههای خویشاوند بشری ما نهتنها در متوقفکردن حرکت و پیوستگی و وحدت پیکروار تاریخ و جغرافیای تاریخی جامعه و جهان بشری ما ناکام ماندهاند، بهعکس تاریخ و جغرافیای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما همچنان پرتحرکتر و پرتموجتر از پیش، روی پوسته نازک غبار کیهانی سیاره زمین به حرکتش ادامه داده است و چونان رود هراکلیتوس خروشانتر، شتابانتر، موجخیزتر و سیلابیتر از پیش جاری است. نهتنها خروشندهتر، شتابانتر و موج خیزتر از پیش، بلکه با تلفات و خسارات بسیار گستردهتر و انسانشمولتر و در مقیاسی سیارهایتر و بیمهمیز و افسارگسیخته و یله و بیمهارتر از پیش جریان دارد و دم به دم مسیرهای تازه میگشاید و صخره سنتها و باورهای کهن را از پیشرو برمیگیرد! و یله و بیمهار و افسارگسیختهتر و شتابانتر و تاختکنان به سوی پرتگاههای هلاکتبار جمعی و همگانی و بیسابقه و هولانگیزتر از روزگاران گذشته در حرکت است.
مسئله آنقدر جدی است و چنان هراسناک، هولانگیز و دلهرهآور که نَفَس انسان را در سینه حبس و قبض میکند. تهدیدهایی که لحظه به لحظه مصادیقشان را آشکارتر و عیان و عریانتر از پیش هم در برهوت و برهنگی و برونریختگی اغراقآمیز و بیخانمانی و فروپاشی وجودی انسان، هم در ریزش پیبهپی سنتهای اعتقادی و نظامهای ارزشی و اخلاقی کهن، هم در فروپاشی ارزشهای نوپدید و نوبنیاد مدرنیته و هم در نابودی جغرافیای طبیعی سیاره زمین گواه هستیم و میبینیم.
به بیان ساده، کوتاه و شفافتر، جامعه و جهان ما اینک با سه پرتگاه خطرناک و هلاکتبار دستبهگریبان است و دستوپنجه میفشارد:
نخست پرتگاه فروپاشی، اضمحلال و انحطاط وجودی انسان چونان «شخص» نه چونان فرد. چونان شخص که از شخصیت وجودی خویش تهی شده و سرگشته، گمگشته و فروپاشیده از درون، در لبه پرتگاه و فروپاشی نهایی و نهایت فروریختگی ایستاده است.
پرتگاه دوم، جغرافیای تاریخی، فکری، فرهنگی و جامعه و جهان ارزشها و آموزهها و نظامهای ارزشی و فکری و اعتقادی او است که پیدرپی در ارض زلزلهخیز تاریخ چونان آوار فرو میریزند. غافلگیرکننده و نفسگیر هم فرو میریزند و مجال پیافکندن و بنیادنهادن ساختارهای فکری و ارزشی جایگزین را نمیدهند.
پرتگاه هولناک دیگر پیشرو، نابودی جغرافیای طبیعی و زیستبومهای سیاره زمین است؛ زمینی که در سنتهای دینی و آموزههای عرفانی ارض مقدس بود و سیمای الوهیت مادرانهاش، سرچشمه زایش، زایندگی و زندگی بود و آغوش گرمش تمامیت حیات را در چرخه مرگ و زندگی در رحم و در دامن خود درمیگرفت.
جغرافیای طبیعی و زیستبومهایی که جغرافیای تاریخی جامعه و جهان بشری ما روی امکانات طبیعی و منابع حیاتی آن بنیاد پذیرفته است و توانسته به حیات و حضورش روی سیاره زمین ادامه دهد. اینک قلمرو این جغرافیای طبیعی و زیستبومهای رنگارنگ و منابع حیاتی با امکانات عظیم و بیسابقهای را که علوم و فناوریهای پیچیده دنیای مدرن در کف اراده و اختیار انسان روزگار ما گذاشتهاند، در بر و بحر، به تسخیر جغرافیای تاریخی درآمدهاند. دستکاریها، دخالتها، تعرضها و تخریبه گسترده و بیسابقهای را که در مقیاس سیارهای و فراگیر انسان در آن کرده است، طاقت و توان تابآوری و بازاحیا را شتابان از کف میدهد.
در عصر تمدنی جهانی و فراوانی انواع فراوردههای مصرفی و وفور کالاهای تجملی و گشودهشدن درِ باغها و مزرعههای سبز رفاه به روی جمعیتهای میلیاردی سیاره زمین که شمار کثیری از طبقات میانی آن از شاهان و شهریاران و اشرافزادگان و شهسواران روزگاران گذشته هم شاهانهتر و اشرافیتر زندگی میکنند، هم از امکانات رفاهی تجملیتر و شاهانهتر برخوردار هستند و شتاب بیسابقه نقل و انتقال کالاها و فراوردهها و چرخ و گردش سیال دادوستد ذوقها، ذائقهها، فکرها، عقلها، نوآوریها و جابهجایی سریع جمعیتهای میلیاردی سیاره زمین از قارهای به قارهای دیگر و امکانات عظیم و بیسابقهای را که علم تجربی و فناوریهای پیچیده دنیای مدرن در اختیار انسان گذاشتهاند و بادههای نو به نو انواع اطلاعات و آگاهی درباره پیدایش کیهان و سازوکار سیاهچالههای نامرئی کیهانی و سویهها و لایههای تاریک و نامرئی اتمها و ریزذرات فیزیک کوانتومی کیهانی و طبیعت و جغرافیای طبیعی و تاریخ بشر و گذشته و پیشینه تاریخی و فرهنگی و اجتماعی او در کام انسان روزگار ما ریختهاند و دستاوردهای عظیم و بیسابقهای را که علوم پزشکی و داروسازی و دیگر علوم مرتبط در مهارکردن ویروسها و میکروبها و بیماریهای همهگیر در درمان انواع بیماریهای جسمی داشتهاند؛ وقتی اینها همه را میبینیم و با برهوت و برهنگی و برونریختگی افسارگسیخته و سرگشتگی و شیدایی و دلشورهها و دلهرههای وجودی و پریشانی حال و آشوبناک و کابوسناکشدن روان و رفتار و بیشخصیت و بیهویت و بیخانمانشدن و فروریختن کاخهای بلند شوکت و شکوه و بارگاه منزلت و کرامت و ارزش انسان میاندیشیم، احساس میکنیم در لبه پرتگاهی ایستادهایم که هر لحظه سقوط مرگبار تهدیدمان میکند و در کمینماست. آوارهای سنگین درونپاشیدگی نفسگیر و برونریختگی افسارگسیخته انسان روزگار ما، تنها پرتگاه هولانگیز و هلاکتبار پیشرو نیست، اما پرتگاههای مرگبار دیگر را دامن میزند؛ عمیقتر، هولانگیز و هلاکتبارترشان میکند.
متأسفانه انسان دیگر بازیگر در زمین وجود خویش نیست؛ تماشگر بازیگران دیگری است که جای او بازی میکنند و انواع کالاها و فراوردههای بنجل، نامرغوب و قلابی بستهبندی و بزککاریشده را چنان پرشتاب و پیدرپی و دمبهدم و نفسگیر در کام ذوق و ذائقه ذهن و در جام فکر و عقل او میریزند که دمی مجال خویشاندیشی را به او نمیدهند. نهتنها نمیدهند بلکه با تولید انبوه تصاویر کابوسناک و آشوبناک، برهنگی افسارگسیخته، فریب، غفلت، از خویش بیگانگی، دریدگی، برهنگی وجودی او را دامن میزنند.
هرجا سُنبه دریدگی پر زور و قوتتر و پرده شرم دریدهتر و افسار حیا گسیختهتر، بازار و بساط خشم و خشونت پررونقتر و اخلاق و ادب و آداب نیکزیستن کسادتر. تصادفی نیست که هیچ تمدنی در گذشته آنگونه که تمدن جهانی روزگار ما دستش در نوآوری و ابداع ابزارهای تماشا گشوده نبوده است. تمدن دوره جدید بصریترین همه تمدنها در تاریخ بشر بوده است. حس دیداری ادراکات حسی دیگر ما را تسخیر کرده است و بر حسهای دیگر ما سروری میکند. ما بیشتر میبینیم و کمتر میشنویم. گوش و هوشمان پر شده است. ابزارهای تماشا جامعه و جهان ما را تسخیر کردهاند. عظیمترین بخش از پیکر جمعیتهای میلیاردی سیاره ما که قاعده هرم جمعیتی را شامل میشوند، تماشگران مصرفکننده فراوردهها و کالاها و تولیدات بنجل و نامرغوب و قلابی هستند که کارگردانان و بازیگران اندک در رأس هرم، دم به دم در کامشان میریزند. چشمهایمان را آنچنان پر و محو و مسحور و مقهور تماشای بیرون کردهاند و ذهنهایمان را آنچنان انباشته و تلنبارشده تا خرخره از تصویرهای کابوسناک و اشباح و اطلاعات و اخبار پراکنده کردهاند که کشش جستن و یافتن روزنه و روزنگاه به سوی درون و درونگاههای وجود و چشش حلاوت اشراق درون و ورود به زیستگاههای بکر و نهان و رازآمیز روح و حیات و حضور روحانی وجود را مسدود کرده و میکنند.
آن خود و خویشتنشناسیهای باطن بین و معطوف به درون و اشراقی و سالکانه و عارفانه که چراغ جان انسان را از درون روشن میکرد و فروزان نگه میداشت و درس قناعت و مناعت و آداب و ادب و اخلاق نیکزیستن و نیکمردن و وارستگی و رستگاری را به آدمیان میآموخت، اینک در کورههای داغ و شعلهبیز و شعلهریز تجربه غروب خدایان و مرگ خدا و گسترش برهوت بیآسمانی و غروب و غیبت آسمانیان و زمینی و زمینگیر و تاریخیشدن اغراقآمیز انسان که سه سده پیش در خاستگاه بهپاخاستن توفان تحولات دوره جدید در منطقههای غربی تاریخ وجدانهای بیدار و حساس و ژرفبین چونان ژان ژاک روسو و رمانتیستهای هممشرب او و ادیبان خوشذوق و صاحباندیشه سپسین مانند داستایفسکی و نیچه به عواقب خطرناک و خطرخیز و هلاکتبار پرتگاههای پیشارو هشدار داده بودند. هرچند بازگشت به آن روزگاران معصومیت آغازین و تجدید تجربه پیش از هبوط دیگر نه ممکن و نه معقول و نه از غم غربت و دلتنگی و «نوستالژی» بیمارگونش میتوان گرهی را واگشود؛ اما اجتناب از پرتگاههای هلاکتبار پیشارو و تدبیر و مهار چالشها و مخاطرات فراگیری که جامعه و جهان ما با آن دست در گریبان است، نهتنها ناممکن نیست؛ بلکه هم مطلوب است، هم معقول، هم به مصلحت و منفعت همه جمعیتهای میلیاردی سیاره زمین. تحولات سدههای نوزایی در منطقه و قاره غربی بر مدار اندیشه تاریخی و تاریخاندیشی و کشف تاریخ بماهو تاریخ به حرکت درآمد. مرحله به مرحله اندیشه تاریخی و تاریخاندیشی، شانه به شانه علم تجربه و خیزش و جهش ابداعات و اختراعات در سپهر فناوری و مهارتهای عملی، سپهرهای دیگر ادراکی و «شناختی» و فکری و تجربههای زیسته ما را اعم از دین و عرفان و فلسفه و هنر و ذوق و زیبایی را تسخیر کردند. اینک تیغ تیز و برنده و درنده علم و فناوری مدرن در کف زندگی نظام سرمایهداری جهانی افزونخواه و سیریناپذیر و سرمایهخواران مست از باده سودها و سرمایهها و ثروتهای کلان و غارت و تاراج منابع حیاتی است! کارگردانان و بازیگران بر صحنه و پرده نمایش اندک و تماشاگران بسیار! مصرفکنندگان بیعزم و اراده و مست و مخمور فراوردههای بنجل و نامرغوب نظام سرمایهداری جهانی، بسیار! و زمین نه دیگر ارض مقدس و تصویری از الوهیت؛ بلکه زبالهدانیِ جمعیتهای میلیاردی! سنجشگریهای غربالگرانه و انتقادی مذمت و ملامت و سرزنش و سرخوردگی از دستاوردهای عظیم و بیسابقه علمی و فنی نیست. در اینکه کثیری از جامعهها و جمعیتهای پیشامدرن در معرض انواع بیماریهای مزمن و همهگیر بودند، محل تردید نیست. در اینکه کم نبودند انسانهایی که از بیماریهای لاعلاج در همه سالهای زندگیشان رنج بردند و زودهنگام زیر فشار درد و رنج سنگین توان و طاقت تابآوری را از کف میدادند و میمردند، محل تردید نیست. گورستانها، آرامگاه مردگان بود؛ یعنی جایی که درد و رنج آدمیان در آنجا پایان گرفته است و زیر خاک آرام گرفتهاند و آرمیدهاند؛ یعنی آرامیدهاند! در اینکه تعصبات دینی و قومی و قبیلهای، شانه به شانه انواع و اطوار نابرابریها و تبعیضهای جنسیتی و قومیتی و عقیدتی نهادینهشده زندگی کثیری از طبقات فرودست اجتماعی را تباه میکردند و به سوی تباهی میکشاندند و میراندند و راهها و مسیرهای شکوفان و فروزان و درخشانشدن استعدادها و امکانات عظیم وجودی را به روی آنها میبستند و مسدود میکردند، محل تردید نیست. با وجود اینها همه وقتی به ادبیات، به هنر، به اخلاق، به فکر و فرهنگ و روان و رفتار مردمان جوامع پیشامدرن رجوع میکنیم، با دقت و مراقبت و توجه و تفطن در آنها تأمل میکنیم، بازخوانیشان میکنیم و احساس میکنیم انسان آن جوامع که با تنگناهای اجتماعی و مدنی و اقتصادی و معیشتی دستوپنجه میفشرد و از آنها رنج میبرد، از انسجام وجودی و سلامت روان و رفتار بیش از انسان روزگار ما برخوردار بود. سنتها و آموزههای دینی- آیینی او، نظامهای اسطورهای او، کهنالگوها و خاطرات ازلی او که درهای عالم غیب و قدس و آسمان و آسمانیان را بر روی او گشوده نگه میداشتند؛ مجال و میدان نمیدادند؛ تاریخ و زمان تاریخی و شرور تاریخی بارشان را بر شانه انسان سنگین کنند. مجال و میدان نمیدادند. دهر و دوران تاریخی انسان را در میان گرفته و چهره انسانی او را از او بازستاند. حافظ را ببینید:
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم/ دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
انسان روزگار ما، «دورانگرفته» است. ملعبه دست روزگار شده است. انسجام وجودی خود را از کف داده است. دستخوش اضمحلال و انحلال و انحطاط وجودی شده است. از نوآوری و خلق تصویرهای هرچه آشوبناکتر و کابوسناکتر و خیزش و جهش به سوی چشش زیباییشناسی زشتی و خلق آثار زشت و زشتپسند، لذت میبرد. دمی و لحظهای احساس آرامش میکند. لحظهای زودگذر! در ناامنی خودساخته، احساس امنیت میکند. امنیت در ناامنی! و ناامنی در امنیت! دوری باطل!
از شکار ناکام لحظهای به لحظه دیگر میگریزد! هم شکار هم فرار از لحظهای به لحظه دیگر. از لحظهها نمیتواند جام و کام بگیرد؛ چون از آنِ او نیستند؛ چون او غایب است. غایب از خویش؛ خویشی که به دورها، به لایهها و زیرلایهها و مخفیگاههای نامرئی و نهان «روح» آشیانههای «بکر وجود» گریخته است. تبعید شده است. فاصله و فراقی بس عظیم و مغاکی بس عبورناپذیر! جامعه و جهان ما شتابان در مسیر و به سوی دارالمجانینی غمانگیز و فاجعهبار و فاجعهخیز در مقیاسی سیارهای و فراگیر و انسانشمول گام برمیگیرد و رهسپار است؛ و هیچ پرتگاهی هلاکتبارتر از پرتگاه اضمحلال، فروپاشی و فروریختگی خانه وجود انسان نیست. بیخانمانشدن انسان یعنی فروریختگی خانه وجود آدمی. پرتگاهی که از دو پرتگاه سپسین انحطاط اجتماعی و نابودی زیستبومهای طبیعی هلاکتبارتر است و این دو پیامد و خروجی و اثرات و تبعات منفی آن یک هستند. هشدارهای پیامبرانهای که از آن سوی غیب و قدس از آسمان و آسمانیان در گوش و هوش زمین و زمینیان باریده بود، نهتنها انسان روزگار ما نشنید که در مرجعیت آن در صدق و راستی آن در مرجعیت غیبی و قدسی آن تردید کرد و گام را از این نیز آنسوتر نهاد و با تیغهای تیز اندیشههای فیزیکالیستی و طبیعتگرایی انکارش کرد و چونان میراث روزگاران گذشته زیر سقف موزههای عالم مدرنش برای گردشگران دنیای مدرن به تماشا نهاد! نوشتار پیشارو را با همان هشدارهای آنسویی پیامبرانه ناتمام، به پایان میبریم:
«...پس بدیشان گفت زنهار از طمع بپرهیزید؛ زیرا اگرچه بر شما اموال کسی زیاد شود حیات او از اموالش نیست. و مَثَلی برای ایشان آورده گفت شخصی دولتمند را از املاکش محصول وافر پیدا شد پس با خود گفت چه کنم؛ زیرا جایی که محصول خود را انبار کنم ندارم. پس گفت چنین میکنم انبارهای خود را خراب کرده بزرگتر بنا میکنم و در آن تمامی حاصل و اموال خود را جمع خواهم کرد. و به خود خواهم گفت: ای جان اموال بسیار اندوختهشده برای چندین سال داری اینک بیارام و به خوردن و نوشیدن و شادی بپرداز. خدا گفت: ای ابله در همین شب جان تو را از تو خواهند گرفت. آنگاه آنچه اندوختهای از آنِ که خواهد بود. چنین است هرکسی که برای خود ذخیره کند برای خدا دولتمند نباشد» (انجیل لوقا، ۱۲: ۲۲ - ۱۵).
«لَقَدْ کَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَتَانِ عَنْ یَمِینٍ وَشِمَالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِبَةٌ وَرَبٌ غَفُورٌ فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَبَدَلْنَاهُمْ بِجَنَتَیْهِمْ جَنَتَیْنِ ذَوَاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ ذَلِکَ جَزَیْنَاهُمْ بِمَا کَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَا الْکَفُورَ: مردم سبا را در مساکنشان عبرتى بود: دو بوستان داشتند، یکى از جانب راست و یکى از جانب چپ. از آنچه پروردگارتان به شما روزى داده است بخورید و شکر او به جاى آورید. شهرى خوش و پاکیزه و پروردگارى آمرزنده. اعراض کردند. ما نیز سیل ویرانگر را بر آنها فرستادیم و دو بوستانشان را به دو بوستان بدل کردیم با میوهاى تلخ و شورهگز و اندکى سدر. آنها را که ناسپاس بودند، اینچنین جزا دادیم. آیا ما جز ناسپاسان را مجازات مىکنیم؟» (قرآن، سوره سبا/ ۱۷- ۱۵).