اصل ۱۵ بر نیزه قومگرایی
همایشی با نام «همبستگی ملی و اصل ۱۵ قانون اساسی» با حضور برخی مقامات دولتی برگزار شده که سخنان دستیار ویژه رئیسجمهور و استاندار آذربایجان شرقی در نوع خود تأسفبرانگیز است.


مصطفی نصیری: به گزارش خبرگزاری ایلنا، همایشی با نام «همبستگی ملی و اصل ۱۵ قانون اساسی» با حضور برخی مقامات دولتی برگزار شده که سخنان دستیار ویژه رئیسجمهور و استاندار آذربایجان شرقی در نوع خود تأسفبرانگیز است.
سیدمحمود علوی که برای هشت سال وزیر اطلاعات بوده و درحالحاضر دستیار ویژه رئیسجمهور هستند، در سخنان خود با اشاره به اینکه طلبهای هستند که سروکارشان با قرآن و عبادات است، وارد یک بحث تخصصی بیگانه با دروس طلبگی شده و در نتیجه، نظری کاملا نادرست داده که بر مبنای آن، هیچ زبانی متمایز از زبانی دیگر نبوده و در نتیجه، زبان فارسی نه تمایزی با بقیه زبانهای ایرانی دارد و نه هیچگاه زبان یک ملت بوده است! در نادرستی نظریه زبانی آقای وزیر پیشین اطلاعات، همین بس که در سنت اسلامی، زبان عربی با التفات به زبان دینی بودن، واجد فضیلتهای غیرقابل مقایسه با بقیه زبانهاست.
آقای علوی در زیّ یک روحانی، به این دلیل فضیلت زبان عربی را انکار میکند که یا با سنت شرعی آشنایی ندارد یا اینکه تعمدا میخواهد زبان فارسی را در ردیف بقیه زبانها قرار داده و به این وسیله از آن اعتبارزدایی ملی بکند. درست است که زبان بماهو زبان، ابزار مفاهمه است و از این نظر هیچ زبانی بر دیگری رجحانی ندارد، اما زبان فارسی به دلیل نقشی که ایفا کرده و همچنان ایفا میکند، نباید در ردیف بقیه زبانها قرار بگیرد. نخست اینکه زبان فارسی، ظرف تمدن ایرانی-اسلامی بوده و از این رهگذر همواره در تاریخ دوره اسلامی، زبان رسمی و ملی ایرانیان بوده است.
ادعای آقای علوی مبنی بر اینکه زبان فارسی هیچگاه زبان یک ملت نبوده، نشان میدهد که او بهعنوان وزیر پیشین اطلاعات، برگی از تاریخ ایران را نمیداند. دوم اینکه زبان فارسی در کنار نقش تمدنی و تاریخی و رسمی-دیوانی خود، زبان آیینی هم بوده است؛ یعنی دین اسلام، با زبان عربی وارد ایران شد، اما با زبان فارسی در پیرامون ایران گسترش یافت، بنابراین نباید تفاوت و تمایز زبان فارسی با بقیه زبانها را نادیده گرفت. اعتراف به این تمایز هم برخاسته از انگیزههای ناسیونالیستی نیست، بلکه دیدن یک واقعیت تاریخی است.
اما تأسفبرانگیزتر از اظهارات آقای علوی، اظهارات استاندار آذربایجان شرقی است که ظاهرا حامل مدرک دکترا در رشته علم سیاست بوده و به گفته خودشان از سال ۱۳۷۰ درباره مسائل فرهنگی و قومی در حال پژوهش است. ایشان مدعی است که از سال ۱۳۷۰ «پیشبینی کردم که با کثرتهای فرهنگی روبهرو هستیم و اگر حاکمیت این موارد را نپذیرد، آنجاست که تجزیهطلبی خطرناک مطرح میشود». محتوای مدعای آقای بهرام سرمست، غیرمستقیم حکایت از آن دارد که حاکمیت، کثرتهای فرهنگی را ندیده، بنابراین اینک طرح تجزیهطلبی، امری ناگزیر و مشروع است!
استاندار آذربایجان شرقی در فراز دیگری از سخنان خود گفته است: «آذربایجان نه به اعتبار زبان بلکه به اعتبار مذهب با ایران پیوند پیدا کرده است». این سخنان از زبان یک استاندار مدعی پژوهش، واقعا حیرتزاست. نخست اینکه آیا ایشان میتواند حتی یک سند ارائه بدهد که آذربایجان در این سه هزاره اخیر، حتی برای یک روز، بخشی از کشور ایران نبوده است؟ برای نمونه، فقط یک سند از دولتشاه سمرقندی در قرن نهم هجری ارائه میدهم که تبریز را «از ممالک معتبر ایرانزمین» شمرده و بالاتر از او، اولیای چلبی در قرون دهم و یازدهم هجری، زبان مردم تبریز را فارسی معرفی کرده است. وقتی آذربایجان همواره بخشی از ایران و تا 400 سال قبل فارسیزبان بوده، در این صورت چه فرقی میکند که پیوند آن با ایران، از نظر زبان بوده یا مذهب؟!
هرچند آقای سرمست اگر سری به مقبرهالشعرای تبریز بزنند و ادای احترامی به مزار نزدیک به ۴۰۰ شاعر پارسیسرای در این مقبره بکنند و این حقیقت را هم در پژوهشهای خود وارد کنند که اولین مکتب و مدرسه ادبی شعر فارسی از آذربایجان نشئت گرفته است، آنگاه درمییابد که از قضا پیوند آذربایجان با ایران، بیش از هر چیزی، زبانی است. اما آیا ایشان برای لحظهای فکر نکرده است که بر مبنای استدلال عجیب او، هموطنان غیرشیعه با زبان محلی غیرفارسی، پیوندی با ایران نخواهند داشت؟!
همچنین در سالهای اخیر بسیار میشنویم که کردها در آذربایجان میهمان -و نه صاحبخانه- هستند. لازم میدانم درباره ساکنان اصلی آذربایجان در هزاره اخیر هم تنها یک سند تاریخی ارائه کنم. ابنعبری (متوفای قرن هفتم هجری در مراغه) در کتاب معروف خود به نام تاریخالزمان، ضمن توضیح چگونگی ورود ترکان سلجوقی از «أرض توران الترکیة» به «ارض ایران الفارسیة» در صفحه ۸۹ نوشتهاند: «در سال ۴۲۹ هجری، غُزها برای چندمین بار به ارمنستان یورش برده و جمعیت زیادی از کُردها و عربهای آنجا را کشته و غنائم بیشماری به چنگ آوردند. آنها سپس به سمت ارومیه در آذربایجان پیشروی کرده و با کردها در آنجا جنگیدند و در نتیجه، بر کردها پیروز شده و شمار زیادی از آنها را کشتند».
هرچند نمونههای زیادی را میتوان از منابع تاریخی متقن بیرون کشید و ارائه داد، اما واقعیت این است که فارغ از منابع تاریخی، هر ایرانی بهعنوان عضوی از ملت ایران، در هیچ کجای کشور، «میهمان» نیست. هر میلیمتر از ایران، متعلق به همه ایرانیان است و به همین دلیل هیچ نیازی به کاوش در متون تاریخی نیست که چه کسی یا کسانی در کجا ساکن بودهاند و الان کجا هستند. هرکسی در ایران، به صرف ایرانیبودن، صاحب همه حقوق در همه جای کشور است. ایران و نظام شهروندی آن، حقوق قومی و قبیلهای ندارد. میهن در ایران، تنها یک صورت ملی دارد که شامل همه جای ایران است. استانها و شهرها، تنها ویژگی «زادگاهی» دارند، وگرنه همه حقوق، ملی است.
اما نکته تأسفبارتر در سخنان بهرام سرمست، تلاش برای تشخُصدادن به «فرهنگها» بهمثابه کثرتها در برابر «فرهنگ ملی» و انکار «فرهنگ مشترک و ملی ایرانی» است. متأسفانه عموما جریان قومگرا تلاش میکند برای آذربایجان، زبان و فرهنگی علیحده و متمایز از زبان و فرهنگ ایرانی «دستوپا» کند و آذربایجان را تنها وطن مألوف «تُرکان» جا بزند که زبان و فرهنگی، متمایز از ایران دارند! اگر عناصر اصلی یک فرهنگ، مانند جشنها، موسیقی، رقص، لباس، غذا و مراسمهای آیینی را در نظر بگیریم، هیچ تمایزی میان آذربایجانهای شرقی و غربی و کردستان، خراسان، سیستان و... نیست.
نوروز، یلدا، چهارشنبهسوری و سیزدهبدر بهعنوان جشنهای ملی، معماری و آیینهای مربوط به عروسی و سبک عزاداریهای آیینی و خانوادگی، با اندکی تغییرات جزئی، یکسان هستند. شاکله نغمهها و نواهای موسیقی، نهتنها در ایران، بلکه در جهان وسیع اسلام، ایرانی است. جریان قومگرا هر چقدر هم بکوشد، نمیتواند رقص و لباس گرجی را بهعنوان رقص و لباس آذربایجانی معرفی کند. هیچ سندی برای اثبات رواج رقص و لباس گرجی در آذربایجان وجود ندارد. عکسهای به یادگار مانده از مشروطهطلبان سراسر کشور، نشان میدهد همه آنها دارای لباس مشترکی بودهاند. از نظر لباس به مقاله ارزشمند خانم جینی هازگو با نام «لباس ایرانیان در قرن ۱۰ و ۱۱ هجری» ارجاع میدهم که با بررسی دقیق توصیفات و نقاشیهای جهانگردان در دو سده یادشده، نشان داده است که موضوع لباس در سراسر ایران دوره ایلخانی و صفوی، از نظر جنس و بافت پارچه، ارکان، دوخت و تزیینات و... دارای وحدت فرهنگی است. از نظر نظام غذایی، در سراسر ایران، علاوه بر اینکه عمده غذاها یکسان است، ذائقه مشترکی شکل گرفته است. «کثرتها» در دیالکتیک «وحدت وحدتوکثرت» فردی است، نه قومی و زبانی که برخلاف تصور آقای استاندار، در ایران مبنایی به نام مبنای قومی و زبانی، برای حقوق شهروندی نیست.
در پایان متذکر میشوم که دولت با التفات به سیاق قانون اساسی، مسئولیتی برای آموزش زبانهای محلی و تخصیص بودجه برای آنها را در وضعیت وخیم فعلی ندارد؛ زیرا در شرایطی که به اقرارهای متعدد رئیسجمهور، دولت قادر به پرداخت حقوق کارمندانش نیست، پرداختن به آموزش زبانهای محلی از اولویتی برخوردار نیست. از این نظر پرداختن به اصل ۱۵ قانون اساسی و تفسیرهای حداکثری از آن، اولویت ندارد که سالانه هزاران عنوان کتاب و روزانه صدها روزنامه و مجله کاغذی به زبانهای محلی منتشر میشود و نیز هزاران درگاه اینترنتی در زمینههای مختلف مربوط به این زبانها فعالیت دارند و در کنار همه آنها، در همه استانها، شبکههای صوتی و تصویری دولتی، شبانهروز به زبانهای یادشده برنامه پخش میکنند.
همچنین آموزش زبانهای محلی و ادبیات آنها، پروندهای ملی است که اجرای آن باید همه زبانهای محلی پرشمار در سراسر ایران را همزمان دربر گیرد. قرار نیست درباره هر استان، تصمیمگیری محلی شود. حال پرسش این است که استاندار آذربایجان شرقی با کدام صلاحیت برای چندین استان دیگر نسخه میپیچد؟!