صعود طالبان و سقوط آزاد یک ملت
محمدحسین عمادی*
در روند تحولات برقآسای اخیر افغانستان که توجهات هماکنون به طالبان و ازدحام در فرودگاه کابل معطوف شده، فرایند خزنده و بسیار مخربی در جریان مهاجرت سیلآسای نیروی انسانی این کشور در حال وقوع است که تأثیرات آن برای آینده افغانستان بسیار فاجعهآمیز است. بنا بر آمار رسمی اعلامشده و در کمتر از 10 روز از سلطه طالبان بر پایتخت این کشور، 50 هزار تنها از فرودگاه کابل به خارج از کشور منتقل شدهاند. بر اساس اطلاعات و شواهد، شاید همین تعداد مهاجر نیز از مرز این کشور به پاکستان پناه بردهاند و در صورت ادامه این فرایند، تعداد بسیار بیشتری از جامعه افغانستان برای همیشه جلای وطن میکنند. طالبان نیز رسما اعلام کرده حتی پس از پایان ضربالاجل تعیینشده (پایان ماه آگوست)، هیچ مانعی برای خروج مهاجران از کشور ایجاد نخواهد کرد. انجمنها و سازمانهای غیردولتی در کشورهای غربی نیز بهمنظور دلجویی از فجایع ایجادشده و کمکم در قالب کمکهای بشردوستانه، با تمام ابزار برای پذیرایی از این مهاجران بسیج میشوند و این خود این فرایند را بیش از پیش تسریع میکند. اما با توجه به ترکیب و ماهیت نیروهایی که این کشور را ترک میکنند، بدون شک ظرفیت اجتماعی و فرهنگی جامعه افغانستان دستخوش تغییرات اساسی خواهد شد که با عنایت به سلطه طالبان، نهتنها معادلات داخلی افغانستان، بلکه کشورهای همسایه و منطقه را متأثر خواهد کرد و ممکن است به یک فاجعه خزنده و تاریخی دیگر منجر شود. در تاریخ معاصر افغانستان، این سومین تجربه تلخ تلقی میشود. قبلا دو بار این حادثه اتفاق افتاده است؛ یک بار در زمان اشغال افغانستان از سوی قوای شوروی (زمستان سال ۱۹۷۹ میلادی) و بار دوم در زمان سلطه طالبان (در سال ۱۹۹۶ میلادی). اما تفاوت فاحشی بین ماهیت مهاجرتهای قبل و سیل کنونی مهاجرت به چشم میخورد که از طریق آشنایی با حجم مهاجرت کنونی، ماهیت و ترکیب نیروها میتوان تأثیرات اساسی آن را از هماکنون پیشبینی کرد. البته نمود خارجی این مهاجرتها، بهخصوص تأثیر آن در مهاجرت عظیم پناهندگان به کشور پاکستان و کشورمان ایران، برای ما آشنا بوده و بیش از 40 سال است که با آن مواجه هستیم؛ بااینحال، در این نوشتار سعی بر این است که تأثیر این تحولات را بر ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در داخل افغانستان بررسی کنیم. نگاهی کوتاه به تعداد مهاجران (قریب صد هزار نفر در 10 روز) و تعمقی در ترکیب آنها که عمدتا افراد جوان و میانسال، تحصیلکرده و غیرپشتون و فارسیزبان هستند، نگرانیهای زیادی را در زمینه تحول در بافت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کنونی افغانستان دامن میزند که کمتر مرکز توجه صاحبنظران امور افغانستان قرار گرفته است. در دو دهه گذشته و در فرایند مداخله نظامی و کمکهای بینالمللی، باوجود تمامی مشکلات و بیعدالتیهایی که در افغانستان رخ داده است، شاهد تحول در سیستم آموزشی این کشور و آموزش صدها هزار کودک افغانستانی و ظهور نسلی در افغانستان هستیم که توانسته در این مدت و با وجود همه محدودیتها، استعدادهای خود را در زمینههای مختلف به نمایش بگذارد. این تحولات محدود به آموزش رسمی و تحصیلات علمی نبوده و نخبگان هنری و ورزشی بسیاری در بین آنان ظهور چشمگیر ملی و حتی جهانی از خود نشان دادهاند. بورسهای تحصیلی متعددی که از سوی کشورهای جهان برای جوانان افغان در 20 سال گذشته فراهم شد، هزاران جوان افغانستانی را به دانشگاهها و مؤسسات آموزشی جهان کشانده که برخی از آنان به کشور خود بازگشتهاند. بسیاری از جوانان و بهخصوص دختران افغانستان در دوران حضور نیروهای خارجی در این کشور در مؤسسات بینالمللی و غیردولتی به کار و تحصیل پرداخته و بخش عظیمی از آنان قابلیتها و توان چشمگیری به دست آوردهاند که میتوانند در امور فنیِ، اداری و تعلیماتی این کشور نقش مهمی در سازندگی افغانستان ایفا کنند. به اعتقاد نویسنده که خود بیش از هشت سال در فرایند بازسازی افغانستان نقش مؤثری داشته، سرمایهگذاریهای سختافزاری و عمدتا ناشیانه و بینتیجهای که جهان در دو دهه گذشته در حوزه نظامی، امنیتی، عمران و توسعه فیزیکی افغانستان انجام داده است، در مقایسه با اهمیت و ارزش جوانان تحصیلکرده و بااستعداد افغان بسیار ناچیز به نظر میرسد. رقابت تنگاتنگ جوانان افغانستان بهخصوص دختران در دو دهه گذشته بهمنظور دسترسی به تحصیلات عالی، هرچند بیشتر به شهرهای بزرگ افغانستان محدود میشد، اما همین روزنه محدود باعث شد طبقه متوسط شهری در این کشور ظهور نسل جدیدی را در شکلگیری بسیاری از تحولات شاهد باشد. هرچند نظام قومی حاکم بر معادلات اجتماعی و فساد گسترده سیستم اداری و سیاسی این کشور بسیاری از این جوانان را سرخورده و ناامید کرده بود، اما کماکان بهعنوان یک نیروی فعال و مؤثر در بستر فرهنگی و اجتماعی این کشور رشد و ظهور یافتند.
دهها کانال تلویزیونی و انتشار مطبوعات و کتب نیز با تنوع گسترده، بر تحرک و رقابت بیشتر این نسل جدید برای جستوجوی زندگی بهتر تأثیر بسزایی داشتند. در کنار محدودیتهای سیاسی و اجتماعی، برخی بلندپروازیهای رؤیایی و توقعات دستنیافتنی نیز تبلیغ میشد که به دلیل عدم امکان دستیابی به آنها، عملا باعث تناقضات و در نهایت سرخوردگیهای زیادی در میان آنان شد. بااینحال، تحولات سریع و ناباورانه اخیر و سلطه طالبان که نتیجه نقشه از قبل طراحیشده بین آمریکا و طالبان بود، آخرین تیری بود که تمام امیدهای آنان را نابود کرد. این رویدادها نسل جوان را با تعارض و شوک باورنکردنی دیگری روبهرو کرد و بسیاری از رؤیاها و آرزوهایشان را یکشبه به کابوس بدل کرده و به تاریخ سپرد. بدیهی است که در این شرایط روحی و روانی، در اقلیم امارت اسلامی افغانستان و سلطه طالبان، فرار از وطنی که فروخته شده و پناهبردن به هر نقطهای دیگر در عالم، برای آنها نه یک پیروزی بلکه تنها راه حیات تلقی میشود. بدیهی است که در هجوم به آخرین و تنها گذرگاه حیات خود که فرودگاه کابل تلقی میشود، سر از پا نشناخته و جان خود را در زمین و آسمان از دست میدهند؛ صحنهای که
تاکنون جهان به خود ندیده بود. در تحلیل اثرات این جابهجایی و فرار گسترده طبقه خاصی از جمعیت بر آینده افغانستان و رابطه مردمی که میمانند با طالبان، چندین نکته شایان تأمل وجود دارد. برخی فرایند این موج عظیم را فرار مغزها تلقی میکنند، اما فراورده و نتیجه این موج مهاجرت را میتوان از سه بُعد مورد بررسی قرار داد: ۱- تغییر در بافت و ساخت قومی، مذهبی و زبانی جامعه افغانستان، ۲- تغییر منفی و ضعف در بضاعت روشنفکری و پتانسیل فرهنگی و ۳- رکود در توان نهادهای اجتماعی-سیاسی و پتانسیل واکنش جامعه نسبت به سیستم حکمرانی آینده در افغانستان.
از نقطه نظر اول باید گفت برخی از کارشناسان امور افغانستان موج جدید مهاجرت را بزرگترین جریان خاموش فرار جوانان و میانسالانی میدانند که عمدتا غیرپشتون بوده، فارسیزبان هستند و نسبت به متوسط جامعه افغانستان تعصبات قومی-مذهبی و فرقهای کمتری دارند؛ افرادی که از مهارتهای ارتباطی برخوردار بوده و به دلیل همکاری با سازمانهای بینالمللی، آشنایی بیشتری با زبان انگلیسی و تحولات جهانی دارند.
خروج این گروه همزمان باعث کاهش تأثیر و نقش فارسیزبانان در شهرهای بزرگ افغانستان شده و کفه ترازوی معادلات قومی را به نفع پشتونها متمایل میکند و این امر قطعا همسو با خواستههای طالبان بوده و امکان سلطه آنان بر سرنوشت و آینده افغانستان را تسهیل میکند. تضعیف زبان فارسی و گویش دری در قبال زبان پشتون که همواره از خواستههای طالبان بوده است نیز به صورت سیستماتیک تأمین خواهد شد. از نقطه نظر دوم، و بر اساس تجربه نتایج اولین مهاجرت افغانها در زمان اشغال افغانستان از سوی قوای شوروی، بسیاری از شخصیتها و سرمایههای فرهنگی و علمی این کشور مهاجرت کردند و در نتیجه ضعف و نخوت فراوانی محیطهای علمی، فرهنگی و آموزشی افغانستان را فرا گرفت که افغانستان کماکان از آن رنج میبرد. از سطح آموزش عمومی و آموزش عالی بهشدت کاسته شد و دانشگاههای این کشور با رکود جدی روبهرو شدند.
سرمایه از این کشور رخت بست و سطح هنر و مهارتهای فنی و سواد عمومی و بضاعت فرهنگی و روشنفکری جامعه نیز بهشدت کاهش یافت. در همان زمان نیز شوروی و دولت دستنشانده با مهاجرت مردم نخبه و تحصیلکرده این کشور مخالفتی نداشتند. سلطه چهارساله طالبان نیز با موج دوم مهاجرت افراد تحصیلکرده و شهرنشینان این کشور، تیر خلاص را بر پیکر ضعیفشده اقتصاد، تجارت، فرهنگ و هنر افغانستان وارد کرد و طومار هنر، موسیقی، فیلم و تئاتر را از افغانستان برچید. هماکنون و با ظهور دوباره طالبان و با توجه به تفسیر آنان از شریعت و تجربه قبلی مردم افغانستان، بدیهی است که اصحاب فرهنگ و هنر این سرزمین را پیشاپیش ترک میکنند تا طالبان بار دیگر تمامی دستاوردهای 20 سال گذشته را یکباره از صفحه روزگار و صحنه اجتماعی این کشور حدف کند. خروج این نیروها، کار طالبان را بسیار سادهتر خواهد کرد و نیازی به مواجهه یا برخورد برای حذف تدریجی آنان نخواهد بود تا از این طریق مجبور به قبول فشارهای تبلیغاتی کشورهای خارجی و اپوزیسیونهای فرامرزی شوند. اما شاید مهمترین جنبه این تحولات، اثرات مهاجرت گسترده از جنبه سیاسی-اجتماعی باشد.
اگر بپذیریم که اهرمهای کنترل جهان بر طالبان به دو دسته خارجی (شامل بهرسمیتشناختن سیاسی طالبان و کمکهای مالی بینالمللی) و داخلی که مقاومت نیروهای داخلی (مقاومتهای قومی و معترضان به بیعدالتیهای اجتماعی و قومی) تقسیم میشود، نقش و سهم جریانات مردمی و تحصیلکرده روشنفکر در این بین از اهمیت فراوانی برخوردار است. هرچند از هماکنون و از سوی جوامع غربی و رسانههای بینالمللی و با اتکا به تعداد بیشماری از مهاجران افغانستان در کشورهای غربی، اهرمهای فوق مورد تأکید جدی قرار میگیرد، اما به نظر نمیرسد با سیل عظیم مهاجرت افراد تحصیلکرده و نیروهای جوان تحولطلب که شاکله مهاجران را تشکیل میدهند، در کوتاهمدت و میانمدت نقشی جدی در معادلات داخلی افغانستان بازی کنند. بااینحال، بدون شک نحوه عمل و محدودیتهای بیشتر طالبان میتواند در بلندمدت به قدرتگرفتن این اهرم داخلی برای تعدیل طالبان تأثیرگذار باشد.
خروج سراسیمه و مهاجرت گسترده این گروه که میتوانند در صورت حضور در خاک افغانستان، به نهاد مدنی و فعال در قبال سلطه طالبان تبدیل شوند، برگ برندهای دیگر برای طالبان خواهد بود. مجموعه تحولات و تأثیر بلندمدت آن، جمعیت افغانستان را (که در زبان دری به وطنداران معروفاند) به دو گروه عمده مهاجران (بیجاشدگان) و جاماندگان تقسیم خواهد کرد. سرنوشت جاماندگان این جابهجایی نیز بر اثر تأثیراتی که در بالا به آن اشاره شد، در هالهای از ابهام قرار خواهد گرفت. اما اگر در روند تشکیل حکومت، انفکاک و تجزیه درونی طالبان اتفاق نیفتد، حجم گسترده مهاجرت، بنیانهای درونی جامعه افغانستان را ضعیفتر کرده و دشواری بیشتری برای جاماندگان به بار خواهد آورد.
*کارشناس ارشد سابق سازمان ملل
در بازسازی افغانستان
در روند تحولات برقآسای اخیر افغانستان که توجهات هماکنون به طالبان و ازدحام در فرودگاه کابل معطوف شده، فرایند خزنده و بسیار مخربی در جریان مهاجرت سیلآسای نیروی انسانی این کشور در حال وقوع است که تأثیرات آن برای آینده افغانستان بسیار فاجعهآمیز است. بنا بر آمار رسمی اعلامشده و در کمتر از 10 روز از سلطه طالبان بر پایتخت این کشور، 50 هزار تنها از فرودگاه کابل به خارج از کشور منتقل شدهاند. بر اساس اطلاعات و شواهد، شاید همین تعداد مهاجر نیز از مرز این کشور به پاکستان پناه بردهاند و در صورت ادامه این فرایند، تعداد بسیار بیشتری از جامعه افغانستان برای همیشه جلای وطن میکنند. طالبان نیز رسما اعلام کرده حتی پس از پایان ضربالاجل تعیینشده (پایان ماه آگوست)، هیچ مانعی برای خروج مهاجران از کشور ایجاد نخواهد کرد. انجمنها و سازمانهای غیردولتی در کشورهای غربی نیز بهمنظور دلجویی از فجایع ایجادشده و کمکم در قالب کمکهای بشردوستانه، با تمام ابزار برای پذیرایی از این مهاجران بسیج میشوند و این خود این فرایند را بیش از پیش تسریع میکند. اما با توجه به ترکیب و ماهیت نیروهایی که این کشور را ترک میکنند، بدون شک ظرفیت اجتماعی و فرهنگی جامعه افغانستان دستخوش تغییرات اساسی خواهد شد که با عنایت به سلطه طالبان، نهتنها معادلات داخلی افغانستان، بلکه کشورهای همسایه و منطقه را متأثر خواهد کرد و ممکن است به یک فاجعه خزنده و تاریخی دیگر منجر شود. در تاریخ معاصر افغانستان، این سومین تجربه تلخ تلقی میشود. قبلا دو بار این حادثه اتفاق افتاده است؛ یک بار در زمان اشغال افغانستان از سوی قوای شوروی (زمستان سال ۱۹۷۹ میلادی) و بار دوم در زمان سلطه طالبان (در سال ۱۹۹۶ میلادی). اما تفاوت فاحشی بین ماهیت مهاجرتهای قبل و سیل کنونی مهاجرت به چشم میخورد که از طریق آشنایی با حجم مهاجرت کنونی، ماهیت و ترکیب نیروها میتوان تأثیرات اساسی آن را از هماکنون پیشبینی کرد. البته نمود خارجی این مهاجرتها، بهخصوص تأثیر آن در مهاجرت عظیم پناهندگان به کشور پاکستان و کشورمان ایران، برای ما آشنا بوده و بیش از 40 سال است که با آن مواجه هستیم؛ بااینحال، در این نوشتار سعی بر این است که تأثیر این تحولات را بر ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در داخل افغانستان بررسی کنیم. نگاهی کوتاه به تعداد مهاجران (قریب صد هزار نفر در 10 روز) و تعمقی در ترکیب آنها که عمدتا افراد جوان و میانسال، تحصیلکرده و غیرپشتون و فارسیزبان هستند، نگرانیهای زیادی را در زمینه تحول در بافت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کنونی افغانستان دامن میزند که کمتر مرکز توجه صاحبنظران امور افغانستان قرار گرفته است. در دو دهه گذشته و در فرایند مداخله نظامی و کمکهای بینالمللی، باوجود تمامی مشکلات و بیعدالتیهایی که در افغانستان رخ داده است، شاهد تحول در سیستم آموزشی این کشور و آموزش صدها هزار کودک افغانستانی و ظهور نسلی در افغانستان هستیم که توانسته در این مدت و با وجود همه محدودیتها، استعدادهای خود را در زمینههای مختلف به نمایش بگذارد. این تحولات محدود به آموزش رسمی و تحصیلات علمی نبوده و نخبگان هنری و ورزشی بسیاری در بین آنان ظهور چشمگیر ملی و حتی جهانی از خود نشان دادهاند. بورسهای تحصیلی متعددی که از سوی کشورهای جهان برای جوانان افغان در 20 سال گذشته فراهم شد، هزاران جوان افغانستانی را به دانشگاهها و مؤسسات آموزشی جهان کشانده که برخی از آنان به کشور خود بازگشتهاند. بسیاری از جوانان و بهخصوص دختران افغانستان در دوران حضور نیروهای خارجی در این کشور در مؤسسات بینالمللی و غیردولتی به کار و تحصیل پرداخته و بخش عظیمی از آنان قابلیتها و توان چشمگیری به دست آوردهاند که میتوانند در امور فنیِ، اداری و تعلیماتی این کشور نقش مهمی در سازندگی افغانستان ایفا کنند. به اعتقاد نویسنده که خود بیش از هشت سال در فرایند بازسازی افغانستان نقش مؤثری داشته، سرمایهگذاریهای سختافزاری و عمدتا ناشیانه و بینتیجهای که جهان در دو دهه گذشته در حوزه نظامی، امنیتی، عمران و توسعه فیزیکی افغانستان انجام داده است، در مقایسه با اهمیت و ارزش جوانان تحصیلکرده و بااستعداد افغان بسیار ناچیز به نظر میرسد. رقابت تنگاتنگ جوانان افغانستان بهخصوص دختران در دو دهه گذشته بهمنظور دسترسی به تحصیلات عالی، هرچند بیشتر به شهرهای بزرگ افغانستان محدود میشد، اما همین روزنه محدود باعث شد طبقه متوسط شهری در این کشور ظهور نسل جدیدی را در شکلگیری بسیاری از تحولات شاهد باشد. هرچند نظام قومی حاکم بر معادلات اجتماعی و فساد گسترده سیستم اداری و سیاسی این کشور بسیاری از این جوانان را سرخورده و ناامید کرده بود، اما کماکان بهعنوان یک نیروی فعال و مؤثر در بستر فرهنگی و اجتماعی این کشور رشد و ظهور یافتند.
دهها کانال تلویزیونی و انتشار مطبوعات و کتب نیز با تنوع گسترده، بر تحرک و رقابت بیشتر این نسل جدید برای جستوجوی زندگی بهتر تأثیر بسزایی داشتند. در کنار محدودیتهای سیاسی و اجتماعی، برخی بلندپروازیهای رؤیایی و توقعات دستنیافتنی نیز تبلیغ میشد که به دلیل عدم امکان دستیابی به آنها، عملا باعث تناقضات و در نهایت سرخوردگیهای زیادی در میان آنان شد. بااینحال، تحولات سریع و ناباورانه اخیر و سلطه طالبان که نتیجه نقشه از قبل طراحیشده بین آمریکا و طالبان بود، آخرین تیری بود که تمام امیدهای آنان را نابود کرد. این رویدادها نسل جوان را با تعارض و شوک باورنکردنی دیگری روبهرو کرد و بسیاری از رؤیاها و آرزوهایشان را یکشبه به کابوس بدل کرده و به تاریخ سپرد. بدیهی است که در این شرایط روحی و روانی، در اقلیم امارت اسلامی افغانستان و سلطه طالبان، فرار از وطنی که فروخته شده و پناهبردن به هر نقطهای دیگر در عالم، برای آنها نه یک پیروزی بلکه تنها راه حیات تلقی میشود. بدیهی است که در هجوم به آخرین و تنها گذرگاه حیات خود که فرودگاه کابل تلقی میشود، سر از پا نشناخته و جان خود را در زمین و آسمان از دست میدهند؛ صحنهای که
تاکنون جهان به خود ندیده بود. در تحلیل اثرات این جابهجایی و فرار گسترده طبقه خاصی از جمعیت بر آینده افغانستان و رابطه مردمی که میمانند با طالبان، چندین نکته شایان تأمل وجود دارد. برخی فرایند این موج عظیم را فرار مغزها تلقی میکنند، اما فراورده و نتیجه این موج مهاجرت را میتوان از سه بُعد مورد بررسی قرار داد: ۱- تغییر در بافت و ساخت قومی، مذهبی و زبانی جامعه افغانستان، ۲- تغییر منفی و ضعف در بضاعت روشنفکری و پتانسیل فرهنگی و ۳- رکود در توان نهادهای اجتماعی-سیاسی و پتانسیل واکنش جامعه نسبت به سیستم حکمرانی آینده در افغانستان.
از نقطه نظر اول باید گفت برخی از کارشناسان امور افغانستان موج جدید مهاجرت را بزرگترین جریان خاموش فرار جوانان و میانسالانی میدانند که عمدتا غیرپشتون بوده، فارسیزبان هستند و نسبت به متوسط جامعه افغانستان تعصبات قومی-مذهبی و فرقهای کمتری دارند؛ افرادی که از مهارتهای ارتباطی برخوردار بوده و به دلیل همکاری با سازمانهای بینالمللی، آشنایی بیشتری با زبان انگلیسی و تحولات جهانی دارند.
خروج این گروه همزمان باعث کاهش تأثیر و نقش فارسیزبانان در شهرهای بزرگ افغانستان شده و کفه ترازوی معادلات قومی را به نفع پشتونها متمایل میکند و این امر قطعا همسو با خواستههای طالبان بوده و امکان سلطه آنان بر سرنوشت و آینده افغانستان را تسهیل میکند. تضعیف زبان فارسی و گویش دری در قبال زبان پشتون که همواره از خواستههای طالبان بوده است نیز به صورت سیستماتیک تأمین خواهد شد. از نقطه نظر دوم، و بر اساس تجربه نتایج اولین مهاجرت افغانها در زمان اشغال افغانستان از سوی قوای شوروی، بسیاری از شخصیتها و سرمایههای فرهنگی و علمی این کشور مهاجرت کردند و در نتیجه ضعف و نخوت فراوانی محیطهای علمی، فرهنگی و آموزشی افغانستان را فرا گرفت که افغانستان کماکان از آن رنج میبرد. از سطح آموزش عمومی و آموزش عالی بهشدت کاسته شد و دانشگاههای این کشور با رکود جدی روبهرو شدند.
سرمایه از این کشور رخت بست و سطح هنر و مهارتهای فنی و سواد عمومی و بضاعت فرهنگی و روشنفکری جامعه نیز بهشدت کاهش یافت. در همان زمان نیز شوروی و دولت دستنشانده با مهاجرت مردم نخبه و تحصیلکرده این کشور مخالفتی نداشتند. سلطه چهارساله طالبان نیز با موج دوم مهاجرت افراد تحصیلکرده و شهرنشینان این کشور، تیر خلاص را بر پیکر ضعیفشده اقتصاد، تجارت، فرهنگ و هنر افغانستان وارد کرد و طومار هنر، موسیقی، فیلم و تئاتر را از افغانستان برچید. هماکنون و با ظهور دوباره طالبان و با توجه به تفسیر آنان از شریعت و تجربه قبلی مردم افغانستان، بدیهی است که اصحاب فرهنگ و هنر این سرزمین را پیشاپیش ترک میکنند تا طالبان بار دیگر تمامی دستاوردهای 20 سال گذشته را یکباره از صفحه روزگار و صحنه اجتماعی این کشور حدف کند. خروج این نیروها، کار طالبان را بسیار سادهتر خواهد کرد و نیازی به مواجهه یا برخورد برای حذف تدریجی آنان نخواهد بود تا از این طریق مجبور به قبول فشارهای تبلیغاتی کشورهای خارجی و اپوزیسیونهای فرامرزی شوند. اما شاید مهمترین جنبه این تحولات، اثرات مهاجرت گسترده از جنبه سیاسی-اجتماعی باشد.
اگر بپذیریم که اهرمهای کنترل جهان بر طالبان به دو دسته خارجی (شامل بهرسمیتشناختن سیاسی طالبان و کمکهای مالی بینالمللی) و داخلی که مقاومت نیروهای داخلی (مقاومتهای قومی و معترضان به بیعدالتیهای اجتماعی و قومی) تقسیم میشود، نقش و سهم جریانات مردمی و تحصیلکرده روشنفکر در این بین از اهمیت فراوانی برخوردار است. هرچند از هماکنون و از سوی جوامع غربی و رسانههای بینالمللی و با اتکا به تعداد بیشماری از مهاجران افغانستان در کشورهای غربی، اهرمهای فوق مورد تأکید جدی قرار میگیرد، اما به نظر نمیرسد با سیل عظیم مهاجرت افراد تحصیلکرده و نیروهای جوان تحولطلب که شاکله مهاجران را تشکیل میدهند، در کوتاهمدت و میانمدت نقشی جدی در معادلات داخلی افغانستان بازی کنند. بااینحال، بدون شک نحوه عمل و محدودیتهای بیشتر طالبان میتواند در بلندمدت به قدرتگرفتن این اهرم داخلی برای تعدیل طالبان تأثیرگذار باشد.
خروج سراسیمه و مهاجرت گسترده این گروه که میتوانند در صورت حضور در خاک افغانستان، به نهاد مدنی و فعال در قبال سلطه طالبان تبدیل شوند، برگ برندهای دیگر برای طالبان خواهد بود. مجموعه تحولات و تأثیر بلندمدت آن، جمعیت افغانستان را (که در زبان دری به وطنداران معروفاند) به دو گروه عمده مهاجران (بیجاشدگان) و جاماندگان تقسیم خواهد کرد. سرنوشت جاماندگان این جابهجایی نیز بر اثر تأثیراتی که در بالا به آن اشاره شد، در هالهای از ابهام قرار خواهد گرفت. اما اگر در روند تشکیل حکومت، انفکاک و تجزیه درونی طالبان اتفاق نیفتد، حجم گسترده مهاجرت، بنیانهای درونی جامعه افغانستان را ضعیفتر کرده و دشواری بیشتری برای جاماندگان به بار خواهد آورد.
*کارشناس ارشد سابق سازمان ملل
در بازسازی افغانستان