|

در نخستین نشست «جایگاه عدالت در سیاست‌گذاری اجتماعی» مطرح شد

هدف در نظام آموزشی توسط گروه‌های ذی‌نفع دیکته می‌شود

نخستین نشست از مجموعه نشست‌های «جایگاه عدالت در سیاست‌گذاری اجتماعی» با دو عنوان «پیوست عدالت و فقر آموزشی» و «آیا تمرکزگرایی آموزشی عادلانه است؟» با حضور دکتر احمد میدری و دکتر سیدمهدی یوسفی، اول آذر ۱۴۰۰ در مؤسسه رحمان برگزار شد. نشست توسط دکتر یوسفی با عنوان «آیا تمرکزگرایی آموزشی عادلانه است؟» آغاز شد. او بحث خود را با مطرح‌کردن پدیده‌‌ای در نظام آموزشی ایران شروع کردند که منجر به ایجاد مسائل لاینحل شده است. این مسئله چیزی جز تمرکزگرایی نیست که با عدالت در تضاد و تناقض قرار دارد. همین مسئله منجر به ایجاد نظام آموزشی غیرعقلانی در ایران شده است که نه‌تنها عقلانیت ابجکتیو بلکه عقلانیت سوبژکتیو نیز دارا نیست. به گفته ایشان عقلانیت در تعریف ساده آن عبارت است از استفاده از ابزارهای مناسب برای رسیدن به هدف. به گفته یوسفی از ساخت آموزشی تا اسناد برای توسعه و تحول آموزش، یک دلیل روشن برای نبود هدف‌گذاری در نظام آموزشی است که مسئله بنیادین را ایجاد کرده است. سپس برای توضیح دقیق علت شکل‌گیری این مسئله، نگاه تاریخی اتخاذ کرده و اهداف آموزشی را از دوران ناصرالدین شاه تاکنون مورد بحث قرار داد. بنا به گفته دکتر یوسفی، شروع نظام‌‌های آموزشی نوین در ایران با دارالفنون، با هدف نیروی کار و متخصص بوده است. به عبارتی دیگر پرورش نیروی معین برای کارهای معین که عقلانیت ابجکتیو و سوبژکتیو داشته است که با به‌کارگیری این نیروهای آموزش‌دیده در مناسبات نظامی و سیاسی می‌‌توان آن را دید. در دوران رضاشاه این مسئله برد بیشتری پیدا کرد که جهل مسئله اساسی است نه نیروی متخصص که جرقه آن از انقلاب مشروطه و مشکلات حاصل از آن چون دامن‌زدن به بحران و بی‌‌نظمی آغاز شد. در بحث آموزش این دغدغه و مسئله ایجاد شد که هدف آموزش باید تربیت و آموزش عمومی باشد. هدف سومی هم از اواسط رضاشاه تا اواخر آن پیدا شد که می‌توان از آن با عنوان تولید دانش نام برد. تولید دانش در رشته‌هایی مطرح شد که ایرانیان خود را متولی آن رشته‌ها در جهان می‌‌دانستند؛ به همین دلیل اولین مقطع دکتری برای ادبیات فارسی ایجاد شد و به تدریج در سایر رشته‌‌ها نیز رشد کرد. به نظر می‌‌رسد این سه هدف همچنان در بحث‌‌های نظام آموزش در ایران وجود دارد، در حالی که امروزه با مراجعه به سند تحول بنیادین آموزش و پرورش متن به روشنی از نظر هدف‌گذاری پادرهوا بوده و هدف‌گذاری‌های بسیار متکثر انجام می‌‌دهد. همچنین به ظاهر به نظر می‌رسد هدف اساسی این سند آموزش عمومی است اما با دقیق‌ترشدن می‌‌توان فهمید که هدف، نه آموزش عمومی بلکه توسعه فرهنگی است که در ایران تاریخ معین خود را دارد و آغاز آن به دهه ۱۳۴۰ باز‌می‌گردد که برای توسعه فرهنگ خاص به وجود آمد و همچنان نظام آموزش دنباله‌‌رو این هدف است.
چرا نتوانستیم درمورد هدف در نظام آموزشی صحبت کنیم؟
یوسفی پس از بحث تاریخی در ارتباط با اهداف نظام آموزشی در ایران، بحث خود را با سؤال دیگری ادامه می‌‌دهد «چه شد که نتوانستیم درمورد هدف در نظام آموزشی صحبت کنیم؟». به عقیده او، شکل خاص تمرکزگرایی وزنی پیدا کرده است که امکان فکرکردن به هدف را در ساختار آموزشی ایران نمی‌‌دهد. نقطه آغازین تمرکزگرایی در نظام آموزشی ایران از دوران مظفرالدین شاه شکل گرفت. مدارس ابتدایی ایران خارج از نظارت دولت و از طرف نهادهای مردمی ایجاد و گسترش یافتند. تا اینکه در این دوران توسط دولت قبضه شد و زیر نظر دارالفنون درآمد. با این وجود مدارس ملی در ایران رشد بالایی داشتند و دولت توانایی کنترل آنان را نداشت، بنابراین برای تسری کنترل خود، برنامه آموزشی یکدست را به آنان تحمیل کرد تا بتواند استانداردهای آموزشی را در کشور مشخص کند. این یکدست‌سازی تنها از طریق معرفی سرفصل انجام شد و انتخاب متن درسی بر عهده مدارس بود. در دهه ۴۰، با گسترش افکار جدیدی چون «همه افراد حق دارند شغل مناسبی پیدا کرده و استعدادهایشان را شکوفا کنند بنابراین دولت باید از تمامی ایرانیان حمایت کند تا وارد مدرسه شوند» یکدست‌‌سازی کتب تا دبیرستان هم گسترش یافت، هرچند مورد بحث بسیاری قرار گرفت. برخی از مخالفان این طرح از قبل در حوزه آموزشی و سیاست‌گذاری بودند و عنوان کردند متوسطه اصلا جزء آموزش عمومی نیست، بنابراین جزء هدف به حساب نمی‌‌آید. عده‌‌ای دیگر هم روشنفکران بودند که آن را برآمدن استبداد در ایران می‌‌دانستند. هم‌زمان با این تغییر، دو تغییر دیگر در نظام آموزشی رخ داد؛ نخستین تغییر آغاز آزمون سراسری به نام کنکور بود و دیگری تمایز وزارت آموزش و پرورش و آموزش عالی بود که به دلیل وجود کنکور امکان گفت‌وگو با یکدیگر را نداشتند و دو نظام متفاوت شکل گرفت. از این لحظه به بعد عقلانیت به لحاظ ساختاری ناممکن شد. در دهه ۴۰ نقدهایی بر کنکور وارد می‌‌شود که تا امروز نیز همچنان این نقدها پابرجاست:
اول اینکه تست چیزی را نمی‌‌سنجد. همچنین آدم‌ها در رشته‌هایی درس می‌‌خوانند که برای آن برنامه‌‌ریزی نکرده‌‌اند. از طرفی دیگر تا پیش از این تعداد زیادی محصل متوسطه تولید شده حال این شرایط به دانشگاه‌‌ها نیز بسط می‌‌یابد. از سوی دیگر، کنکور دانش‌‌آموزان را با علم بیگانه می‌کند و مدرک‌گرایی را رواج می‌دهد.
یکدست‌سازی آموزش بدون توجه به محل زندگی
تفاوت دیگری که نظام آموزشی تمرکزگرا با نوع قبل خود ایجاد کرد، یکدست‌سازی آموزش بدون توجه به محل زندگی بود. تا پیش از این، نوع آموزش برای شمال کشور با مناطق کویری متفاوت بود اما تمرکزگرایی بی‌تفاوت به تنوعات به بهانه عدالت، وارد نظام یکدست شد که نتیجه آن امروزه شرایطی است که افرادی که پولدارتر و سرمایه اجتماعی بالاتری دارند، در کنکور به مراتب موفق‌‌تر هستند. این کنکور که با شعار عدالت ایجاد شد، امروزه به واسطه شعار برابری در فرصت‌ها عملا نابرابری تولید می‌کند. این ساخت کلی می‌خواهد برابری را از طریق دخالت نهادی ایجاد کند، یعنی از طریق دخالت حداکثری در محتوا و ساختن فرم‌هایی که به این واسطه که اساسا ربطی به زندگی و محله‌‌ها ندارند، اما این امکان را پیدا می‌‌کنند، ملی و سراسری شود که به ظاهر عدالت فرمالی را ایجاد می‌کند، اما در واقع بهره‌برداری از این فرم‌‌ها در عین ایجاد نابرابری، چشم ما را نیز بدان می‌‌بندد.
تمرکزگرایی با مداخله دولت متفاوت است
پس از اتمام پاسخ‌های میدری، یوسفی بار دیگر به نقدهای او پاسخ داده و چنین مسئله مورد نظر را صورت‌بندی کرد. تمرکزگرایی با مداخله دولت متفاوت است. دولت بایستی در بهداشت و تأسیسات زیربنایی و آموزش مداخله کند، این مداخله نباید تمرکزگرایانه باشد. کنکور امروز مسئله است، زیرا دانش‌‌آموزان به جای آموزش بیشترین دانش عمومی در سه سال دبیرستان، در گاج و قلمچی به تست‌زنی مشغول می‌‌شوند و وقتی وارد دانشگاه می‌شوند هیچ کتابی نخوانده‌اند. با وجود نبود نظارت در مدرسه، اما از لحظه ورود به مدرسه تنها مسئله، کنکور است. می‌‌توان آزادی عمل داشت اما زمانی معلم، مدرسه و دانش‌آموز موفق است که در مسیر کنکور گام بردارد.
ضعف دولت در ایجاد استاندارد
این بحث با پاسخ‌گویی دکتر میدری ادامه پیدا کرد. به گفته ایشان آزادی و نظم باید با هم باشند. در مشروطه دنبال از‌بین‌بردن تنوع بودند و سعی در ایجاد یکدستی کامل داشتند. اما امروزه مسئله ما، مسئله تنوع نیست بلکه مسئله دولت ضعیفی است که توانایی ایجاد استاندارد و تحقق اهدافش را ندارد که راه‌حل آن نه تمرکز و نه تنوع است. وقتی از مداخله دولت و نظم سخن می‌‌گوییم تنها از حفظ امنیت صحبت نمی‌‌کنیم بلکه در همه حوزه‌‌ها دولت باید نقش تنظیم‌گری داشته باشد. نباید بخشی از واقعیت را پررنگ کرده و به آن توجه کرد و بخش دیگر آن را که دولت ضعیف در ایجاد استاندارد و تنظیم‌گری است، نادیده گرفت.
میدری پاسخ خود را چنین ارائه می‌دهد که در شرایط کنونی ایران اگر این نظام متمرکز ضعیف از بین برود، یک فاجعه رخ می‌دهد. مگر اینکه دولت آزمون‌‌های سراسری ایجاد کند که بتوان شکاف آموزشی را از این طریق اندازه گرفت. آیا در پایان هر سال تحصیلی دانش‌آموزان مباحث مرتبط با مقطع تحصیلی‌‌شان را آموزش دیده‌‌اند. اجازه تنوع تنها با ایجاد استاندارد دولت امکان‌پذیر است. در حوزه سیاست‌گذاری با قاعده کلی روبه‌رو نیستیم باید راه‌حل‌های جزئی و قابل آزمون ارائه داد. یوسفی مسئله محوری سخنان خود را سؤال اساسی بحث قرار داد و از دکتر میدری پرسید نظر شما درمورد هدف‌نداشتن نظام آموزشی چیست؟ در شرایطی که حتی امکان و توان فکرکردن به هدف وجود ندارد چگونه می‌‌توان از راهکار سخن گفت؟ میدری پاسخ داد هدف را امروزه در نظام آموزشی کشور گروه‌های ذی‌نفع دیکته می‌‌کنند، این در حالی است که بخشی از جامعه از این هدف‌گذاری آسیب می‌‌بینند. راه‌حلی که در این شرایط می‌‌توان داد به توجه به شبکه‌‌ای از کسانی برمی‌گردد که روی مسائل آموزش و پرورش کار می‌کنند و اسیر نظام اداری نیستند. این گروه‌‌ها باید لیست مسائل اساسی خود را ارائه دهند و مشخص شود چگونه می‌‌توان از نظام سلسله‌مراتبی تصمیم‌‌گیری به نظام سیستم اداره‌‌ای شبکه‌‌ای تبدیل شد. تغییر یکباره نظام آموزشی قدیم به جدید در دوران احمدی‌‌نژاد که بدون هدف خاصی انجام شد به دلیل بی‌‌قدرتی جامعه ایران است که نتوانست ائتلاف‌هایی را ایجاد کند و به نقد و بررسی موضوع مربوطه بپردازد. این بی‌قدرتی باعث شده هر هدفی را تعیین می‌کنیم جامعه امکان پیشبرد آن را ندارد. یوسفی در این مورد با میدری هم‌نظر بود و عنوان کرد مسئله اصلی ما بی‌قدرتی و عدم دموکراتیک‌بودن جامعه ایران است که دوباره سؤال تمرکزگرایی را برای من مطرح می‌‌کند. زیرا با توجه به گذشته، متوجه می‌شویم که تا پیش از دهه ۴۰، دانشگاه‌ها مستقل از دخالت دولت بودند و علت اصلی آن شورای دانشکده‌ها بود که شورای دانشگاه را می‌‌ساخت و اجازه جذب یا اخراج هیئت علمی تنها به دلیل ارتباط با نظامی سیاسی را نمی‌‌داد و دانشگاه استقلال داشت، اما با ادامه تمرکزگرایی این استقلال از بین رفت. بی‌قدرتی از ابتدا نبود بلکه به‌تدریج و به واسطه تمرکزگرایی شکل گرفت. در آخر میدری به‌عنوان حسن ختام بحث عنوان کرد پس از مشروطه و در دوران رضاشاه، سیاست‌مداران متوجه شدند که بازار و روحانیت توان ساقط‌کردن حکومت را دارد، پس تمرکز را ایجاد کردند. پس از انقلاب نیز، جمهوری اسلامی از قدرت دانشگاه آگاه بود و ابزارهای کنترلی با تصمیم‌گیری جمعی حکومتی انجام می‌‌شود در حالی که خیلی نقاط دیگر براساس تصمیم‌گیری فردی انجام می‌‌شود. با یافتن این نقاط و سعی در ایجاد تغییرات کوچک در آن می‌‌توان جامعه را به سمت دموکراتیک‌شدن پیش برد که هم با منافع جامعه و هم با منافع حکومت سازگار است. اگر بتوان این نقاط را پیدا کرد، وارد دنیای عملی سیاست می‌‌شویم در غیر این صورت رویکرد خصمانه می‌‌توان اتخاذ کرد و صرفا به نقد سیستم پرداخت. از طرفی، دولت هم به آن صورت که می‌خواهد تصمیم می‌‌گیرد و این فرایند به نابودی هر دو جهت منجر می‌‌شود.

نخستین نشست از مجموعه نشست‌های «جایگاه عدالت در سیاست‌گذاری اجتماعی» با دو عنوان «پیوست عدالت و فقر آموزشی» و «آیا تمرکزگرایی آموزشی عادلانه است؟» با حضور دکتر احمد میدری و دکتر سیدمهدی یوسفی، اول آذر ۱۴۰۰ در مؤسسه رحمان برگزار شد. نشست توسط دکتر یوسفی با عنوان «آیا تمرکزگرایی آموزشی عادلانه است؟» آغاز شد. او بحث خود را با مطرح‌کردن پدیده‌‌ای در نظام آموزشی ایران شروع کردند که منجر به ایجاد مسائل لاینحل شده است. این مسئله چیزی جز تمرکزگرایی نیست که با عدالت در تضاد و تناقض قرار دارد. همین مسئله منجر به ایجاد نظام آموزشی غیرعقلانی در ایران شده است که نه‌تنها عقلانیت ابجکتیو بلکه عقلانیت سوبژکتیو نیز دارا نیست. به گفته ایشان عقلانیت در تعریف ساده آن عبارت است از استفاده از ابزارهای مناسب برای رسیدن به هدف. به گفته یوسفی از ساخت آموزشی تا اسناد برای توسعه و تحول آموزش، یک دلیل روشن برای نبود هدف‌گذاری در نظام آموزشی است که مسئله بنیادین را ایجاد کرده است. سپس برای توضیح دقیق علت شکل‌گیری این مسئله، نگاه تاریخی اتخاذ کرده و اهداف آموزشی را از دوران ناصرالدین شاه تاکنون مورد بحث قرار داد. بنا به گفته دکتر یوسفی، شروع نظام‌‌های آموزشی نوین در ایران با دارالفنون، با هدف نیروی کار و متخصص بوده است. به عبارتی دیگر پرورش نیروی معین برای کارهای معین که عقلانیت ابجکتیو و سوبژکتیو داشته است که با به‌کارگیری این نیروهای آموزش‌دیده در مناسبات نظامی و سیاسی می‌‌توان آن را دید. در دوران رضاشاه این مسئله برد بیشتری پیدا کرد که جهل مسئله اساسی است نه نیروی متخصص که جرقه آن از انقلاب مشروطه و مشکلات حاصل از آن چون دامن‌زدن به بحران و بی‌‌نظمی آغاز شد. در بحث آموزش این دغدغه و مسئله ایجاد شد که هدف آموزش باید تربیت و آموزش عمومی باشد. هدف سومی هم از اواسط رضاشاه تا اواخر آن پیدا شد که می‌توان از آن با عنوان تولید دانش نام برد. تولید دانش در رشته‌هایی مطرح شد که ایرانیان خود را متولی آن رشته‌ها در جهان می‌‌دانستند؛ به همین دلیل اولین مقطع دکتری برای ادبیات فارسی ایجاد شد و به تدریج در سایر رشته‌‌ها نیز رشد کرد. به نظر می‌‌رسد این سه هدف همچنان در بحث‌‌های نظام آموزش در ایران وجود دارد، در حالی که امروزه با مراجعه به سند تحول بنیادین آموزش و پرورش متن به روشنی از نظر هدف‌گذاری پادرهوا بوده و هدف‌گذاری‌های بسیار متکثر انجام می‌‌دهد. همچنین به ظاهر به نظر می‌رسد هدف اساسی این سند آموزش عمومی است اما با دقیق‌ترشدن می‌‌توان فهمید که هدف، نه آموزش عمومی بلکه توسعه فرهنگی است که در ایران تاریخ معین خود را دارد و آغاز آن به دهه ۱۳۴۰ باز‌می‌گردد که برای توسعه فرهنگ خاص به وجود آمد و همچنان نظام آموزش دنباله‌‌رو این هدف است.
چرا نتوانستیم درمورد هدف در نظام آموزشی صحبت کنیم؟
یوسفی پس از بحث تاریخی در ارتباط با اهداف نظام آموزشی در ایران، بحث خود را با سؤال دیگری ادامه می‌‌دهد «چه شد که نتوانستیم درمورد هدف در نظام آموزشی صحبت کنیم؟». به عقیده او، شکل خاص تمرکزگرایی وزنی پیدا کرده است که امکان فکرکردن به هدف را در ساختار آموزشی ایران نمی‌‌دهد. نقطه آغازین تمرکزگرایی در نظام آموزشی ایران از دوران مظفرالدین شاه شکل گرفت. مدارس ابتدایی ایران خارج از نظارت دولت و از طرف نهادهای مردمی ایجاد و گسترش یافتند. تا اینکه در این دوران توسط دولت قبضه شد و زیر نظر دارالفنون درآمد. با این وجود مدارس ملی در ایران رشد بالایی داشتند و دولت توانایی کنترل آنان را نداشت، بنابراین برای تسری کنترل خود، برنامه آموزشی یکدست را به آنان تحمیل کرد تا بتواند استانداردهای آموزشی را در کشور مشخص کند. این یکدست‌سازی تنها از طریق معرفی سرفصل انجام شد و انتخاب متن درسی بر عهده مدارس بود. در دهه ۴۰، با گسترش افکار جدیدی چون «همه افراد حق دارند شغل مناسبی پیدا کرده و استعدادهایشان را شکوفا کنند بنابراین دولت باید از تمامی ایرانیان حمایت کند تا وارد مدرسه شوند» یکدست‌‌سازی کتب تا دبیرستان هم گسترش یافت، هرچند مورد بحث بسیاری قرار گرفت. برخی از مخالفان این طرح از قبل در حوزه آموزشی و سیاست‌گذاری بودند و عنوان کردند متوسطه اصلا جزء آموزش عمومی نیست، بنابراین جزء هدف به حساب نمی‌‌آید. عده‌‌ای دیگر هم روشنفکران بودند که آن را برآمدن استبداد در ایران می‌‌دانستند. هم‌زمان با این تغییر، دو تغییر دیگر در نظام آموزشی رخ داد؛ نخستین تغییر آغاز آزمون سراسری به نام کنکور بود و دیگری تمایز وزارت آموزش و پرورش و آموزش عالی بود که به دلیل وجود کنکور امکان گفت‌وگو با یکدیگر را نداشتند و دو نظام متفاوت شکل گرفت. از این لحظه به بعد عقلانیت به لحاظ ساختاری ناممکن شد. در دهه ۴۰ نقدهایی بر کنکور وارد می‌‌شود که تا امروز نیز همچنان این نقدها پابرجاست:
اول اینکه تست چیزی را نمی‌‌سنجد. همچنین آدم‌ها در رشته‌هایی درس می‌‌خوانند که برای آن برنامه‌‌ریزی نکرده‌‌اند. از طرفی دیگر تا پیش از این تعداد زیادی محصل متوسطه تولید شده حال این شرایط به دانشگاه‌‌ها نیز بسط می‌‌یابد. از سوی دیگر، کنکور دانش‌‌آموزان را با علم بیگانه می‌کند و مدرک‌گرایی را رواج می‌دهد.
یکدست‌سازی آموزش بدون توجه به محل زندگی
تفاوت دیگری که نظام آموزشی تمرکزگرا با نوع قبل خود ایجاد کرد، یکدست‌سازی آموزش بدون توجه به محل زندگی بود. تا پیش از این، نوع آموزش برای شمال کشور با مناطق کویری متفاوت بود اما تمرکزگرایی بی‌تفاوت به تنوعات به بهانه عدالت، وارد نظام یکدست شد که نتیجه آن امروزه شرایطی است که افرادی که پولدارتر و سرمایه اجتماعی بالاتری دارند، در کنکور به مراتب موفق‌‌تر هستند. این کنکور که با شعار عدالت ایجاد شد، امروزه به واسطه شعار برابری در فرصت‌ها عملا نابرابری تولید می‌کند. این ساخت کلی می‌خواهد برابری را از طریق دخالت نهادی ایجاد کند، یعنی از طریق دخالت حداکثری در محتوا و ساختن فرم‌هایی که به این واسطه که اساسا ربطی به زندگی و محله‌‌ها ندارند، اما این امکان را پیدا می‌‌کنند، ملی و سراسری شود که به ظاهر عدالت فرمالی را ایجاد می‌کند، اما در واقع بهره‌برداری از این فرم‌‌ها در عین ایجاد نابرابری، چشم ما را نیز بدان می‌‌بندد.
تمرکزگرایی با مداخله دولت متفاوت است
پس از اتمام پاسخ‌های میدری، یوسفی بار دیگر به نقدهای او پاسخ داده و چنین مسئله مورد نظر را صورت‌بندی کرد. تمرکزگرایی با مداخله دولت متفاوت است. دولت بایستی در بهداشت و تأسیسات زیربنایی و آموزش مداخله کند، این مداخله نباید تمرکزگرایانه باشد. کنکور امروز مسئله است، زیرا دانش‌‌آموزان به جای آموزش بیشترین دانش عمومی در سه سال دبیرستان، در گاج و قلمچی به تست‌زنی مشغول می‌‌شوند و وقتی وارد دانشگاه می‌شوند هیچ کتابی نخوانده‌اند. با وجود نبود نظارت در مدرسه، اما از لحظه ورود به مدرسه تنها مسئله، کنکور است. می‌‌توان آزادی عمل داشت اما زمانی معلم، مدرسه و دانش‌آموز موفق است که در مسیر کنکور گام بردارد.
ضعف دولت در ایجاد استاندارد
این بحث با پاسخ‌گویی دکتر میدری ادامه پیدا کرد. به گفته ایشان آزادی و نظم باید با هم باشند. در مشروطه دنبال از‌بین‌بردن تنوع بودند و سعی در ایجاد یکدستی کامل داشتند. اما امروزه مسئله ما، مسئله تنوع نیست بلکه مسئله دولت ضعیفی است که توانایی ایجاد استاندارد و تحقق اهدافش را ندارد که راه‌حل آن نه تمرکز و نه تنوع است. وقتی از مداخله دولت و نظم سخن می‌‌گوییم تنها از حفظ امنیت صحبت نمی‌‌کنیم بلکه در همه حوزه‌‌ها دولت باید نقش تنظیم‌گری داشته باشد. نباید بخشی از واقعیت را پررنگ کرده و به آن توجه کرد و بخش دیگر آن را که دولت ضعیف در ایجاد استاندارد و تنظیم‌گری است، نادیده گرفت.
میدری پاسخ خود را چنین ارائه می‌دهد که در شرایط کنونی ایران اگر این نظام متمرکز ضعیف از بین برود، یک فاجعه رخ می‌دهد. مگر اینکه دولت آزمون‌‌های سراسری ایجاد کند که بتوان شکاف آموزشی را از این طریق اندازه گرفت. آیا در پایان هر سال تحصیلی دانش‌آموزان مباحث مرتبط با مقطع تحصیلی‌‌شان را آموزش دیده‌‌اند. اجازه تنوع تنها با ایجاد استاندارد دولت امکان‌پذیر است. در حوزه سیاست‌گذاری با قاعده کلی روبه‌رو نیستیم باید راه‌حل‌های جزئی و قابل آزمون ارائه داد. یوسفی مسئله محوری سخنان خود را سؤال اساسی بحث قرار داد و از دکتر میدری پرسید نظر شما درمورد هدف‌نداشتن نظام آموزشی چیست؟ در شرایطی که حتی امکان و توان فکرکردن به هدف وجود ندارد چگونه می‌‌توان از راهکار سخن گفت؟ میدری پاسخ داد هدف را امروزه در نظام آموزشی کشور گروه‌های ذی‌نفع دیکته می‌‌کنند، این در حالی است که بخشی از جامعه از این هدف‌گذاری آسیب می‌‌بینند. راه‌حلی که در این شرایط می‌‌توان داد به توجه به شبکه‌‌ای از کسانی برمی‌گردد که روی مسائل آموزش و پرورش کار می‌کنند و اسیر نظام اداری نیستند. این گروه‌‌ها باید لیست مسائل اساسی خود را ارائه دهند و مشخص شود چگونه می‌‌توان از نظام سلسله‌مراتبی تصمیم‌‌گیری به نظام سیستم اداره‌‌ای شبکه‌‌ای تبدیل شد. تغییر یکباره نظام آموزشی قدیم به جدید در دوران احمدی‌‌نژاد که بدون هدف خاصی انجام شد به دلیل بی‌‌قدرتی جامعه ایران است که نتوانست ائتلاف‌هایی را ایجاد کند و به نقد و بررسی موضوع مربوطه بپردازد. این بی‌قدرتی باعث شده هر هدفی را تعیین می‌کنیم جامعه امکان پیشبرد آن را ندارد. یوسفی در این مورد با میدری هم‌نظر بود و عنوان کرد مسئله اصلی ما بی‌قدرتی و عدم دموکراتیک‌بودن جامعه ایران است که دوباره سؤال تمرکزگرایی را برای من مطرح می‌‌کند. زیرا با توجه به گذشته، متوجه می‌شویم که تا پیش از دهه ۴۰، دانشگاه‌ها مستقل از دخالت دولت بودند و علت اصلی آن شورای دانشکده‌ها بود که شورای دانشگاه را می‌‌ساخت و اجازه جذب یا اخراج هیئت علمی تنها به دلیل ارتباط با نظامی سیاسی را نمی‌‌داد و دانشگاه استقلال داشت، اما با ادامه تمرکزگرایی این استقلال از بین رفت. بی‌قدرتی از ابتدا نبود بلکه به‌تدریج و به واسطه تمرکزگرایی شکل گرفت. در آخر میدری به‌عنوان حسن ختام بحث عنوان کرد پس از مشروطه و در دوران رضاشاه، سیاست‌مداران متوجه شدند که بازار و روحانیت توان ساقط‌کردن حکومت را دارد، پس تمرکز را ایجاد کردند. پس از انقلاب نیز، جمهوری اسلامی از قدرت دانشگاه آگاه بود و ابزارهای کنترلی با تصمیم‌گیری جمعی حکومتی انجام می‌‌شود در حالی که خیلی نقاط دیگر براساس تصمیم‌گیری فردی انجام می‌‌شود. با یافتن این نقاط و سعی در ایجاد تغییرات کوچک در آن می‌‌توان جامعه را به سمت دموکراتیک‌شدن پیش برد که هم با منافع جامعه و هم با منافع حکومت سازگار است. اگر بتوان این نقاط را پیدا کرد، وارد دنیای عملی سیاست می‌‌شویم در غیر این صورت رویکرد خصمانه می‌‌توان اتخاذ کرد و صرفا به نقد سیستم پرداخت. از طرفی، دولت هم به آن صورت که می‌خواهد تصمیم می‌‌گیرد و این فرایند به نابودی هر دو جهت منجر می‌‌شود.