آدام اسمیت در پکن: تبارهای قرن بیستویکم
نوآوری مارکسیسم چینی
مارکسیسم از زمان پایهریزی خود بهعنوان نظریه تبیینکننده توسعه کاپیتالیستی و تحول سوسیالیستی، نفوذ بیوقفه خود را بیش از مراکز سرمایهداری جهانی در مناطق پیرامونی یافته بود. تا سالهای پایان دهه 1960، کانونهای نشر و نفوذ این نظریه کشورهای فقیر جهانسوم بودند؛


مارکسیسم از زمان پایهریزی خود بهعنوان نظریه تبیینکننده توسعه کاپیتالیستی و تحول سوسیالیستی، نفوذ بیوقفه خود را بیش از مراکز سرمایهداری جهانی در مناطق پیرامونی یافته بود. تا سالهای پایان دهه 1960، کانونهای نشر و نفوذ این نظریه کشورهای فقیر جهانسوم بودند؛
کشورهایی که واقعیت اجتماعی آنها سنخیت اندکی با مباحث تئوریزهشده در سرمایه و گروندریسه داشت. مارکسیسم در بیشتر این کشورها تا مرز ایجاد گروههای چریکی بعضا شکستخورده پیش رفت اما چه شد که مارکسیسم در چین از شورش فاصله گرفت و ره به توسعه برد؟ بهعقیده جووانی اریگی، اقتصاددان ایتالیایی زمانی که چین به دلیل سیاست جنگ سردِ آمریکا از مزیت تجارت جهانی برخوردار نبود، حزب کمونیست چین ایدئولوژی را بهعنوان سلاح اصلی مبارزه برای تحکیم قدرت خود در سطح ملی و بینالمللی به کار گرفت. اما در سالهای پس از انقلاب فرهنگی که با آمریکا به یک رابطه استراتژیک وارد شد، مرحله استفاده عملگرایانه از بازار فرارسید که ابزار قدرت حزب کمونیست چین در سطح ملی بود.
اریگی سپس در بررسی رابطه بین اصلاحات دنگ و سنت انقلابی چین از نوآوری چین در ایدئولوژی مارکسیسم میگوید: «نوآوری چین در ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم از دو جنبه اهمیت داشت: اولاً، چین اصل لنینیستیِ حزب پیشتاز را حفظ کرد اما اصل اقدام به قیام را رها کرد. در ساختار ایستای این کشور که تحت سلطه جنگسالاران و گومینگدانگ قرار داشت هیچ کاخ زمستانی وجود نداشت که با شورش مردم تسخیر شود». بنابراین نظریه لنین با ایده «مشی تودهای» که بعدها مائو آن را تئوریزه کرد، جایگزین شد. اساس ایده مشی تودهای این است که حزبِ پیشتاز معلم تودهها نیست بلکه باید شاگرد تودهها باشد. چنانچه فیربانک تأکید دارد «مفهوم از تودهها به تودهها بیشک نوعی دموکراسی بهتناسب فرهنگ و سنتهای چین بود، که بر اساس آن، بهترین نوع حکمرانی این بود که نیت صاحبمنصبان طبقه فرادست خدمت به مردم باشد و در جهت منافع واقعی آنان حکمرانی کنند».
ثانیاً، حزب کمونیست چین در تلاش خود برای ایجاد یک بنیان اجتماعی برای انقلاب، اولویت را بهجای پرولتاری شهری -همان طبقه انقلابیِ مارکس و لنین- به دهقانان داد. حزب کمونیست چین و ارتش سرخ که خود را از حمایت مراکز سرمایهداری محروم یافت، تنها یک انتخاب داشت و آن اتکا به دهقانان مناطق فقیر و دورافتاده بود. پیامدِ این انتخاب، بهتعبیر مارک سلدن، «ایجاد نوعی فرایند اجتماعیشدن دوسویه بود». طی این فرایند حزب-ارتش اقشار فرودست جامعه روستایی چین را به یک نیروی انقلابی قدرتمند تبدیل کرد و در لوای ارزشهای این اقشار فرودست تشکل و سازمانیافتگی پیدا کرد. از نگاه اریگی استراتژی خاص توسعه چین به مسئله بنیادی اداره و توسعه کشوری با جمعیت روستاییِ بزرگتر از کل جمعیت آفریقا، یا آمریکای لاتین، یا اروپا برمیگردد.
بنابراین اگرچه مطلوب روشنفکران و مقامات شهری نبود، اما انقلاب فرهنگی بنیانهای روستایی را تحکیم کرد و اساس کار را بر موفقیت اصلاحات اقتصادی گذاشت. سیاستبازی حزبی و افول صنایع شهری نیز تقاضای زیادی برای تولیدات شرکتهای روستایی ایجاد کرد که به گسترش وسیع مزارع اشتراکی و بنگاههای مبتنی بر تقسیم کار اجتماعی منجر شد. اکثر این بنگاهها در یک زمان کوتاه به بنگاههای روستایی و بخشی تبدیل شدند. جووانی اریگی همچون کائورا ساگیهارا، اقتصاددان ژاپنی، انقلاب سختکوشی چین را نتیجه توسعه بازارمحور میانگارد که شباهتی با مسیر توسعه سرمایهطلب و انرژیبر که توسط بریتانیا ایجاد شد و از سوی آمریکا دنبال گردید، نداشت: ابزارها و نتایج انقلاب سختکوشی شرق آسیا یک مسیر توسعه تکنولوژیکی و نهادی ایجاد کرد که نقشی حیاتی در واکنش شرق آسیا به چالشها و فرصتهای انقلاب صنعتی غرب داشت. آنچه بهطور خاص اهمیت داشت توسعه یک چارچوب نهادی کارطلبِ متمرکز بر خانوار و اجتماع روستایی بود. مهارت مدیریتی در کنار فراگیری مهارت فنی، قابلیتی بود که بهطور جدی در سطح خانوادگی دنبال شد.
همین که دهقانان شرق آسیا ضابطههای اجتماعی را رعایت کردند، هزینههای معاملات تجاری کوچک شد و ریسک نوآوریهای فنی کاهش یافت. اگرچه چارچوب نهادی از روستاها به محیطهای بزرگ معطوف شد و سرمایهگذاری در سرمایه ثابت یا تجارت راه دور اشاعه یافت، فرصتهای ممتازی را برای توسعه تکنولوژیهای کاربر فراهم کرد که سهم انکارناپذیری در بهبود شرایط زندگی از طریق نگهداشتِ تمام اعضای خانواده در یک وضعیت شغلی تماموقت ایفا نمود. تفاوت سبک توسعه چین و توسعه غرب «این بود که اولی بیش از منابع غیرانسانی بر انسان متکی بود». در اندیشه اریگی نوآوری نهادی، منابع انسانی را به سوی بهبود اقتصادی گسیل کرد که تداوم آن به مشخصه مسیر توسعه شرق آسیا تبدیل شد -حتی هنگامی که اقتصاد دولتهای شرق آسیا در تکنولوژیهای غربی ادغام شد: تا سال 1880، حکومت ژاپن یک استراتژی توسعه اتخاذ کرد که مبنای آن شناخت نسبت به کمیابی سرمایه و زمین و فراوانی و کیفیت بالای نیروی کار بود. استراتژی جدید متضمن «استفاده از تکنولوژی کاربر، مدرنیزاسیون صنایع دستی، و پذیرش آگاهانه تکنولوژی غربی با توجه به شرایط متفاوت بهرهوریِ فعالیت تولیدی» بود.
ساگیهارا، این مسیر ترکیبی در توسعه را «صنعتیشدن کاربر» نامید، زیرا نیروی کار را کاملاً جذب کرد؛ آن را بهنحو مطلوب بهکار گرفت؛ و برخلاف غرب به جایگزینیِ کار با ماشین و سرمایه اتکا نداشت. ساگیهارا معتقد است انقلاب صنعتی بهمثابه سرآغاز خیزش غرب «معجزه تولید» بود که ظرفیت تولیدی درصد اندکی از جمعیت جهان را تا حد زیادی گسترش داد. در مقابل، انقلاب سختکوشی که مسیر شرق آسیا را باز کرد، یک «معجزه توزیع» بود که از طریق صنعتیشدن کاربر و انرژیاندوز، امکان اشاعه منافع معجزه تولید را برای اکثریت بیشتری از جمعیت جهانی ایجاد کرد. از نظر اریگی اصلاحات تدریجی چین و اقدامات تعادلآفرین دولت برای تقویت ارتباط بین بازار ملی و تقسیم کار اجتماعی جدید، بیانگر آن است که اعتقاد یوتوپیایی به طریقت نولیبرال یعنی منافع شوکدرمانیها، دولتهای حداقلی، و بازارهای خودتنظیم یکسره با روش رفرمیستهای چینی بیگانه است: این رفرمیستها بیش از دو قرن پیش تحسین آدام اسمیت را برانگیختند.
اسمیت در مطالعه خود روی توسعه بازارمحور معتقد بود دولتها از بازارها بهعنوان ابزار حکمرانی استفاده میکنند و آزادسازی تجارت را بهتدریج انجام میدهند تا «آرامش عمومی» بههم نریزد. آنها بهجای کارگران، سرمایهداران را به رقیب یکدیگر تبدیل میکنند تا سود به حداقلِ سطح قابلتحمل برسد. آنها تقسیم کار را به جای درون، میانِ واحدها و اجتماعات تولیدی تقویت میکنند و برای مواجهه با اثرات منفی تقسیم کار بر جمعیت، در آموزش سرمایهگذاری میکنند. این دولتها اولویت را به تشکیل بازار داخلی و توسعه کشاورزی میدهند تا شالوده اصلی نظام صنعتی ریخته شود و بعداً به تجارت و سرمایهگذاری خارجی روی میآورند.