|

آدم‌های نفتی، برنامه‌های نفتی

بعضی آدم‌ها را نمی‌شود فراموش کرد، مثل بیژن رحیمی‌دانش که نامش هم‌وزن سازمان برنامه و بودجه بود؛ او هشت یا 9 سال قبل بارش را بست و به دیار حق شتافت. شاید این از توفیقش بود که نماند تا روزهایی عجیب‌تر را در حوزه اقتصاد ایرانی ببیند.

علی دهقان سردبیر روزنامه شرق

بعضی آدم‌ها را نمی‌شود فراموش کرد، مثل بیژن رحیمی‌دانش که نامش هم‌وزن سازمان برنامه و بودجه بود؛ او هشت یا 9 سال قبل بارش را بست و به دیار حق شتافت. شاید این از توفیقش بود که نماند تا روزهایی عجیب‌تر را در حوزه اقتصاد ایرانی ببیند. یک بار که پیش او بودم و از رابطه انسان‌محوری و عقلانیت تدوین بودجه در ساختمان عریض و طویل میدان بهارستان می‌پرسیدم، با همان شتاب‌های کلامش و صداقتی که در گفتارش موج می‌زد، صدایش را کوتاه کرد و در گوشم به طنز خواند: «آدم نفتی، آن هم در بحران کاهش درآمدهای نفتی که به انسان فکر نمی‌کند». نام «آدم نفتی» را هرازگاهی در پیچ و خم خندیدن‌های ریز و مزاح پرمغز او می‌شنیدم، اما به گمانم این واژه بیشتر از آنکه یک پاسخ در قواره‌های طنز باشد، یک شناسه بزرگ برای «توسعه در ایران» بود (که زوایای آن را رحیمی‌دانش به نیکی می‌دانست و به‌وضوح سالیان دراز تماشایش کرده بود). آدم نفتی اما یک معما نیست، قطعا تمثیلی کارکردگرا برای شناخت یک ذهنیت، یک نوع عصاره فکری و کنش رفتاری است که نمونه‌اش را می‌شود در گروهی از مدیران اجرایی طی سالیان گذشته دید. چنین آدمی، در نهانش نهفته است، اگر در کشوری بود که نفت نداشت به یقین «مدیر دولت بودن» را تجربه نمی‌کرد. تمثیل فوق استثنا هم دارد، بی‌شک همه مدیران را نمی‌توان نماینده یک کنش یا رفتار غیرمولد دانست، اما سیستم‌های دولتی مخصوصا طی 18 سال گذشته بارها بازتاب‌دهنده این‌گونه از تصمیم‌سازان شرطی بوده‌اند؛ راهبرانی که نوع ایده‌سازی و خلاقیت بسیاری از آنان، رخوت یک امر تکراری را در روند توسعه‌مندی تشدید می‌کرد. اینها را نوشتم تا بعد از کمی لفاظی شاید، به ماجرای برنامه‌نویسی در ایران (و اکنون برنامه هفتم توسعه) اشاره کنم، چون به گمانم بزرگ‌ترین چالش برای انضباط‌بخشی به توسعه ایرانی این روزها همین ماجرای برنامه‌ریزی و یا برنامه‌نویسی است. برنامه اگر مرادش نظم و انسجام باشد که با طعم آینده‌پژوهی نیز همراه بشود، قطعا یک اتفاق مهم خواهد بود. یعنی ماتریس‌های مفهومی و ترازنامه‌های انضباطی رسم می‌شود که با توجه به نمودار داده‌های جهانی و پتانسیل‌های داخلی و همچنین درکی علمی از آینده به ما می‌گوید که چه باید کرد تا چه برای توسعه به دست آید. بر همین مدار ظاهرا برنامه‌های خوبی هم طی سالیان گذشته در برخط‌سازی اهداف مهم توسعه‌ای داشته‌ایم، اما پاسخ به این پرسش همچنان جواب مشخصی ندارد که در گزارش‌های اجرایی تا چه حد می‌توان مدعی شد، توسعه ایرانی مبتنی بر اهداف هفت برنامه توسعه توانسته است موجبات بلوغ زیست آسوده «انسان» را در ایران فراهم سازد؟ فارغ از کاووش در داده‌ها و مختصات یک برنامه توسعه، معتقدم ابتدا باید چرایی تدوین برنامه توسعه با همه هزینه‌هایش را به تیغ نقد بست، یعنی خیلی ساده پاسخ این پرسش را فهمید که آیا اصلا در جایی نظیر توسعه ایرانی ما نیاز داریم که با یک هزینه هنگفت برنامه هفتم توسعه را تدوین کنیم؟ این برنامه آیا به فهمی مقدماتی برای تشخیص مختصات دقیق پسرفت‌های فنی در سیکل توسعه نیاز ندارد؟ اقتصاددانان به گونه‌ای خط به خط برنامه را بالا و پایین می‌کنند که گویی درد در میان خطوط برنامه نهفته شده است. به عبارتی معنا را بدین شکل در نهایت تفسیر می‌کنند که اگر آنان برنامه را تنظیم و تدوین می‌کردند گونه دیگری از الگوی انسجام‌بخشی به‌دست می‌آمد. در حالی که همه طیف‌های اقتصادی در ایران دست به کار گونه‌های متفاوت برنامه‌ریزی‌های توسعه‌ای بوده‌اند، از برنامه نخست توسعه تا استراتژی توسعه صنعتی، برنامه‌های سوم، چهارم، دستورالعمل‌های دیگر توسعه، تا امروز تدوین برنامه توسعه هفتم. اما میانگین اجرای همه آنان برای پدیده «انسان» در ایران مطلوبیت لازم را ندارد. جای دوری نرویم. روی برج عاج هم نباشیم. خیلی ساده به این پرسش‌ها اندیشه کنیم که برنامه‌های توسعه تا چه حد توانسته‌اند کیفیت زندگی انسان را از حیث سلامت، دانش‌محوری، فرهنگ‌اندوزی و برابری در برخورداری از امکانات انگیزشی و پیشرفت‌های عمومی ارتقا دهند. مفاهیم ارزشمندی چون اندازه‌گیری توسعه صنعتی، اشتغال مولد، موقعیت‌های پولی و بانکی، ساماندهی ضرایب پولی، شکوفایی بازار سرمایه و... بماند بعد از اندازه‌گیری آزمایشگاهی سرمایه‌ای که نامش را انسان نهاده‌اند. اگر پاسخ‌ها منفی بود و ما در آرایش انضباط توسعه نسبت به انسان در بیراه بوده‌ایم که زخم جای دیگری از پیکره توسعه ایرانی جا خوش کرده است، برنامه‌نویسی را به هوای بعد از ترمیم این درد واگذار کنیم. به گمانم حداقل هفت دهه قبل شومپیتر، اقتصاددان اتریشی انسان را سرمایه‌ای بکر دانست که ارتقای موقعیت زندگی‌اش هدف نخست توسعه باید باشد. محبوب الحق، اقتصاددان دانای پاکستانی در گزارشی برای برنامه ملل در انتهای دهه 80 میلادی نگاه او را شاید این‌گونه تفسیر کرد که چشم‌انداز توسعه چیزی جز پرداخت اجرایی برای آسایش انسان نیست.

ما امروز دانسته‌ایم که به قول آمارتیاسن وقتی می‌گوییم انسان، از پدیده‌ای سخن می‌گوییم که قابلیت او باید ملاک دانستن‌ها و دستیابی‌ها باشد. «انسانست» که آرزوی بهره‌برداری مولد از نهاد و نهاده‌ها را با «قابلیت» خود عینیت می‌بخشد ولی برنامه‌های توسعه‌ای در ایران و مسیری که می‌روند تا به تدوین نهایی ختم بشوند به نظر می‌رسد که حد فاصلی بزرگ با «انسان» را به رخ می‌کشند. شاید به این خاطر که ما در مثلث تصلب ایده‌های اقتصادی و ساخت دولت‌های ایدئولوژیک و جناحی گرفتار شده‌ایم. مانده‌ایم میان مفاهیم بازار و نهادها و از سوی دیگر پردازش کارکردهای اجرایی و جناحی که در اوج بازی‌های منفعتی (تضاد منافع) صرفا می‌خواهد نمایشی از مدینه فاضله اجرای توسعه را به رخ بکشد. درد همان آدم‌های نفتی‌شده‌اند که بیژن رحیمی‌دانش‌ روزی به طنز خطابشان کرد. الگوواره‌های رفتاری تکراری و شرطی‌شده که می‌آیند و می‌روند اما باز برنامه‌های توسعه می‌مانند بدون مدیرانی که اهداف متعالی را طراحی و در سیر اجرای برنامه آنها را به واقعیت نزدیک کنند؛ آدم‌هایی که با تکیه بر دانش و بیرون از هژمونی رفتارها و ایده‌های نفت‌زده، آینده‌ای مولد را به تصویر بکشند. بدون تعارف این روزها نباید برنامه هفتم تدوین می‌شد که بر سر داده‌های آن نیز نزاع کلامی شکل بگیرد. باید برنامه‌ای اجرایی می‌نوشتیم که افرادی مولد و کارآمد تربیت می‌کرد؛ آدم‌هایی که توسعه را در راستای آسایش انسان و انسان ایرانی می‌فهمند و بازتاب تصلب رفتارهای نفتی نیستند. می‌شود؟