صمد بهرنگی و جنبش فدایی به مناسبت سالگرد تولدش
صمد بهرنگی و سیاست رادیکال
صمد بهرنگی در دوم تیرماه 1318 در تبریز متولد شد و در شهریور 1347 در رود ارس غرق شد. بهرنگی بیش از هر چیز بهعنوان معلم و داستاننویسی متعهد شناخته میشود. اما چهره او وجهی دیگر هم دارد و آن فعالیت سیاسی و چریکی او است.
پیام حیدرقزوینی
صمد بهرنگی در دوم تیرماه 1318 در تبریز متولد شد و در شهریور 1347 در رود ارس غرق شد. بهرنگی بیش از هر چیز بهعنوان معلم و داستاننویسی متعهد شناخته میشود. اما چهره او وجهی دیگر هم دارد و آن فعالیت سیاسی و چریکی او است. بهرنگی به همراه گروهی دیگر، هسته تبریز چریکهای فدایی را پایهگذاری کرده بودند. مرگ نابهنگام بهرنگی شوکآور بود و در مراسم خاکسپاری او تعداد زیادی از مردم عادی حضور داشتند و این نشان میداد که او در میان تودهها زندگی کرده بود و بخشی از آنها بود. پس از مرگ بهرنگی، ساعدی درباره او نوشته بود: «... صمد بهرنگی تاریخ تولد و تاریخ مرگ ندارد. برای او نمیشود شرح احوال و تراجم ترتیب داد. مرگ او آنقدر باورنکردنی است که زندگیش بود و زندگیش همیشه آنچنان آمیخته با هیجان بود که بیشباهت به یک افسانه نبود...».
علی رهنما در بخشی از پژوهش خود درباره سازمان فداییان خلق که با ترجمه پوریا پرندوش در نشر نگاه معاصر منتشر شده، به ارتباط صمد بهرنگی با گروه پویان، مفتاحی و احمدزاده توجه کرده است. پیش از آغاز عملیات چریکی، امیرپرویز پویان چندین بار به تبریز سفر کرده و با بهرنگی که هفت سال از او بزرگتر بود، دیدار کرده بود. رهنما به نقل از علی طلوع میگوید در سال تحصیلی 1345-1346، پویان درباره تماسها و رابطهای خود با صمد بهرنگی و بهروز دهقانی صحبت کرده بود. صمد بهرنگی از 18سالگی بهعنوان معلم کار تدریس را شروع کرده بود و 11 سال سابقه کار در مدارس ابتدایی روستایی آذربایجان داشت. بهرنگی تنها 29 سال عمر کرد اما در همین عمر کوتاهش، بهعنوان معلمی فداکار و بااستعداد، نویسنده ادبیات داستانی، پژوهشگر ادبیات و فرهنگ فولکلور و یک منتقد اجتماعی شناخته میشد. البته در کنار همه اینها، وجه سیاسی فعالیتهای بهرنگی نیز پررنگ و برجسته است. به تعبیر رهنما، بهرنگی به آموزش برای آگاهی انتقادی اعتقاد داشت و به سرکوبشدگان و فرودستان آموخت تا با بازخوانی جهان پیرامونشان، خود را آزاد کنند.
بهرنگی در سال 1344 نقد کلاسیک خود را درباره آموزش دانشآموزان روستایی و غیرفارسیزبانان ایرانی با عنوان «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» منتشر کرد. اما آنچه در وهله اول نام بهرنگی را مطرح کرده بود، داستانهای کودکانهاش بود که در آنها به فقر، نابرابری، خشونت، تبعیض طبقاتی، سرکوب و سنتهای روستایی خفهکننده و دستوپاگیر توجه کرده است. تا یک سال پس از انتشار «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» یعنی تا سال 1345، علاوه بر دیدارهای تبریز، پویان و بهرنگی زمان زیادی را هم در تهران با هم سپری کرده بودند و میتوان حدس زد که درباره راههای سرنگونی حکومت شاه با هم صحبت کرده بودند. رهنما میگوید «گرایش ادبی» و «سیاست رادیکال» نقش مهمی در پیوند پویان و بهرنگی داشته است. پویان همچنین در محفل ادبیات محلی جوانان در اطراف بهرنگی حضور یافت. پویان برخی از نوشتهها و نقدهای ادبی صمد را در گاهنامه «خوشه» شاملو منتشر کرده بود؛ یعنی جایی که علیرضا نابدل و عبدالمناف فلکی، شخصیتهای ادبی اطراف بهرنگی، آثار خود را منتشر میکردند. در مجموع پویان از اطرافیان و نزدیکان بهرنگی در تبریز خبر داشت و آنها نیز از ارتباط بهرنگی با پویان مطلع بودند.
رهنما میگوید بهرنگی اگر نه یک انقلابی که مخالف سرسخت رژیم بود و معتقد بود برای سرنگونی حکومت استبدادی شاه و بهبود وضعیت تودهها باید اقدامی صورت گیرد. او در برخی آثارش مثل «ماهی سیاه کوچولو» و «24 ساعت در خواب و بیداری» قهرمانانی را به تصویر کشیده که با ستم و بیعدالتی مبارزه میکنند. شخصیتهای اصلی آثار بهرنگی یا مسلح به سلاح و آماه مواجهه با دشمن سرکوبگر بودند یا رؤیای به دست آوردن یک مسلسل اسباببازی را داشتند. رهنما درباره این وجه از آثار بهرنگی نوشته: «کلمات و سخنان بهرنگی در اذهان بسیاری از انقلابیونی که مبارزه مسلحانه را انتخاب کرده بودند، طنینانداز میشد. آنها میدانستند که در داستان بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو در حالی که به زندگی، مرگ و مسئولیت اجتماعی فکر میکرد، برای مدت طولانی در دام منقار مرگبار پرنده ماهیخوار افتاد. داستان بهرنگی با ماهی سیاه کوچولویی که شکارچی را میکشد و در جریان آب گم میشود به پایان میرسد. داستان جسورانه ماهی سیاه کوچولویی در جستوجوی آزادی در میان دسته ماهیهای رودخانه در زبانها میچرخد و بازگو میشود. آرمان، رؤیا و چشمانداز مقاومت توسط یک ماهی قرمز انتخاب میشود».
پس از مرگ ناگهانی بهرنگی در شهریورماه 1347، پویان تلاش میکند با رفقای نزدیک او در تبریر ارتباط برقرار کند. او در سال 1338 به همراه عباسعلی هوشمند از تبریز دیدن کرد و با بهروز دهقانی، علیرضا نابدل، کاظم سعادتی و بهروز دولتآبادی در خانه دهقانی ملاقات کردند. بهروز دولتآبادی درباره این دیدار گفته که حلقه دوستان نزدیک پویان و بهرنگی تصمیم گرفتند تا تلاش خود را متمرکز کرده و نیروهای خود را در هم ادغام کنند و شعبه تبریز را به وجود بیاورند. شعبه تبریز در ابتدا از رفقای نزدیک بهرنگی، بهروز دهقانی، کاظم سعادتی، علیرضا نابدل و عبدالمناف فلکی تشکیل شده بود.
بهرنگی، سعادتی و دهقانی هر سه در دانشکده تربیت معلم تبریز تحصیل کرده بودند و سپس در دانشگاه تبریز ادامه تحصیل داده بودند و هر سه از هم جداییناپذیر بودند. آنها در واقع هنگام تدریس در یک مدرسه روستایی در آذرشهر در سال 1341 با هم دوست شده بودند. رهنما میگوید که دوستان بهرنگی همگی با آگاهی اجتماعی انتقادی او، خواست او مبنی بر بهبود وضعیت مردم روستایی و استعداد ادبی انقلابیاش مشخص میشدند.
بهرنگی مرگی نابهنگام داشت، اما فعالیتهای او در عمر کوتاهش تأثیری درخور توجه بر جنبش چریکی داشت. احمد شاملو در دوم شهریورماه 1351 نوشته بود حق این است که صمد بهرنگی را در شمار «وارستگان بیمرگ» بشماریم، حتی اگر در گرماگرم جوانی به آب سرد ارس نمیرفت، عمر نوح میکرد و به مرگ طبیعی درمیگذشت. شاملو در بخشی از یادداشتش نوشته بود: «شهری است که ویران میشود، نه فرونشستن بامی. باغی است که تاراج میشود، نه پرپرشدن گلی. چلچراغی است که در هم میشکند، نه فرومردن شمعی و سنگری است که تسلیم میشود، نه از پا درآمدن مبارزی! صمد چهره حیرتانگیز تعهد بود. تعهدی که بحق میباید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: غول تعهد! هیولای تعهد! چراکه هیچ چیز در هیچ دور و زمانهای همچون تعهد روشنفکران و هنرمندان جامعه خوفانگیز و آسایش برهمزن و خانهخرابکن کژیها و کاستیها نیست. چراکه تعهد اژدهایی است که گرانبهاترین گنج عالم را پاس میدارد: گنجی که نامش آزادی و حق حیات ملتهاست».