نگاهی به کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ»
نقش عواطف مشترک در سیاست
در صحنه سیاست جهانی، نمایشی سیاسی با هیاهوی عامهپسند پوپولیسم دستراستی در حال اجراست که سعی دارد با کارگردانی ماهرانه نئولیبرالی، میراث تاچر را به دست ترامپ برساند. در این شرایط است که شانتال موف در کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ»، با یادآوری پوپولیسم بهعنوان روشی از سیاستورزی، از لزوم توجه به نقش حیاتی عواطف در سیاست و ضرورت راهبرد پوپولیستی چپ میگوید.


جواد لگزیان: در صحنه سیاست جهانی، نمایشی سیاسی با هیاهوی عامهپسند پوپولیسم دستراستی در حال اجراست که سعی دارد با کارگردانی ماهرانه نئولیبرالی، میراث تاچر را به دست ترامپ برساند. در این شرایط است که شانتال موف در کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ»، با یادآوری پوپولیسم بهعنوان روشی از سیاستورزی، از لزوم توجه به نقش حیاتی عواطف در سیاست و ضرورت راهبرد پوپولیستی چپ میگوید.
شانتال موف در صفحات اولیه کتاب، تصویری کامل از پوپولیسم راست و فلسفه فردگرایی مالاندوزانه آن ارائه میدهد: پوپولیسم راست از مجموعه کردارهای سیاسی و اقتصادیای است که هدفشان تحمیل حاکمیت بازار، مقرراتزدایی، خصوصیسازی، ریاضت مالی و محدودکردن نقش حکومت به نگهبانی از حقوق دارایی خصوصی، بازارهای آزاد و تجارت آزاد است. نئولیبرالیسم اصطلاحی است که هماکنون برای اشاره به این فرماسیون هژمونیک جدید به کار میرود و صرفا به حوزه اقتصادی محدود نمیشود، بلکه بر برداشت کاملی از جامعه و فرد دلالت دارد که بر فلسفه فردگرایی مالاندوزانه استوار است. پوپولیسم راست مدعی است حق حاکمیت را به خود مردم بازمیگرداند و دموکراسی را احیا میکند. اما این حق حاکمیت بهمنزله حق حاکمیت ملی فهمیده میشود و فقط به آنانی که ملیگراهای راستین باشند، اعطا میشود. پوپولیستهای دستراستی به مطالبه برابری نمیپردازند. آنها مردمی را برمیسازند که گروههای فراوانی (معمولا مهاجران) را طرد و به آنها به چشم تهدیدی برای هویت و رفاه ملت نگاه میکنند.
موف سپس هوشمندانه سراغ تاچر، اسطوره پوپولیسم راست، میرود و پوپولیسم تاچری او را تشریح میکند: مارگارت تاچر در لحظهای که اجماع کینزیِ پساجنگ در حال فروریختن بود، مداخله کرد تا وضع موجود را با قدرت به چالش بکشد. او به مدد ترسیم یک مرز سیاسی توانست عناصر کلیدی هژمونی سوسیالـدموکراتیک را متلاشی و با اتکا بر رضایت عامه، نظم هژمونیک جدیدی را پیریزی کند. پوپولیسم تاچری مضامین پرطنین محافظهکاری ارگانیک -کشور، خانواده، وظیفه، اقتدار، موازین و سنتگرایی- را با مضامین تهاجمی نوعی نئولیبرالیسم احیاشده -منفعتطلبی، فردگرایی رقابتی و ضدحکومتگرایی- ترکیب میکند.
موفقیت تاچر در اجرای سیاستهای نئولیبرالی در بریتانیا ناشی از توانایی او در بهرهبرداری از مقاومتها در برابر روش بوروکراتیک و مبتنی بر نظام اشتراکی حکومت رفاه بود. تاچر توانست حمایت بسیاری از بخشها را برای پروژه نئولیبرالیاش جلب کند؛ زیرا آنها مجذوب ستایشی شده بودند که او از آزادی فردی میکرد و نیز این وعدهاش که آنها را از یوغ قدرت سرکوبگر حکومت رها خواهد کرد. چنین گفتمانی حتی نزد کسانی که از مداخله حکومت نفع میبردند نیز پرطنین بود؛ چون از روش بوروکراتیک توزیع منافع بیزار بودند. او از طریق رودرروی هم قراردادن منافع برخی از گروههای کارگری با منافع فمینیستها و مهاجران، که مسئول دزدیدن مشاغل کارگران معرفی میشدند، توانست حمایت بخشهای مهمی از طبقه کارگر را جلب کند.
در این گیرودار، از نگاه موف، اشتباه اساسی چپ در فهم این نکته است که آنها نه به اینکه مردم در واقعیت چگونه هستند، بلکه به اینکه بنا بر نظریههای آنها، چگونه باید باشند، میپردازند. در نتیجه، نقش خودشان را آگاهکردن مردم از حقیقت وضعیتشان میدانند. آنها به جای آنکه رقبا را طوری مشخص کنند که برای مردم قابل شناسایی باشند، از مقولات انتزاعی مانند سرمایهداری استفاده میکنند؛ در نتیجه نمیتوانند بعد عاطفی را که برای ترغیب مردم به عمل سیاسی ضروری است، فعال کنند. آنها بهراستی به مطالبات واقعی مردم بیاعتنا هستند و لفاظی ضدسرمایهداریشان هیچ پژواکی در میان گروههایی که مدعیاند منافعشان را نمایندگی میکنند، نمییابد. به همین دلیل همیشه در حاشیه به سر میبرند.
موف تأکید دارد اکنون برای طراحی راهبرد پوپولیستی موفق چپ تأیید نقش حیاتی عواطف در سیاست و نحوه بسیج آنها تعیینکننده است؛ چنین راهبردی باید از گرامشی پیروی کند؛ آنجا که او خواستار انسجامی ارگانیک میشود که در آن، احساس و شور به فهم تبدیل میشود. این راهبرد باید با کلنجار رفتن با نظرات برآمده از عقل سلیم، مردم را چنان خطاب قرار دهد که بتواند با عواطف آنها ارتباط برقرار کند. راهبرد پوپولیستی چپ باید با ارزشها و هویتهای آنانی که در تلاش است مورد خطاب قرار دهد، سازگار باشد. باید با جنبههای [مختلف] تجربه عامه مردم ارتباط برقرار کند. چنین راهبردی برای آنکه مشکلاتی را منعکس کند که مردم در زندگی روزمرهشان با آنها دستوپنجه نرم میکنند، باید از همان جایی که آنها ایستادهاند و از همان احساسی که دارند، آغاز کند و نگاهی به آینده را ارزانی دارد که بهجای نکوهش، به آنها امید دهد.
موف در اینجا گرامشی را دوباره راهنمایی اجتنابناپذیر میداند؛ زیرا او نشان داده است که حوزه فرهنگی در شکلگیری و اشاعه عقل سلیم که ناظر بر تعریف خاصی از واقعیت است، نقشی محوری دارد: بهراستی قدرت عظیم هنر در همین نهفته است، در تواناییاش در واداشتن ما به اینکه چیزها را طور دیگری ببینیم و امکانهای جدیدی را درک کنیم. کردارهای هنری و فرهنگی به همین دلیل نقشی مهم در راهبرد پوپولیستی چپ ایفا میکنند. نظام نئولیبرال برای حفظ هژمونیاش یکریز باید امیال مردم را بسیج کند و هویتهایشان را شکل دهد.
برساختن مردمی که بتوانند هژمونی متفاوتی بنا کنند، مستلزم پروراندن انواع و اقسام کردارهای گفتمانی/عاطفی است که: الف- عواطف مشترکی که هژمونی نئولیبرال را استمرار میبخشند، تضعیف کنند. ب- شرایط لازم برای رادیکالیزهکردن دموکراسی را خلق کنند. برای راهبرد پوپولیستی چپ، تصدیق اهمیت پروراندن عواطف مشترک ضروری است؛ زیرا همانگونه که اسپینوزا خیلی علاقه داشت تأکید کند، یک عاطفه فقط میتواند با عاطفهای متضاد (که قویتر از عاطفهای است که بناست سرکوب شود) جایگزین شود. سرانجام در پاراگرافی درخشان، شانتال موف هدف پوپولیسم چپ را احیای دموکراسی، تعمیق و گسترش آن دانسته و بر آن تاکید میکند: هدف راهبرد پوپولیستی چپ این است که مطالبات دموکراسیخواهانه را متحد و به یک اراده جمعی برای برساختن ما یعنی مردمی تبدیل کند که با یک رقیب مشترک به نام الیگارشی مواجهاند. چنین چیزی مستلزم تشکیل زنجیره همارزی میان مطالبات کارگران، مهاجران، طبقه متوسط متزلزل و نیز سایر مطالبات دموکراسیخواهانه است. هدف چنین زنجیرهای این است که هژمونی جدیدی خلق کند که اجازه رادیکالیزهکردن دموکراسی را بدهد.